۱۹ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۸
کد خبر: ۲۵۳۷۶۹

برادر روحانی شهید شد

خبرگزاری رسا ـ وقتی گرد و خاک فرو نشست، دیدم ترکشی به پایش خورده و بالای چادر را هم ترکش برده! شنیدم یکی دو نفر می‌گویند: برادر روحانی شهید شد... برادر روحانی شهید شد.
حجت الاسلام سيدرضا رضوي

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام سیدرضا رضوی فرزند سیدغفور سال 1329 در روستای «آل هاشم علیا» خلخال به دنیا آمد و سال 1351 دروس حوزوی را از حوزه علمیه اردبیل شروع کرد، سه سال در اردبیل و هجده سال هم درقم به تحصیل علوم دینی مشغول بود.

 

وی که اولین بار اواخر بهمن ماه 1362 به جبهه رفته، شش ماه در جبهه حضور داشت و در حال حاضر امام جماعت شهرداری خلخال است و به خاطره‌ای از حجت الاسلام رضوی در ایام دفاع مقدس که تقدیم خوانندگان رسا می‌شود.

 

اواخر بهمن ماه 1362 از قم به جبهه اعزام شده بودم. از دوستانی «سیداسدالله جوادی» یادم مانده. در مقر لشکر مستقر شده و شنیدیم در آستانه عملیات رسیده‌ایم و زود ما را به خط مقدم فرستادند. تا رسیدیم گفتند فقط شش روز می مانید و بعد برمی گردید. کسی علتش را نمی دانست و دنبالش را هم نگرفتیم. وقت نماز بود.

 

بعد وضو سر صف ایستادیم؛ وسط نماز گلوله توپی آمد و نزدیک تانکر خورد؛ امدادگرها به سمت تانکر که گولوله خوردخ بود رفتند؛ ناخودآگاه آیه‌ای را که می‌خواستم قرائت کنم از یادم رفت و زود آیه دیگری را جایش خواندم؛ تانکر رفته بود هوا و تکه‌های چادر به اطراف ریخت و گفتند سه نفر شهید شدند.

 

موقعیت نبود بقیه نماز را جماعت بخوانیم؛ شب، دوشکا و توپخانه استراحت را بر نیروها حرام کرد؛ اینجا و آنجا اثابت می‌کرد و نمی شد از هول شان پلک روی هم گذاشت؛ می‌گفتند جلوتر جنگ سرنیزه در گرفته و صبح یکی از براداران سپاه که از جلو آمد گفت با لودر و بولدوزر یک‌طرف موقعیت را خاکریز بزنند.

 

همانطور شد و با این همه آن شب باز تا صبح سردرگم شدیم؛ هوا داشت روشن می شد که همراه درجه داری نشستیم به چای خوردن؛ مرد مسنی کنار چادرش که کمی آن طرف‌ از چادر ما بود، بساط چای داشت و نمی شد از آن گذشت و اولین چای را نخورده بودیم که گلوله توپی همان نزدیکی خورد؛ من و پیرمرد هم دراز کشیدیم و همان لحظه شنیدم درجه دار گفت: وای پام سوخت.

 

وقتی گرد و خاک فرو نشست، دیدم ترکشی به پایش خورده و بالای چادر را هم ترکش برده! شنیدم یکی دو نفر می‌گویند: برادر روحانی شهید شد... برادر روحانی شهید شد... بلند شدم و مرا که دیدند همان فرد با تعجب گفت ایشان که آنجاست.

 

گلوله توپی به سنگر ما اثابت کرد و چیزی از آن بر جا نگذاشته بود و اگر داخل چادر مانده بودم باید دنبال تکه های بدنم می افتادند./978/پ203/ی

ارسال نظرات