نئولیبرالیسم به آخر بازی رسیده است
به گزارش خبرگزاری رسا، قدرت در جوامع ما به جای افراد، بر پایه ساختار، ایدئولوژی و روایت ها بنا شده که خود تاییدی است بر اینکه ما باید خود را از «نظم نئولیبرال» فعلی خلاص کنیم. مهم تر آنکه طبقات سیاسی و رسانه ای ما که البته عمیقا در این ساختار نئولیبرال تنیده شده اند، مروجان کلیدی ایده ای کاملا متضاد هستند: اینکه افراد یا گروه هایی همفکر از مردم قدرت را در دست دارند؛ اینکه آنها باید دست کم در تئوری به خاطر استفاده و سوء استفاده از قدرت پاسخگو شناخته شوند؛ و اینکه هر تغییر معناداری باید شامل جایگزین این افراد باشد نه دگرگونی بنیادی ساختار قدرتی که این افراد در درون آن عمل می کنند.
به عبارت دیگر، گفتمان های سیاسی و رسانه ای ما به این تقلیل داده می شوند که بابت مشکلاتی که در سیستم های اقتصادی، درمانی و تحصیلی مان وجود دارد یا به خاطر راه اندازی یک جنگ «چه کسی» را باید پاسخگو بدانیم. چیزی که هرگز مورد بحث قرار نمی گیرد این است که آیا سیاست های معیوب واقعا مسئولیت را متوجه افراد و احزاب سیاسی می کند یا نشانه هایی از ناخوشی و رخوت نظم نئولیبرال فعلی هستند؛ جلوه هایی از یک ایدئولوژی که ضرورتا دارای اهدافی چون دنبال کردن سود حداکثری و رشد اقتصادی بی پایان است که با دیگر ملاحظات همچون آسیبی که به حیات یا سیاره ما وارد می آورد، مغایرت دارند.
دست بر قضا تمرکز کردن بر افراد به جای ساختار دلیلی دارد. این کار برای تضمین این هدف طراحی شده که ساختار و بنیان های ایدئولوژیک جوامع ما برای ما، یعنی جامعه، نامرئی باقی بمانند. برای اینکه نظم نئولیبرال بدون به پرسش گرفته شدن باقی بماند، با این فرض که - برخلاف شواهد تاریخی - همیشگی، ثابت و بی چالش باقی می ماند.
این گمراه کردن چنان عمیق است که حتی تلاش برای گفتگو درباره قدرت واقعی، کاری خیانت کارانه تلقی می شود. آنچه تاکنون نوشتم حکایت از این دارد که قدرت تقریبا شبیه یک شخص است که دارای خواست و نیت است و شاید دوست داشته باشد فریب دهد یا حقه سوار کند.
قدرت بزرگ و قدرت کوچک
مخمصه من دقیقا حکایت از چیزی دارد که سعی دارم بگویم، یعنی نیاز من به پناه بردن به استعاره، فاش کننده محدودیت های زبان و در نتیجه افق های تنگ و تاریک ایدئولوژیکی است که بر هر کسی که از زبان استفاده می کند تحمیل می شود. برای توصیف ساختار قدرت، زبانی که به کفایت قابل فهم باشد طراحی نشده است.
این زبان به نفع کسانی همچون سیاستمداران و روزنامه نگاران شرکتی است که ساختار را پنهان می کنند و به جای پرداختن به ساختار و ایدئولوژی قدرت بزرگ، با روایت های قدرت کوچک افراد سروکار دارند . رسانه ها در آنچه که به جای اخبار انتشار می دهند، صحنه ای بزرگ را در اختیار افراد قدرتمند قرار می دهند تا در رقابت های انتخاباتی مبارزه کنند، قوانین را تصویب کنند، کسب و کارها را به تصرف در آوردند، جنگ ها را آغاز کنند و صحنه را در اختیار کسانی از همین افراد قرار می دهند برای بالا کشیدن خود، برای ارتکاب جنایات، دروغگویی، برقرار کردن روابط، مست کردن و ....
این روایت های کوچک این واقعیت را پنهان می کنند که چنین افرادی قبل از آنکه حتی بتوانند به قدرت دسترسی پیدا کنند پیرایش می شوند. کسب و کارها، رهبران، سیاستمداران ارشد و روزنامه نگاران تنظیم کننده دستورکارها، بعد از آنکه بارها و بارها خود را اثبات کردند- نه آگاهانه بلکه از طریق انطباق بدون فکر کردن خود با ساختار قدرت جوامع ما - به پست های خود دست می یابند. آنها از طریق برگزاری امتحانات درمدارس و دانشگاه ها، از طریق برنامه های آموزشی و قراردادهایی که حکم شاگردی کردن را دارند برگزیده می شوند. آنها به این دلیل به صدر رسانده می شوند که بهترین نمونه های مستعد از کسانی هستند که نسبت به قدرت نابینا یا مطیع آن هستند؛ کسانی که می توانند بدون تفکر انتقادی، به زیرکانه ترین شکل بیندیشند؛ کسانی که به شکلی قابل اعتماد مهارت هایشان را در هر جا که به آنها دستور داده شود به کار می گیرند.
داستان های بزرگ و کوچک آنها چه در حوزه سیاست، چه در امور جهانی و چه در حوزه سرگرمی، چیزی را شکل می دهد که به آن زندگی اجتماعی می گوییم. اگر کسی بگوید روندهای عمیق تری در کار است، فورا به عنوان فردی مبتلا به پارنویا، یک تخیل گرا و- لعنتی تر از همه - یک تئوری پرداز توطئه رد می شوند.
همچنین این اصطلاحات در خدمت فریبکاری نیز قرار می گیرند. قصد آنها این است تا تمام اندیشه ها درباره قدرت واقعی را متوقف کنند. در قالب استعاره ای که پیشتر به کار بردم، آنها هراسان از این کلمات استفاده می کنند تا مانع از این شوند که ما چند گام از صفحه نمایشگر عقب تر رویم. دلیل استفاده آنها از این کلمات این است که ما را وادارند چنان نزدیک به صفحه نمایشگر بایستیم که از چنان فاصله ای فقط بتوانیم پیکسل ها را ببینیم، نه تصویر بزرگ تر را.
تفویض های رسانه ای
داستان حزب کارگر انگلیس یکی از این موارد است و حتی قبل از آنکه جرمی کوربین رهبر این حزب شود، آغاز گردید. در دهه 1990 تونی بلر این حزب را به عنوان «حزب کارگر جدید» بازآفرینی کرد و ایده های سوسیالیسم و جنگ طبقاتی را از آن بیرون ریخت و به جای آن یک «راه سوم» را ابداع کرد.
این ایده که دسترسی به قدرت را برایش به ارمغان آورد – اتفاقی که در روایت رسانه ای از ملاقات او با روپرت مورداک سلطان جزیره هیمن تجسم یافت - این بود که حزب کارگر راهی میانه بین 1 درصدی ها و 99 درصدی ها یافته است. این واقعیت که این دیدار با مورداک صورت گرفت و نه هیچ شخص دیگری، از چیزی مهم خبر می داد: اینکه ساختار قدرت به یک تفویض رسانه ای نیاز داشت. ساختار قدرت نیاز داشت که در کسوت جدیدی در آید.
در عالم واقعیت بلر از طریق بازآرایی نئولیبرالیسم به شدت تقویت شده ای که حزب محافظه کار ثروتمندان مارگارت تاچر عنان از آن برگرفته بود، حزب کارگر را سودمند کرده بود. او این حزب را سازگارتر با دمکراسی اجتماعی نشان داد. بلر نقاب آرام تر و مهربانانه تری بر میل پرخاشگرانه نئولیبرالیسم برای کسب قدرت که ویرانگر سیاره زمین بود زد؛ همان کاری که باراک اوباما یک دهه بعدتر و بعد از وحشت های حمله به عراق، در ایالات متحده انجام داد. نه بلر و نه اوباما ماهیت سیستم های اقتصادی و سیاسی ما را تغییر ندادند، بلکه کاری کردند تا با تعمیر و رفع و رجوع کردن آن از طریق سیاست های اجتماعی، ظاهر فریبنده تری پیدا کنند.
نظم نئولیبرال لخت و عریان به قوت خود باقی بود- امپراتور به جایی رسیده که تا تمام لباس هایش را در آورد- هیچ کس جز یک گروه نخبه جامعه ستیز به حفظ نئولیبرالیسم رای نمی داد. به این ترتیب قدرت مجبور شد خود را مکررا بازآفرینی کند. این کار مثل ترفند تغییر شکل دهنده در فیلم های مردان ایکس است که فورا ظاهر خود را تغییر می دهند تا ما را با صحنه ای دروغین از امنیت بفریبند. هدف قدرت این است تا مدام کاری کند که شبیه چیزی جدید به نظر آید، چیزی ابتکاری. از آنجا که ساختار قدرت نمی خواهد تغییر کند، باید مردان و زنان جلو صحنه ای را پیدا کند که بتوانند تغییری را تجسم ببخشند که در حقیقت به کلی توخالی است.
قدرت می تواند این شیرین کاری را - مثل کاری که بلر کرد - با پیچیدن مجدد همان محصول - نئولیبرالیسم- در بسته بندی های ایدئولوژیکِ زیباتر انجام دهد. یا همانطور که این اواخر در آمریکا اتفاق افتاده، می تواند تلاش کند با افزودن کمی تحرک به سیاست های هویتی، رویکردی اصولی تر را درپیش بگیرد. یک نامزد ریاست جمهوری سیاهپوست (اوباما) می تواند امید بدهد و یک نامزد زن (هیلاری کلینتون) می تواند خود را به عنوان یک منجی- مادر معرفی کند.
با به کار گرفته شدن این مدل، انتخابات ها به رقابتی توهم آفرین بین نمونه های تکراری شفاف تر و کدرتر از قدرت نئولیبرالیسم تبدیل می شود. اوباما با ناکام گذاشتن 99 درصدی ها چنان تاسف بار از این راهبرد عاری بود که بخش های بزرگی از رای دهندگان به جانشین مفروض او، نامزد تفویضی جدید هیلاری کلینتون پشت کردند. آنها واقعیت این نقش بازی کردن را متوجه شدند. آنها حتی اگر با اکراه، عامی و مبتذل بودن صادقانه قدرت عریانی را که ترامپ نماینده آن بود، بر ظاهرسازی های پشت سیاست های همدردانه تقلبی کلینتون ترجیح دادند.
سیاست های بی ثبات
با وجود تمام تلاش هایی که به خرج می دهد، هر چه می گذرد نئولیبرالیسم بیشتر از چشم بخش های بزرگی از رای دهندگان در آمریکا و انگلیس می افتد. تلاش های نئولیبرالیسم در پنهانکاری، رنگ باخته و راهبرد آن از نفس افتاده است. نئولیبرالیسم به آخر بازی رسیده است و به همین دلیل است که سیاست ها هم اکنون چنین بی ثبات به نظر می آیند. نامزدهای «شورشی» در کسوت های متفاوتی خود را عرضه می کنند.
قدرت نئولیبرال به این دلیل متمایز است زیرا در پی قدرت مطلق است و تنها از طریق سیطره جهانی است که می تواند به این هدف دست یابد. جهانی سازی، یعنی تبدیل کردن جهان به عنوان بازیچه ای برای یک گروه نخبه کوچک، هم وسیله نئولیبرالیسم است و هم هدف آن. از این رو شورشیان کسانی هستند که به دنبال وارونه کردن گرایش موجود نسبت به جهانی سازی هستند یا دست کم ادعای آن را دارند. شورشیان هم در چپ وجود دارند و هم در راست.
اگر نئولیبرالیسم مجبور به انتخاب شود، نوعا یک شورشی راست را بر چپ ترجیح می دهد. یک چهره ترامپی به شکل مفیدی می تواند در خدمت قدرت نیز قرار گیرد، چرا که او لباس های یک شورشی را بر تن دارد در حالی که در جهت تغییر واقعی ساختار، کار چندانی انجام نمی دهد.
با این حال ترامپ به دو دلیل برای نظم نئولیبرال یک مشکل بالقوه محسوب می شود:
اول آنکه بر خلاف اوباما و کلینتون، او با وضوح تمام آنچه را که برای قدرت اهمیت دارد روشن می کند - به حداکثر رساندن قدرت به هربهایی – و از این رو این خطر به وجود می آید که نقاب از چهره فریب برداشته شود. دلیل دوم این است که او برای ساختار قدرت جهانی سازی شده، گامی قهقرایی به شمار می رود.
نئولیبرالیسم سرمایه داری را از وابستگی قرن نوزدهمی خود به دولت ـ ملت ها بیرون کشید و به یک ایدئولوژی قرن بیستمی تبدیل کرد که خواستار سلطه جهانی است. ترامپ و دیگر راهبران بومی گرا به دنبال بازگشت به یک عصر طلایی فرضی سرمایه داری مبتنی بر دولت هستند، یک سرمایه داری که ترجیح می دهد کودکانمان را داخل دودکش ها بفرستد، اگر این کار مانع از آن می شود که کودکانی از سرزمین های دوردست برای انجام همین کار به سواحل ما پا بگذارند.
نظم نئولیبرال یک ترامپ را به یک برنی سندرز ترجیح می دهد، چرا که رام کردن شورشیان بومی گرا بسیار ساده تر است. به یک ترامپ می توان اجازه داد تا در صحنه توئیتری خود شلتاق کند، در حالی که ساختار قدرت جهانی از هر حرکت وعده داده شده ای که می تواند آن را تهدید کند، ممانعت و آن را تضعیف می کند. ترامپ در زمان نامزدی نسبت به اسرائیل بی تفاوت بود و می خواست آمریکا از سوریه خارج شود. ترامپِ رئیس جمهور بزرگ ترین تحسین گر اسرائیل است و حملات موشکی آمریکا در سوریه را عملی کرده است.
پیمان های فاوستی
ساختار قدرت فعلی از یک شورش چپی از نوعی که کوربین در انگلیس انجام داده بیشتر وحشت دارد. چرا که او و حامیانش تلاش دارند سازوکار قدرتی را که بلر وضع کرده وارونه کنند. و به همین دلیل است که او چنین بی امان از هر سو مورد حمله قرار گرفته است: از سوی مخالفان سیاسی خود، از سوی ظاهرا متحدان سیاسی اش، از جمله اکثر اعضای پارلمان از حزب خودش و خاص تر از همه از سوی رسانه های تحت تملک دولت از جمله عناصر چپ-لیبرال قلابی همچون گاردین و بی بی سی.
حملات سه سال گذشته به کوربین نشان می دهد که قدرت چگونه خود را به نمایش می گذارد و زمانی که می بیند دارد از دست می رود، چگونه دست خود را رو می کند. این راهبردی است که به عنوان آخرین چاره به کار گرفته می شود. برای ورود یک بلر یا یک اوباما به قدرت، پیشتر ساخت و پاخت های زیادی درپشت صحنه صورت گرفته و این تضمین حاصل شده که سیاست های اصلی آنها عمدتا بی دندان باقی بمانند. کسانی چون بلر و اوباما پیمان هایی فاوستی را به عنوان شرط فراهم شدن امکان دسترسی به قدرت برای آنان انجام می دهند. این کار به اشکال مختلف به عنوان پراگماتیسم، میانه روی یا واقع گرایی توصیف شده است. دقیق تر آنکه باید این کار را خیانت نامید.
این کار تا وقتی که آنها به مدارج عالی قدرت دست پیدا نکنند متوقف نمی شود. اوباما با این تصور که فضای کافی برای مانور در خاورمیانه را خواهد داشت، در ابتدای کار مرتکب رشته اشتباه هایی شد. او درقاهره نطقی درباره «شروعی جدید» برای منطقه ایراد کرد. مدت زمان کوتاهی بعد از آن، او به سرکوب بهار عربی مصری که درهمان روزها در میدان تحریر سر به طغیان برداشته بود کمک کرد و ارتش مصر که مدت هاست واشنگتن به آن کمک های مالی می کند، اجازه یافت قدرت را در دست بگیرد.
اوباما قبل از آن که فرصتی برای انجام هیچ کاری داشته باشد، به خاطر دیپلماسی بین المللی اش برنده جایزه صلح نوبل سال 2009 شد. با این حال او دامنه به اصطلاح جنگ با ترور را گسترش داد، بر بسط سریع سیاست سوءقصدهای فراقانونی از طریق پهبادها نظارت کرد و بر توسعه عملیات تغییر رژیم درلیبی و سوریه – مثل کاری که در عراق شده بود - ریاست کرد.
او تهدید کرد که به خاطر سیاست های غیرقانونی اسرائیل در زمینه یهودی نشین ها – یک جنایت جنگی پنج دهه ای که جامعه بین المللی مطلقا آن را بدون مجازات گذاشته است - مجازات هایی را علیه این کشور اعمال خواهد کرد. اما درعمل، بی عملی او به اسرائیل اجازه داد یهودی نشین ها را تا جایی گسترش دهد که الحاق بخش هایی از کرانه غربی اکنون قریب الوقوع شده است.
یا رام شو یا نابود!
نئولیبرالیسم هم اکنون آنچنان تثبیت و آنچنان آزمند شده که حتی سوسیالیست میانه رویی چون کوربین نیز آن را به چشم تهدیدی بزرگ می بیند. و برخلاف بلر، اوباما یا ترامپ، رام کردن کوربین بسیار سخت تر است، زیرا او جنبش هایی توده ای را پشت سر خود دارد.
در آمریکا جناح نئولیبرال حزب دمکرات با دستکاری در سیستم، مانع از آن شد که نامزد شورشی خود برنی سندرز برای شرکت در رقابت های ریاست جمهوری از صندوق های رای سر در آورد. در انگلیسی کوربین بر حسب تصادف توانست این دو دفاع ساختاری را پشت سربگذارد. او به عنوان نامزد «تنها - چپ» انتخابی توانست خود را به رقابت رهبری برساند. بروکراسی حزب کارگر نیز برای اینکه نشان دهد انتخاب جامع و عادلانه است، تسلیم خواست او شد، درحالی که خودش هرگز انتظار پیروزی نداشت.
زمانی که او به رهبری منصوب شد، ساختار قدرت دو گزینه پیش رو داشت: مثل بلر او را رام کند یا قبل از آنکه او فرصت رسیدن به سمت های عالی را پیدا کند او را از سر راه بردارد.
اکنون ما در این نقطه قرارداریم: در مراحل پایانی یک سیستم ورشکسته که با سرانگشتانش به اعتبار خود آویزان است. دیر یا زود سرانگشتانش نیز رها خواهد شده و به درون مغاک زیرپایش سرنگون خواهد شد. آن وقت است که شگفت زده خواهیم شد که چگونه گرفتار این همه فریب آن شده ایم.
در عین حال ما باید دست به کار وظیفه مبرم رها کردن اذهان خود شویم، اجتناب از قرار گرفتن در معرض آموزش های ذهنی و عاطفی مسمومی که به خورد ما داده می شود و ترسیم دوباره مسیری به سمت آینده که گونه انسان را از انقراضی عنقریب نجات دهد.
________________________
نویسنده: جاناتان کوک (Jonathan Cook) روزنامه نگار و برنده جایزه ویژه مارتا گلهورن در امر روزنامه نگاری
منبع: yon.ir/W3fim
/۹۶۹//۱۰۲/خ
منبع: فارس