ویژهنامه «خاندان و یاران امام حسین» در فضای مجازی منتشر شد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، به مناسبت ایام شهادت اباعبدالله الحسین(ع)، ویژهنامه اینترنتی «خاندان و یاران امام حسین(ع)» شامل مقالات، چندرسانهای، مقالات مرتبط، پیامک، گالری، کارت پستال، پرسش و پاسخ، احادیث و ویژهنامههای مرتبط در پایگاه اینترنتی راسخون منتشر شد.
در این ویژهنامه مقالاتی همچون «شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل»، «فداکاری و بصیرت، لازمه دفاع از دین»، «برخورد امام حسین(ع) با حر بن یزید ریاحی»، «مسلم حماسه سراى کوفه»، «مسلمبن عقیل کیست؟» «حماسه خاندان عقیل در قیام حسینی»، «دو فدایی عشق»، «از شباهت تا سعادت»، «الگوی برتر جوانان»، «اعتراف معاویه به شایستگی علی اکبر(ع)» و «علی اکبر(ع)؛ اولین شهید کربلا» به چشم می خورد.
«شبه پیامبر در روز عاشورا»، «ماه بنی هاشم، عباس»، «آن مرد آمد، آن مرد با آب...»، «حضرت عباس(ع)؛ پرچمدار فضل و ایثار»، «در ذکر شهادت عبدالله بن الحسن(ع)»، «لیست شهدای کربلا»، «یادگار امام حسن(ع) در روز عاشورا»، «ره یافتگان کوی حسین (ع)»، «نگاهی به ویژگیهای اصحاب سیدالشهدا(ع)»، «فرزندان حضرت زینب(س) در روز عاشورا» و «سیمای یاران امام حسین(ع)» برخی دیگر از مقالات این ویژهنامه را تشکیل میدهند.
سه وصیت مسلم در قصر ابن زیاد
در این مقاله می خوانیم: مسلم را پس از دستگیری نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد به او گفت:« علیه امیر خود شورش میکنی و اتحاد مسلمانان را بر هم میزنی؟
مسلم گفت:« خلافت معاویه و بدتر از او، فرزندش، یزید، را به رسمیت نمیشناسم؛ زیرا او با زورگویی حق وصی پیامبر صلی الله علیه و آله را غصب کرده است. مردم این شهر اعتقادشان این بود که پدر تو نزدیکان آنها را کشته، خون آنها را ریخته و مانند قیصر و کسری رفتار کرده است. ما آمدهایم عدالت را اجرا و مردم را دعوت به حکم خدا و رسول کنیم».
ابن زیاد برای لکهدار کردن حیثیت مسلم، در جمع مردم به او گفت:« تو در مدینه شرابخواری میکردی!»
مسلم با کمال متانت پاسخ داد:«انسانی چون تو که کشتن افراد بیگناه برایش اهمیت ندارد، برای شرابخواری از من سزاوارتر است.»
مسلم که میدانست ابن زیاد به زودی او را به شهادت خواهد رساند، به عمر سعد که قریشی بود و ادعای خویشی با او داشت، وصیت کرد. نخستین وصیت او این بود که کسی را نزد امام حسین علیهالسلام بفرستند و او را از آمدن به کوفه منع کنند. دیگر آن که چون در کوفه کسی را ندارد، جنازه اش را کفن و دفن کنند. سوم آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازند. سرانجام مسلم در روز هشتم ماه ذیحجه سال 60 هجری به شهادت رسید.
حر بن یزید ریاحی آزاد مرد کربلا
در ذیل مقاله دیگری از این ویژهنامه آمده است: «حر بن یزید بن ناجیه ریاحی» چه قبل از مسلمان شدن و چه بعدش، در میان قوم خود از عزت و احترام زیادی برخوردار بود.
جد او، « عتاب »، ندیم نعمان بن منذر (پادشاه حیره) و پسر عمویش، «احوص »، شاعر و از اصحاب رسول خدا بود. ابن زیاد حر را که از سران کوفه به شمار میرفت، برای رویارویی با امام حسین علیه السلام فرا خواند و با هزار سوار به سوی کاروان او فرستاد.
حر اولین کسی بود که راه را بر امام علیه السلام بست و از ورود او به کوفه یا بازگشتش به مدینه جلوگیری نمود. حر علیرغم این که برای رویارویی با امام آمده بود، رفتارش خالی از ادب نبود و هنگامی که دید عمر بن سعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام مصمم است، به کاروان حسینی ملحق شد، توبه کرد و در سپاه امام جنگید تا به شهادت رسید.
سخنان حرّ خطاب به سپاهیان یزید
حرّ پس از آنکه به سپاه امام حسین علیه السلام پیوست و توبه کرد، در برابر لشگر عمر بن سعد ایستاد و گفت:« ای مردم کوفه، مادرتان در سوگتان بگرید! این بنده صالح خدا را فرا خواندید و هنگامی که به سوی شما آمد، دست از یاری او برداشتید؟ شما که میگفتید در یاری او با دشمنانش خواهیم جنگید، اکنون رو در روی او ایستادهاید و میخواهید او را بکشید؟
راه نفسکشیدن را بر او بسته اید، از هر سو محاصرهاش کردهاید و از رفتنش به سوی سرزمینها و شهرهای الهی جلوگیری میکنید. حسین همچون اسیری است که در دستان شما گرفتار شده؛ نه میتواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود دور کند. آب فرات را که یهود و نصاری و مجوس از آن میآشامند و سگان و خوکهای سیاه در آن میغلتند، بر روی حسین و زنان و کودکان و خاندانش بستهاید، تا جایی که آنان از فرط تشنگی به حال بیهوشی افتادهاند.
چه بد رعایت محمد صلی الله علیه و آله را درباره فرزندانش کردید! خدا در روز تشنگی محشر، شما را سیراب نکند!»، پس از این سخنان تیراندازان دشمن بر او یورش بردند و حر که چنین دید، بازگشت و نزد امام علیه السلام رفت.
از شباهت تا سعادت
در این مقاله از ویژهنامه خاندان و یاران امام حسین(ع)، شباهت حضرت علی اکبر(ع) به رسول خدا مورد بررسی قرار گرفته و آمده است، نباید این شباهت را تنها یک شباهت موروثی صرف دانست بلکه این شباهت فضیلتی بزرگ برای ایشان و حتی مادر بزرگوارشان است. سید جوانان بنی هاشم در دشت کربلا به اوج مقامات انسانی رسیده بود تا جایی که شاید بتوان مقام ایشان را تا نزدیکی مقام امامت دانست.
1- بر مبنای آیه شریفه «انا اعطیناک الکوثر» نسل مقدس حضرت رسول اعظم(ص) از بانو حضرت صدیقه طاهره(س) است. چرا که مفسران شیعه کوثر را ذریه پیامبر(ص) معنا کرده اند. روشن است در سلسله نسل ها برخی خصوصیات و ویژگی های جسمی، اخلاقی و روحی از آبا و اجداد به فرزندان شان به ارث می رسد. این سنت الهی در ذریه حضرت رسول(ص) نیز جاری است. البته مادران و پدرانی که نسل های بعدی را تشکیل می دهند نیز در این امر نقش بسزایی دارند و چه بسا زنان و مردان پاکی که به نکاح ناصالحان در آمده و این ممکن است به انحراف نسل آنها منجر شود و از آن سو نیز ممکن است همین امر سبب نورانیت جمعی دیگر باشد.
2- در میان ذریه پیامبر(ص) با توجه به آیه شریفه «لاینال عهدی الظالمین» (بقره: 124) و بر مبنای عبارت دعای وارث «اشهد انک کنت نُورَاً فِى الاَصْلابِ الشَامِخَه وَ الاَرْحامِ المُطَهَره» کسانی هستند که از اجداد طاهر خود نور به ارث برده اند و هم وارث شمایل شده اند و هم وارث فضایل. ائمه اطهار و حضرات معصومین (علیهم السلام) مصداق اتم و اکمل این سخن و وارث علم و حلم و عصمت و ولایت انبیای گرامی هستند.
3- در روایت از حضرت رسول خدا(ص) آمده است: «قَائِمُ أَهْلِ | بَیْتِى وَ مَهْدِى أُمتِى أَشْبَهُ الناسِ بِى فِى شَمَائِلِهِ وَ أَقْوَالِهِ وَ أَفْعَالِهِ ...؛ قائم اهل بیت من و مهدی امتم شبیه ترین مردم به من است در شمایل و گفتار و کردار.» (بحارالأنوار36: 283) و در جایی دیگر می فرمایند: «الْمَهْدِى مِنْ وُلْدِى اسْمُهُ اسْمِى وَ کنْیَتُهُ کنْیَتِى أَشْبَهُ الناسِ بِى خَلْقاً وَ خُلْقاًخَلْقاً وَ خُلْقاً ... مهدی از فرزندان من است، اسمش اسم من و کنیه اش کنیه من و شبیه ترین مردم به من است از نظر خلقت و اخلاق.»
در صحرای کربلا نیز حضرت اباعبدالله(ع) هنگامی که حضرت علی اکبر(ع) عزم میدان نبرد کرد، فرمودند: «اللهُم اشْهَدْ عَلَى هَوُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامُ أَشْبَهُ الناسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک کنا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیک نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» خدایا شاهد باش بر این قوم که برای شان نمایان ساختم جوانی را که شبیه ترین مردم است به رسول تو که هرگاه مشتاق زیارت نبی خدا می شدیم به او نگاه می کردیم. (همان : 42) بر مبنای این دو روایت شریفه شباهت حضرت علی اکبر(ع) به رسول خدا را نباید تنها یک شباهت موروثی صرف دانست بلکه این شباهت فضیلتی بزرگ برای ایشان و حتی مادر بزرگوارشان است. سید جوانان بنی هاشم در دشت کربلا به اوج مقامات انسانی رسیده بود تا جایی که شاید بتوان مقام ایشان را تا نزدیکی مقام امامت دانست. همین مقام والای ایشان است که می توان او را مطلقاً و بی قید الگوی جوانان دانست.
4- در روایت شریفه از حضرت امیرالمومنین(ع) آمده است: «أشبه الناس بأنبیاء الله أقولهم للحق و أصبرهم علی العمل به» (غررالحکم:110) شبیه ترین مردم به انبیا حق گوترین و صابرترین آنها در عمل است و نیز مروی است: «الناسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ» مردم به امیران شان شبیه ترند تا به پدرانشان! (بحارالأنوار75: 46) غرض اینکه جوان امروز می تواند علی اکبر(ع) را با همان خصوصیاتی که در کلام پدر بزرگوارشان بود الگو قرار دهد و با حرکت در مدار حق و صبر و کسب معرفت خود را شبیه انبیا و اولیا کند. اگر کسی امیر و الگوی خود را درست انتخاب کند در «شباهت» به او خواهد کوشید و رفتار و گفتار خود را منطبق با او خواهد کرد. جوانان دوران دفاع مقدس که حضرت امام راحل با وجود تمام مقامات معنوی می فرمود با دیدن آن چهره ها غبطه می خورد نمونه ای روشن بر این سخن است که به جای آنکه هنرپیشه ها و فوتبالیست ها و ... را اسطوره و الگوی خود بدانند راه صحیح سعادت را در اقتدا به جوان حضرت حسین(ع) یافتند و در همین راه با «شباهت» به حضرت علی اکبر(ع) به «شهادت» یا «سعادت» رسیدند.
آن مرد آمد، آن مرد با آب...
در این مقاله از ویژهنامه با مطالبی درباره قمر بنیهاشم حضرت عباس(ع) آشنا می شویم که بخشی از آن به این شرح است:
نگاهی به شخصیت و عمل کرد حضرت عباس (ع) پیش از عاشورا
داستان شجاعت و صلابت عباس(ع)مدت ها پیش از ولادت او آغاز شد؛از آن روزی که امیرالمؤمنین (ع)از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ی ازدواج شان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد. او نیز «فاطمه»دختر «حزام بن خالد بن ربیعه»را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین»خوانده شد.
کودکی و نوجوانی
تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین(ع)، همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول میداشتند و عباس(ع) را افزون بر تربیت در جنبههای روحی و اخلاقی، از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار میدادند تا جایی که از تناسب اندام و ورزیدگی اعضای او، به خوبی توانایی و آمادگی بالای جسمانی او فهمیده میشد. علاوه بر ویژگیهای وراثتی که عباس(ع)از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهای روزانه، اعم از کمک به پدر در آبیاری نخلستانها و جاری ساختن نهرها و حفر چاه ها و نیز بازی های نوجوانانه، بر تقویت قوای جسمانی او میافزود.
از جمله بازیهایی که در دوران کودکی و نوجوانی عباس(ع) بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازیای به نام «مداحی» بود که تا اندازهای شبیه به ورزش گلف است و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته. در این بازی که به دو گونه سواره یا پیاده امکان پذیر بود، افراد با چوبی که در دست داشتند، سعی میکردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چالهای بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها، نقش مهمی در چالاکی و ورزیدگی کودکان داشت. افزون بر آن نگاشته اند که امیرمؤمنان(ع)به توصیههای پیامبر(ص) مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاری، تیراندازی، کشتی و شنا، جامه عمل میپوشانید و خود شخصاً، فنون نظامی را به عباس(ع) فرا میآموخت.
نخستین بارقههای جنگآوری
به حق، امیرمؤمنان(ع) بیشترین سهم را در بروز این ویژگی برجسته و کارآمد -هم از لحاظ جسمی و هم روحی- در عباس(ع) بر عهده داشت. تیزبینی امیرمؤمنان(ع) در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نامآوری در جنگهای مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علی(ع) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرمؤمنان(ع) روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفت وگو بود. در این لحظه، مردی عرب در آستانه در مسجد ایستاد. از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که هم راه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع)را بوسید و گفت:«مولای من! برای شما هدیهای آوردهام» و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس(ع) که نوجوانی نو رسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین(ع) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود:«فرزندم!آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟» عباس(ع) گفت:آری! امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «جلوتر بیا!» عباس(ع) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: «یا امیرمؤمنان! برای چه میگریید؟» امام پاسخ فرمود:«گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا این که دو دستش قطع میگردد...» و این گونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگ آوری در عباس(ع) به بار نشست.
شرکت در جنگ ها، نمونه های بارزی از شجاعت شاید اولین تجربه ی حضور عباس در صحنه ی سیاسی، شرکت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش های او در این جنگ، اسناد چندان معتبری در دست نیست. احتمال آن می رود که کم سن و سال بودن این نوجوان تلاش گر، سبب شده تا فعالیت های او از حافظه ی تاریخ پاک شود. اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینی بر کتاب نام آوری او افزوده است. در این مجال به بررسی گوشه هایی از اخبار این جنگ پرداخته می شود.
1.آب رسانی، تجربه پیشین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین(ع)عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی»را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه ی امیرالمؤمنین(ع)وقتی به صفین می رسند، آب را به روی خود بسته می بینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین (ع)را بر آن می دارد تا عده ای را به فرماندهی «صعصعه بن صوحان»و«شبث بن ربعی» برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به هم راه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله می کنند و آب می آورند. در این حمله امام حسین (ع)و ابالفضل العباس (ع)نیز شرکت داشتند و مالک اشتر این گروه را هدایت می نمود.
به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامی که امام حسین(ع)، در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس(ع)برای نبرد امتناع می ورزد، او برای تشویق امام حسین(ع)خطاب به امام عرض می کند:«آیا به یاد می آوری آن گاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به هم راه شما برای آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتیم؟...».
2.اهتمام امیرالمؤمنین (ع)در تقویت روحیه ی جنگ آوری عباس(ع)
در جریان آزاد سازی فرات توسط لشگریان امیرالمؤمنین (ع)مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کُرَیب بن ابرهه»از قبیله ی «ذی یزن»از صفوف لشگریان معاویه برای هماورد طلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشته اند که وی یک سکه ی نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان می مالید که نوشته های روی سکه ناپدید می شد. او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین(ع)آماده می ساخت. معاویه برای تحریک روحیه جنگی او می گفت:علی (ع)با تمام نیرو می جنگد[و جنگ جویی سترگ است] و هر کس را یارای مبارزه با او نیست.[آیا توان رویارویی با او را داری؟]کریب پاسخ می داد:من[باکی ندارم و]با او مبارزه میکنم.
نزدیک آمد و امیرمؤمنان(ع)را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیش مرگان مولا علی (ع)به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید:کیستی؟ گفت:هماوردی برای تو! کریب پس از لحظاتی جنگیدن او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد:یا شجاع ترین شما با من مبارزه کند، یا علی(ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر»و پس از او«حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمرمنین(ع)که این شکست های پی در پی را سبب از دست رفتن روحیه ی جنگ آوری و سرخوردگی یاران خود می دید، دست به اقدامی عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس(ع)را که در آن زمان علی رغم سن کم جنگ جویی کامل و تمام عیار به نظر می رسید، فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرمؤمنان(ع)در قلب لشگر بماند و خود لباس جنگ عباس(ع)را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ای کوتاه اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند...و به سوی لشگر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خون خواهان کریب مبارزه کند.
امیرمؤمنان(ع)از این حرکت چند هدف را دنبال می کرد:هدف بلندی که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس(ع)بود که جنگ آوری نورسیده بود. در درجه ی دوم او می خواست لباس و زره و نقاب عباس (ع) در جنگ ها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس(ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی(ع)در خاطرشان زنده شود.
و در گام واپسین، اما با این کار می خواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی(ع)شانه خالی نکند و هم چنان سرمست از باده غرور و افتخار به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام(ع)کشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
3.درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریان های فکری و عقیدتی در پای گاه های اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره ی جالب و شگفت انگیز دیگری از درخشش حضرت عباس(ع)بر می خوریم.
این گونه نگاشته اند: در گرما گرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تاب ناکش خوانده می شد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زده اند مقابل لشگر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء»که جنگ جویی قوی در لشگرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت:مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟] آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس(ع)او را در خون خود غلطاند.
گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون می غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه، تغییری ننمود. تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت رساند. در پایان ابو شعثاء که آبروی خود و پیشینه ی جنگ آوری خانواده اش را بر باد رفته می دید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونه ای که دیگر کسی جرأت مبارزه با او را به خود نمی داد. تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع)نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (ع)نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره ی او سترد... .
دوشادوش امام حسن(ع)
دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین(ع)در سحرگاه شب21رمضان ، سال40هجری به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس (ع)توصیه های فراوانی مبنی بر یاری رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین(ع)نمود و در شب شهادتش، عباس(ع)را به سینه چسبانید و به او فرمود:پسرم!به زودی چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن می شود. به خاطر داشته باش که در روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین (ع)را یاری کنی.(13) و این گونه از او پیمانی ستاند که هرگز از رهبری برادران خود تخطی نکند و همواره دوشادوش آنان به احیای تکالیف الهی و سنت نبوی(ص)در جامعه بپردازد.
او در جریان توطئه ی صلحی که از سوی معاویه به امام مجتبی(ع)تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آن جا که حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند. نوشته اند «سلیمان بن صرد خزاعی» که پس از قیام امام حسین(ع)قیام توابین را سازمان دهی کرد و از یاران و دوستان امام علی(ع)به شمار می رفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی(ع)را «مُذِلُّ المؤمنین»خطاب نمود.
اما با وجود این شرائط نابه سامان، حضرت عباس(ع)دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با پدرش، علی(ع)در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح هرگز با روحیه ی جنگ آوری و رشادت او سازگار نبود، اما اصل پیروی بی چون و چرا از امام بر حق خود را به کار بست و سکوت نمود.
در این اوضاع نابه هنجار حتی یک مورد در تاریخ نمی یابیم که او علی رغم عمل کرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پند دهی مورد خطاب قرار دهد. پس از بازگشت امام مجتبی(ع)به مدینه، عباس (ع)در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه ی برادر خود را بین مردم تقسیم می کرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد، تا آن زمان که دسیسه ی پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی ابدی، در جوار رحمت الهی سکنا داد. آری، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای کینه توزی خود قرار دادند. آن جا بود که کاسه صبر عباس (ع)لبریز شد و غیرت حیدری اش به جوش آمد. دست بر قبضه ی شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین(ع)نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشک الود، برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.
یار وفادار امام حسین(ع)
حضرت عباس (ع)با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال می کرد و از پشتیبانی امام خود دست برنمی داشت و هرگز وعده های بنی امیه، او را از صف حق پرستی جدا نمی ساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام می داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرمان دار وقت مدینه«ولید بن عقبه»نگاشت :«حسین(ع)را احضار کن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.»ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به شمار می رفت، در پاسخ ولید گفت:«اگر من جای تو بودم گردن او را می زدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد.» سپس امام حسین(ع)را احضار کردند. حضرت عباس(ع)نیز به هم راه سی تن از بنی هاشم امام را هم راهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر می کنی، مرا نیز احضار کن[تا بیعت نمایم].» مروان گفت:«امیر!عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمیکند گردنش را بزن.» امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور میدهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی.»
در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت:«به جلّادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن می گیرم.» امام همانگونه که به بنیهاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس(ع) به هم راه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.
امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس(ع)نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام هم راه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را با سخنرانی ها، جانفشانی ها و حمایت های بی دریغش از امام به منصه ی ظهور رساند.
ویژه نامه اینترنتی «خاندان و یاران امام حسین(ع)» ویژه ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان در پایگاه اطلاعرسانی راسخون منتشر شده است و علاقهمندان به مشاهده و استفاده از این ویژهنامه میتوانند به نشانی اینترنتی www.rasekhoon.net مراجعه کنند./907/پ202/ی