۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۰
کد خبر: ۴۴۴۴۶۷
معرفی دوست با عنوان فرمانده گروهان؛

شگرد طلبه بسیجی برای حضور در جبهه

روحانی رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: روزی که به سمت جزیره مجنون رفته بودیم وقتی از جزیره برای استراحت به پادگان برگشتیم، در آنجا پدرم من را دید و می‌خواست من را برگرداند من یکی از دوستانم را معرفی کردم و گفتم ایشان مسؤول گروهان ما است و تا زمانی که خدمتم تمام نشود به من اجازه نمی‌دهد که از اینجا بروم اینجا شد که پدر من هم گفتند پس من هم می‌مانم تا با همدیگر برگردیم و ایشان همراه من در جبهه ماند.
ازادگان

حجت الاسلام علیرضا جمشیدی نیا در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری رسا، همزمان با سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، آزادگان را نماد فرهنگی و پرچمدار فرهنگ اسلامی و مظهر  انقلابی گری دانست.

وی در ادامه به معرفی گوشه ای از شخصیت مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی پرداخت و گفت: ایشان به عنوان یک رهبر سیاسی معنوی و مذهبی بودند هم عالم بودند و هم عامل، یعنی به حرف‌های که می‌زدند عمل می‌کردند.

حجت الاسلام جمشیدی نیا با اشاره به این سخن از شهید چمران که «وقتی شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده می‌شود» گفت: مرحوم ابوترابی در میدان عمل خود را نشان می‌داد و این سخن را در آنجا به عرصه نمایش گذاشت.

رزمنده دوران دفاع مقدس اضافه کرد: ایشان شخصی بود که همه اسرا آن را قبول داشتند و در بین آنها جا افتاده بود، حتی ایشان بر دشمن هم تأثیرگذاری داشتند و آنها شیفته اخلاق و ادب ایشانمی شدند.

خاطره شیرین از زمان جنگ

وی در ادامه به دو خاطره کوتاه از زمان جنگ اشاره کرد و گفت: در جبهه معروف به امیر جمشیدی بودم، زمانی که به جنگ رفتم سن و سال کمی داشتم، پدر و مادرم از رفتن من به جبهه خبر نداشتند، یعنی به نوعی من از خانه فرار کردم و به منطقه رفتم، پدر حدود یک ماه در همه جا دنبالم می‌گشت، حتی تا مرز شلمچه آمده بود و در ایست و بازرسی مرز شلمچه روی برگه ای نوشتند اگر علیرضا جمشیدی را دیده‌اید به من خبر بدهید.

این روحانی رزمنده افزود: من در لشکر ولی عصر(عج) اندیمشک بودم، روزی که به سمت جزیره مجنون رفته بودیم وقتی از جزیره برای استراحت به پادگان برگشتیم در آنجا پدرم من را دید و می‌خواست من را برگرداند من یکی از دوستانم را معرفی کردم و گفتم ایشان مسؤول گروهان ما است و تا زمانی که خدمتم تمام نشود به من اجازه نمی‌دهد که از اینجا بروم اینجا شد که پدر من هم گفتند پس من هم می‌مانم تا با همدیگر برگردیم و ایشان همراه من در جبهه ماند.

خاطره تلخ از دوران جنگ

وی در ادامه به یکی از خاطرات تلخی که در دوران دفاع مقدس داشت اشاره کرد و گفت: یکی از خاطرات تلخ من در والفجر 10 بود که در این عملیات نیروهای بعثی عراقی بمب‌های شیمیایی بر سر ما ریخته بودند که من هم در آنجا به عنوان امدادگر حضور داشتم و بیش از 1000 شهید و مجروح در آن روز در زمین بزرگی جمع آوری کرده بودیم که عقب برگردانده شوند، این خاطره تلخ هنوز هم در ذهن من مانده است و آن را فراموش نکردم.

این مبلغ دینی با بیان اینکه بایستی با تلاش بیشتر اهداف شهدا را دنبال کرد، افزود: برخی شهدا نیمه شب به درون قبرهای که از پیش کنده بودند می‌رفتند و با معبود خود خلوت‌های و ناله‌های بسیار زیبایی داشتند در واقع آنها از این دنیا دل بریده بودند و تعلقی که ما به دنیا داریم را آنها نداشته‌اند؛ بنابراین ما با الگو گیری از آنها و برگشتن به آن عالم بسیجی می‌توانیم روح خود را زنده نگه  داریم و به رشد اخلاقی و معنوی خود بپردازیم./875/ت302/س

 

ارسال نظرات