2 دقیقه مانده به اذان مغرب
به گزارش خبرگزاری رسا، یادداشتهای روزانه یک روحانی با عنوان «دستهای دعای» به قلم حجت الاسلام سید احمد بطحایی از نویسندگان حوزوی منتشر شد.
متن این یادداشت بدین شرح است:
چند کتاب دورم ریختهام و دنبال مطلب برای سخنرانی مغربم که علی از دوستان خوب اصفهانی پیام میدهد: «سلام سید احمد، برای خواهر دوستم دعا کن. سالش و سرطان معده داره. مطمئنم شفا میگیره.» نمیدانم چه جوابی بدهم خیلی خونسرد بگویم باشه. دعا میکنم؟ ناراحتیام را نشان دهم؟ از حال خواهر دوستش سؤال کنم؟ یا از اینکه چرا به من گفته؟ گیچ شدهام.
سخنرانیام درباره چرایی و حکمت مرگ در کنار زندگی است. چه تشابه دردناکی. همهاش را میتوانم درک کنم. ولی آخرش اذیتم میکند و این که فکر میکند با دعای من زن خوب میشود و چرا اینجوری گفته؟ اصلا میدانی سرطان چیست؟ میدانی با سرماخوردگی فرق دارد؟ چرا مطمئنی مرد؟ دعای من؟ حواست هست؟ میدانی این دعاها دیگر از سقف هم رد نمیشود و بالا نمیرود؟
سخنرانی را آماده میکنم و سمت مسجد میروم. در مسیر به این فکر میکنم که این زن چند تا بچه دارد، اسمش چیست، از مادرم چند سالی کوچکتر است. لابد 2-3 تا بچه دارد. بچههایش چگونه میخوابند؟ اصلا میخوابند؟
انتهای صحبتهایم هستم که یکی از ته مسجد با نشان دادن انگشتش میفهماند که فقط 2 دقیقه به اذان مغرب ماند و حاجی خلاصهاش کن. ثانیههای مانده به اذان را با چشم میشمارند. نیمی از جمعیت به ساعت بالا سر نگاه میکنند و نیمی ساعتهای مچی روی دستشان را تمیز میکنند. آخر هر سخنرانی دعا میکنم. یک آن یاد آن زن میافتم دوباره.
حس پسر بچهای دارم که برای دعای باران چتر بده. ولی من چتر ندارم. حتی دیگران پسر بچه ساده و پاک توی قصهها نیستم. کلی احتمال عقلی و شبهه توی سرم دارم. ولی باز دعا میکنم: «خدایا به خاطر خودت و نه به خاطر ما کمی از دردهایمان را در این ماه کم کن.» نمیدانم دعایم خوب بوده یا بد. مردم هم دستهایشان را بالا میآورند و بلند میگویند آمین. صدای «الله اکبر» اذان از پنجره می ریزد توی مسجد./998/ت303/س
منبع: روزنامه همشهری