به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، محمدعلی بهمنی، شاعر و ترانهسرای پیشکسوت شامگاه نهم شهریورماه، چشم از جهان فروبست. درگذشت او که از شاعران تأثیرگذار بر شعر و غزل امروز بود، واکنشهایی را در میان اهل فرهنگ داشت. موسی عصمتی، شاعر، در یادداشتی نگاهی انداخته است به کارنامه شعری زندهیاد بهمنی و تأثیری که او بر حوزه شعر و ترانه گذاشت. یادداشت او به این شرح است:
استاد محمد علی بهمنی را باید پرچمدار غزل و ترانه معاصر دانست. او ادامهدهنده راه روشنی است که پیش از او منوچهر نیستانی و حسین منزوی آغاز کرده بودند. در روزگاری که میرفت غزل تحت تأثیر شاعران نوگرا و روشنفکر با قالبهای نوینی که ارائه کرده بودند به حاشیه رانده شود، استاد بهمنی و همفکرانش بودند که غزل را از مضامین تکراری و کلیشهای نجات دادند و با اندیشه و تعهد و دانش ادبی که داشتند توانستند مضامین اجتماعی روز را در غزل بدمند و نگذارند غزل زیر سایه سنگین قالبهای نوین رنگ ببازد.
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود، شاعر شنیدنی است، من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم .... و بسیاری دیگر از آثار منتشر شده استاد بهمنی بیتردید تأثیر بسزایی در تحول و پویایی غزل امروز داشته است . بسیارند شاعران نامدار معاصری که جایگاه امروز خود را در شعر مدیون استاد بهمنی میدانند. درکنار غزلهای ماندگار استاد بهمنی، نمیتوان از ترانههای تأثیرگذار و تکان دهندهاش به سادگی گذشت؛ ترانههایی که با تمام سادگی از مفاهیم و درونمایه ژرف برخوردار است.
عاطفهی سرشار ، نزدیک بودن به زبان کوچه وبازار و درد مشترک داشتن با مردم اجتماع از دیگر ویژگیهای ترانه های استاد بهمنی است. مرحوم ناصر عبداللهی از خوانندگانی بود که با غزلها و ترانههای استاد بهمنی توانست در عرصهفراخ موسیقی جایگاه ویژهای برای خود فراهم کند. قطعاً ملودیهای خاص و جنس متفاوت صدای ناصر عبداللهی از دیگر عوامل توفیق او در این عرصه بودند؛ ولی باید پذیرفت آنچه را که مردم با خود زمزمه خواهند کرد، واژههایی است که از سرچشمه وجود شاعر جاری شده است. امروز میبینیم که چند نسل ترانههایی را باهم زمزمه میکنند که درد مشترکشان است انگار بازتاب دهنده اعماق ِ پر دردِ دل این مردمان است. ترانههایی مثل:
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
این شفق است یا فلق مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیدهام جان دقایقم بگو
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشهها بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی
از برکات 70 سال زیست شاعرانه استاد بهمنی درخت تناور غزل و ترانه اوست که در باغ پهناور شعر و ادب پارسی سبز و خرم خواهد ماند و هر رهگذر عاشقی را به سایه امن خویش فرا خواهد خواند در ادامه غزلی زیبا از این استاد فرهیخته و چهرهی ماندگار شعر پارسی را با هم میخوانیم :
شرمندهام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به این سو نداشتم
اقرار میکنم که من این های و هوی گنگ -
ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان همیشهام
حتی برای دیدن خود سو نداشتم
و ایا به من که با همه هم زبانیام
در خانواده نیز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتی است دلآزار، راستش
راهی به این زمانه نه تو نداشتم
نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمیکنید که کندو نداشتم؟!
میشد که بندگی کنم و زندگی کنم اما
من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما که از همهکس باخبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟
دیگر سوال دیگری از او نداشتم