هدایت معاند، آب در هاون کوبیدن است
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت الله مجتبی تهرانی، استاد اخلاق و معارف اسلامی در هشتمین جلسه سخنرانی خود در ماه مبارک رمضان با اشاره هدایت معاند دین تصریح کرد: یک بُعد، بعد هدایتی است که یقین داری او نمیپذیرد. آیه هم این را میگوید که: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ»؛وقتی احراز شد، شخصی معاند و دشمن است و حق را هم میشناسد و نمیخواهد بپذیرد، هدایت او در بعد معنوی لغو میشود. وقتی میدانی هدایت نمیشود در عین حال این کار را انجام میدهی؟ این لغو و بیهوده است.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»
عرض شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است و در این ماه به آنها ترغیب و سفارش شده است. اینکه برای خود و دیگران چه در امور دنیوی و چه اخروی دعای خیر کند. امّا نسبت به کفّار و مشرکین بیان کردیم که آنها دو گروه هستند، یک گروه مستضعفیناند و یک گروه معاندین. دعا کردن نسبت به مستضعفین خصوصاً برای هدایت آنها، بسیار خوب است و بلکه عملاً هم گاهی واجب است. امّا در مورد معاندین اینطور نیست. من اینها را بحث کردهام، فقط میخواستم تذکّری داده باشم.
جلسه گذشته عرض شد، معاند یعنی کسی که با حق مبارزه میکند و دشمنی میورزد. به حق یقین دارد هیچ تأملی هم ندارد که این حق است یا نیست، ولی در عین حال با آن رویارویی میکند. در اینجا در دو بُعد میگویم.
یک بُعد، بعد هدایتی است که یقین داری او نمیپذیرد. آیه هم این را میگوید که: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ»؛وقتی احراز شد، شخصی معاند و دشمن است و حق را هم میشناسد و نمیخواهد بپذیرد، هدایت او در بعد معنوی لغو میشود. وقتی میدانی هدایت نمیشود در عین حال این کار را انجام میدهی؟ این لغو و بیهوده است. عرض شد که انبیا نسبت به اینها وظیفه داشتند، امّا این از باب اتمام حجّت بوده است نه هدایت.
روایتی را قبلاً خواندم و تکرار میکنم: «مَنْ دَعَا لِظَالِمٍ بِالْبَقَاءِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ یُعْصَى اللَّهُ فِی أَرْضِه».میخواهی دعا کنی برای اینکه باقی بماند تا چه کار کند؟ او هیچوقت از حق تبعیّت نمیکند. او باطل است. کسی اگر ظالمی را دعا کند به اینکه خدا او را نگه دارد، چنین فردی دوست دارد که خداوند، در زمینش نافرمانی بشود. لذا برای او نه دعای معنوی کنید و نه دعای مادّی. او نسبت به هیچکدام سزاوار نیست.
در اینجا به طور اختصار وارد بحثی میشوم. در این باب روایات بسیاری داریم؛ یعنی اگر بخواهیم شمارش کنیم بیش از دویست یا سیصد جا این هست که پیغمبراکرم و ائمّه، علناً نفرین و لعن کردهاند. چرا؟ این غیر از دعای خیر کردن است که ما بهطور کامل راجع به آن بحث کردیم. نسبت به افراد منحرفی که میدانم این افراد اصلاح نمیشوند هم گفتم: دعا کردن چه در بُعد معنوی و چه مادّی درست نیست؛ امّا از آن طرف اینها سزاوارند که نفرین بشوند. در اینجا بحثی وجود دارد که من در هنگام طرح آن نمونه هم میآورم.
چرا پیغمبراکرم و اولیای خدا، علناً و در بین مردم عدّهای را نفرین کردهاند. دقّت کنید! در بین جامعه اسلامی از هر دو دسته وجود دارد، یعنی هم مستضعف هست، هم معاند. افراد هدایتشده هم هستند که ما با آنها کاری نداریم؛ بحثمان بین این دو و دعا و نفرین به این دو دسته است. این که نفرین نیست، همان دعای به ضرر است.
در بین منحرفین به برجستههایشان اشاره میکنم. عدّهای از آنها هستند که از نظر چهره، چهرههای برجستۀ اجتماعی و سیاسیاند و از این جهت در بین مردم انسانهای سرشناسی محسوب میشوند. اینها در اسلام زیاد هستند؛ مثل معاویه، عمرعاص، مروانبنحکم و... هر کدام از اینها برای خود شخصیّتی بودند. کسانیکه شخصیّت اجتماعی- سیاسی داشتند چهرهشان در اجتماع بسیار برجسته است. ما اوّل به سراغ همین افراد میرویم.
ما میبینیم که پیغمبراکرم این افراد را علناً لعن میکردند. دلیلش را خواهم گفت. این روایاتی را که نقل میکنم از عامّه است، از خاصّه نمیگویم؛ چون برای تفهیم مسئله بهتر است. روایتی است که میگوید: «اسْتَأْذَنَ الْحَکَمَ بْنَ أَبِی الْعَاصِ عَلَى النَّبِیِّ(ص) »؛ حکمبنابیالعاص، همین حَکَم معروف است. او یک بار به خانه پیغمبراکرم رفت و اجازه خواست تا به خدمت رسولخدا برود، «فَعَرَفَ صَوْتَهُ»؛ بلند حرف زد. پیغمبر صدایش را شنید و فهمید چه کسی است، «فَقَالَ ائْذَنُوا لَهُ»؛ پیغمبر فرمودند: به او اجازه بدهید به داخل بیاید، «عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ عَلَى مَنْ یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِه»؛خدا هم او را لعنت کند و هم آنکه از صلبش بیرون میآید. مروان را میشناسید؟ بعد از اینکه یزید مُرد، مروان را سر کار آوردند و از خلفا شد. او همان خبیثی است که به امامحسین گفت: با یزید بیعت کن!
این را هم عامّه نقل میکنند. راوی میگوید: «قَالَ سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَیْرِ»؛ از عبداللهبنزبیر شنیدم، «وَ هُوَ مُسْتَنِدٌ إِلَى الْکَعْبَةِ»؛ دیدم که در مسجدالحرام به خانه کعبه تکیه داده است، «وَ هُوَ یَقُولُ»؛ و این سخن را میگوید، «وَ رَبِّ هَذِهِ الْکَعْبَةِ لَقَدْ لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فُلَانًا وَمَا وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ»؛ قسم به پروردگار این خانه کعبه، پیغمبر، حَکَم و آنکه از صلبش بیرون میآید را لعن کرد. روایت اوّل را خواندم که بدانید عبداللهبنزبیر چه میگوید. این مسائل چیزی نبود که مردم ندانند. میخواستم این را بگویم که پیغمبراکرم(ص) طوری سخن میگفت که منتشر شود. ببینید این جریان چند سال بعد از وفات پیغمبر است که عبداللهبنزبیر این قضیه را در مکّه مطرح میکند. تقریباًً سال 61 هجری است.
در روایت دیگری است که عبداللهبنعوف نقل میکند. این در مستدرک صحیحین است: «کانَ لا یُولَد لِأَحدٍ مَولودٌ إلّا أُتِیَ بِهِ النَّبی(ص) فَدَعا لَه»؛ مرسوم بود که وقتی بچّهای به دنیا میآمد آن را به خدمت پیغمبراکرم میآوردند، تا حضرت برای او دعا کند. آن موقع هم مرسوم بوده است، «فَأَدخَلَ عَلیهِ مَروانِ بنِ الحُکم»؛ وقتی مروانبنحکم به دنیا آمد او را آوردند. رسول خدا فرمودند: «فَقالَ : هُوَ الوَزَغ ابن الوَزَغ المَلعونُ ابنُ المَلعون».
یا در روایتی است که روزی پیغمبراکرم، دو مرد را دید که همخوانی میکنند و آواز میخوانند؛ «سَمِعَ رَسُولَالله(ص) صُوتَ رَجُلَین یُغنِیان»؛ حال خوشی به آنها دست داده بود، «فَسَأَلَ عَنهُمَا»؛ فرمود: چه کسانی هستند که اینطور میخوانند، «فَقیلَ: مُعاویة و عُمروبنالعاص فَقال ارْکُسْهُمَا فِی الْفِتْنَةِ رَکْسًا و دُعَّهُمَا إِلَى النَّارِ دَعًّا». در روایت دیگری نقل میکنند: «فَرَفَعَ رَسُولُ اللهِ(ص) یَدَیْهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ ارْکُسْهُمَا فِی الْفِتْنَةِ رَکْسًا، اللَّهُمَّ دُعَّهُمَا إِلَى النَّارِ دَعًّا»؛دو دستش را برای دعا کردن بالا آورد تا آنها را لعن کند و فرمود: خدایا! اینها را به سختی در فتنه سرنگون کن و به سوی آتش ببر! حالا چرایی اینکه علنی لعن میکردند را عرض میکنم.
همان موقع در اجتماع و همین الآن هم اینگونه است که یک دسته مسلمان بودند امّا مستضعف. مستضعف بودند یعنی خودشان با پایههای محکمی به اسلام گرایش نداشتند، طوری که با هر بادی میلرزیدند. لذا افراد منحرفی میآمدند و با بیانهایی اینها را منحرف میکردند.
قضیۀ امیرالمؤمنین علی(ع) جریان کوچکی نبود. میدانید، صدهزار نفر جمعیّت که در مراجعه از حجۀالوداع با علی(ع) بیعت کردند، یعنی چه؟ صدهزار نفر! بعد از وفات پیغمبر چه شدند و چه کردند؟ اینکه علی(ع) را با آن حالت، بگیرند و دست بسته ببرند. معلوم میشود که پایهها سست بود.
چه کسانی از این پایههای سست استفاده کردند؟ آنهایی که میدانستند، چگونه منحرف کنند، مستضعفین را به انحراف کشیدند. یک جهت این بود که پیغمبراکرم به این اکتفا نمیکرد. چون میدانست این افراد چهرههای شناخته شدهای هستند. در اینجا دیگر بحث شخصی نیست. چهرههای برجسته سیاسی- اجتماعی بودند. اینها از اصحاب پیغمبر بودند و خودشان را کتّاب وحی میدانستند! معاویه خودش را به عنوان کاتب وحی جعل کرده بود. در این موقعیّت پیغمبر چه کار کند؟ باید علناً، آنها را جلوی مردم لعن و نفرین کند تا مردم بشناسند و به سوی آنها نروند. معاویه، عمرعاص، مروانبنحکم و... در مورد همه داریم. توجّه کنید! این مطالب را افراد درجه یک عامّه نقل میکنند.
در بین اجتماع، فرصتطلبانی وجود دارند، که با جنایتکارانِ ملعون، همسو هستند. همیشه در کنار معاندانِ فکری هستند ولی جرأت اظهار ندارند. این افراد چهرههای بزرگی نیستند که مردم از آنها بپذیرند بلکه طردشان میکنند؛ بنابراین دنبال این هستند تا پناهگاهی پیدا کنند و دور آن معاندین را بگیرند. دور آنها را بگیرند تا به هدفشان برسند. از این افراد زیاد داشتیم که این کار را میکردند. دور معاویه، عمرعاص و... را گرفتند تا به هدفشان برسند. چون خودشان در اجتماع رأی نداشتند. در کنار اینها بخورند تا به هدفشان برسند.
جهت دوّم این بود. پیغمبراکرم این جریان را سدّ کرد. گرچه در عین حال آن خبیثها کار خودشان را تا حدودی انجام دادند. البتّه اگر پیغمبر جلوی یکسری از این رفتارها را نگرفته بود ما اینجا جمع نبودیم و اصلاً شاید از ما خبری نبود. پیغمبر این کار را کرد. دعای خیر نکرد و از آنطرف هم اینها را علناً طرد، نفرین و لعن کرد. من به عنوان نمونه این را به عنوان توسّل عرض میکنم.
ببینید! دوازده هزار نامۀ دعوت از کوفه به مکّه برای امامحسین(ع) میرود. بعد از آنکه به حسب ظاهر بر حسین(ع) اتمام حجّت شد، مسلمبنعقیل را فرستاد. بنابر آنچه معروف است هجده هزار نفر و بنابر آنچه ابومِخنف مینویسد: هشتاد هزار نفر با او بیعت کردند. عبیدالله آمد و آن بساط را فراهم کرد. اوّل که از ترس، در دارالاماره پنهان شد. مسلم علیه او قیام کرد. بیست و پنج هزار نفر با مسلم بودند. جلسه گذشته گفتم که مردم را تطمیع و تهدید کردند. منشأ همه اینها «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِ خَطِیئَةٍ» است. مغرب که شد مسلم خواست به مسجد کوفه برود. سی نفر با او آمدند. اُفّ بر این روزگار! فقط سی نفر! نماز مغرب که تمام شد و خواست از مسجد بیرون بیاید، ده نفر شدند. وقتی از مسجد بیرون میآید و به کوچه میرسد، میبیند که یک نفر هم با او نیست.
فکر میکنید اینها مسلم را نمیشناختند و نمیدانستند که مسلم، حق بوده است؟ عبیدالله از آن طرف سران عشائر را خواست و از بیتالمال به آنها پول داد، آنها را تطمیع کرد. از آن طرف هم عدّهای را تهدید به مرگ کرد. چه شد؟ عدّهای از ترس جانشان و عدّهای برای رسیدن به مال کنار رفتند. ائمّه این اوضاع را میدیدند و برای پیشگیری آن خیلی کار کردند.
در دهه عاشورا عرض شد امامحسین هر که را در راه دید و با او صحبت کرد؛ طرف مقابل میگفت: دلِ کوفیان با تو امّا شمشیرشان بر علیه تو است. این در تاریخ معروف است. یعنی چه؟ یعنی همه میدانند تو حقّ هستی امّا بر علیه تو هستند. منشأ چیست؟ «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِ خَطِیئَةٍ». مگر میشود آدم با حق معانده و دشمنی کند؟ بله! خیلی آسان است!
مسلم در کوچه آمد و نمیداند به کجا برود؛ چون مسلم خانه و زندگی ندارد. در کوفه غریب است. همینطور سرگردان میرفت. تشنهاش شد، چه کار کند؟ به خانهای رسید. دید در خانه پیرزنی ایستاده، سلام کرد و به پیرزن گفت: یا أمة الله! اگر آب در خانه داری، کمی بده تا بخورم، تشنه هستم! پیرزن رفت و ظرف آبی را به مسلم داد، مسلم آب را خورد، ظرف را برگرداند. طوعه داخل منزل شد، ظرف را گذاشت و برگشت. دید او هنوز ایستاده و تکیه به دیوار داده است. روکرد و گفت: ای بنده خدا! اینجا نایست، مگر نمیبینی شهر چه خبر است؟ برو سراغ عشیرهات! اینجا خوب نیست ایستادهای! به طوعه رو کرد و گفت: «مالی فی هذَا المِصر مَنزِلٌ و لا عِشیرِة»؛ در این شهر نه خانهای دارم و نه خانوادهای. طوعه گفت: تو که هستی؟ گفت: من مسلمبنعقیل هستم. طوعه تعجب کرد، مسلم گفت: اجازه میدهی امشبی را مهمان تو باشم تا فردا صبح بروم؟ طوعه خیلی از مسلم استقبال کرد. به تعبیر من «رواق منظر چشم من آشیانه توست. /958/د101/ن