به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، فیلم سینمایی بچه مردم داستانی متفاوت از دنیای نوجوانانی را روایت میکند که کسی به دنبال آنها نمیگردد و این دقیقاً همان نقطه شروع ایدهی مرکزی فیلم است: گمشدههایی که باید خارج از خانه موقت خود زندگی کنند و حالا مجبورند به دنبال هویت خود بگردند تا بتوانند شخصیتی در جامعه باشند.
محمود کریمی با انتخاب سوژهی نوجوانان پرورشگاهی و قرار دادن آنها در بستر تاریخیِ دهه 40 تا 60، سراغ موضوعی میرود که کمتر دیده شده است. فیلم بچه مردم جسارت بالایی در پرداخت به این موضوع دارد. ما در فیلم مواجهایم با این مسئله که انگار تا زمانی که نمیدانی در کجا ریشه داری بی هویت هستی و شاید آدم نیستی!
داستان نسلی که از پرورشگاه به جنگ رفتند اما در تاریخ نامی از آنها نیست. این گزاره نشان میدهد که فیلم قرار است نه صرفاً قصه نوجوانان بیهویت، که قصه نوجوانانی باشد که در متن بزرگتر تاریخ ایران جای گرفتهاند.
فیلم به لحاظ ساختاری و فرمی آغاز درخشانی دارد. فضای ابتدایی اثر واجد نوعی فانتزی پررنگ است؛ فانتزیای که بسیاری را به یاد فیلم های وس اندرسون میاندازد. برای نمونه، سکانسی که در آن شخصیت اصلی سوار بر موتور است و اتفاقات پیاپی پیرامون او رخ میدهد، واجد همان کیفیت بازیگوشیست که در آثار اندرسون دیده میشود. با این حال، تغییر لحن و ژانر در ادامه- بهویژه در سکانسهای جنگی و فانتزی نوجوانانهای که پیش چشم ما شکل میگیرد- فیلم را از جهان اندرسونی دور میکند؛ اما فرق اصلی در اینجاست که اندرسون با ایجاد فضای فانتزی جهان جدیدی را خلق میکند و داستان را در آن پردازش میکند اما کریمی اینگونه نیست و همین باعث میشود فیلم او بیشتر به آثار کارگردانی مانند ژانپیر ژونه نزدیک شود. این آغاز قدرتمند، با اتکا بر دوربین، رنگ و میزانسن، مخاطب را بیدرنگ وارد جهان نوجوانان میکند؛ جهانی که با نماهای لانگشات، نریشن نوجوان و سکانسهایی از زندگی روزمره که سعی میکنند دنیای نوجوانی در پرورشگاه را نشان دهند، ترسیم شده.
میزانسنها در مرحلهی اول بهخوبی حس «حاشیهبودگی» را منتقل میکنند. مانند فصای پرورشگاه که حالا جایی برای آن ها ندارد. پس از ورود به خیابان، قابها بازتر میشوند، عمق میدان بیشتر میشودو این نشانهای از امکان رهایی است. مثلا در سکانسی که ما شخصیت ها را در یک قاب عریض پای برج آزادی میبینیم؛ که هم نماد است و هم لانگ شات بودن فضای بیشتری را به ما میدهد تا حس آزادی کنیم. برج آزادی هم معرفی شهری است که قصه در آن شکل گرفته و پرداخته میشود. این زبان بصری در هماهنگی کامل با ایدهی اصلی است؛ نوجوانانی که هویتی مستقل در بیرون از پرورشگاه برای خود ندارند، مدام در جستجو هستند، مدام نگاه میکند.
اما در نیمه دوم فیلم، این زبان دچار نوسان میشود. وقتی قصه وارد فضای جنگ میشود، مسیر تغییر میکند؛ فیلم در ساختار رئال است و اما در ژانر، فانتزی. وقتی فیلم به سکانس های جبهه میرسد فانتزی فیلم ازبین میرود، فیلم کمی از ریتم میافتد. قابها بستهتر میشوند، حرکت دوربین کاهش مییابد، و فضای بصری از سبک رویایی به سبک واقعگرا بدل میشود. این تغییر گرچه از نظر درونمایه قابل درک است، اما از نظر بصری ناگهانی است و کمی فاصله میان ایده و فرم میاندازد.
فیلم تا حد زیادی به ایدهی اصلی خود وفادار مانده است، نوجوانان در جستوجوی هویت و قرارگیری در تاریخ هستند. اثر با وجود نقطهضعفها، نگاهی متفاوت از زندگی بچهها و نوجوانان نشان میدهد و این یعنی فیلم توانسته مخاطب را به مواجههای با مسیر نوجوانانی ببرد که معمولاً دیده نشدهاند. پایان قابل پیشبینی و تا حدی افتادن ریتم در نیمه دوم، فیلم را از رسیدن کامل به ایده بازداشته است. اگرچه فیلم ایدهاش را دارد، اما فرماش گاهی در خدمت ایده نیست، یا عزمی که فرم باید داشته باشد، در همه لحظات بروز نکرده است.
«بچه مردم» اثری است که به سوژهای مهم و کمتر دیدهشده در سینمای ایران پرداخته و با زبانی تصویری جسورانه وارد شده است. دوربینش عنصری تاثیر گذار است، نگاه کارگردان به قصه بسیار جالب است اما اگر تا آخر میتوانست فرم را حفظ کند شاید خروجی بسیار بهتری داشت. میتوان گفت این اثر «به آستانهی رسیدن» رسیده، ولی «کامل» نشده. فرم در نیمه دوم کمی عقبنشینی کرده و نتیجه این است که آنچه میتوانست تبدیل به یک اثر ماندگار بصری و مفهومی شود، حالا بیشتر به اثری دیدنی تبدیل شده است. به اصطلاح، فیلم بعد از تمام شدن، در ما آغاز نمیشود.
در نهایت، «بچه مردم» سراغ کودکی میرود که خانه ندارد، خانه ندارد یعنی انگار هویت ندارد و این باعث شده خود را از زمره آدمها خارج کند. ابوالفضل به ما میگوید تا ندانی خانهات کجاست، بچه مردمی؛ نه کسی با هویتی مستقل. در تمام فیلم ابوالفضل سعی کرد بچهی مردم نباشد، اما پایان فیلم به ما نشان داد که انگار هویت ما در آنچه میسازیم است نه آنچه که بودیم.