۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۱۷
کد خبر: ۶۲۶۳۱۷
جریان‌های تاریخ‌نگار ایران معاصر(2)

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد
آمریکا این‌ها را از شوروی و حزب توده جدا کرد و از مبانی اندیشه ماتریالیستی برای تضعیف دین که به نفعشان بود استفاده کرد.

اشاره:

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخ‌نگاری کمونیستی در ایران، تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسی در ایران و تاریخ‌نگاری اسلامی در ایران.

استاد قاسم تبریزی در قسمت دوم از مصاحبه های مقدماتی به تاریخ نگاری کمونیستی در ایران و تحلیل تاریخی از شخصیت‌ها در قالب خودساخته کمونیستی پرداخته و مروری بر شخصیت‌های تاریخ‌نگارِ کمونیستی دارد؛ شخصیت هایی مانند: احسان طبری، حمید حمید، پطروشفسکی، احمد قاسمی ، منوچهر هزارخانی، یرواند آبراهامیان  و ....

استاد قاسم تبریزی معتقد است جریان تاریخ‌نگاری مارکسیستی یا کمونیستی درباره تحولات تاریخی نگاهی مادی و ماتریالیستی داشته، تحت تاثیر آکادمی های تاریخ نگاری شوروی به مبارزه با دین می پرداخته است. این جریان در قالب حزب توده، چریک‌های فدایی خلق و جامعه سوسیالیست‌ها اهداف خود را دنبال می کرده است.

  

پنج جریان تاریخ‌نگاری در ایران

قبلا در بحث مشروطیت به جریان‌شناسی تاریخ‌نگاری معاصر اشاره‌ای کردیم. منظور ما از «معاصر»، زمان مشروطه تا انقلاب است؛ اگرچه بعد از انقلاب، تاریخ‌نگاری، چه از جهت مثبت و چه منفی، ابعاد وسیع‌تری گرفت؛ لذا ما در یک دوره تحول هستیم.

در بحث جریان‌شناسیِ تاریخ‌نگاری باید به پنج محور بپردازیم. هر کدام از این محورها دارای ویژگی‌های خاص خودش است:

۱. جریان تاریخ‌نگاری مارکسیستی یا کمونیستی، که توسط جریان چپ صورت گرفت؛

۲. جریان تاریخ‌نگاری غربی_ماسونی یا همان مراکز شرق‌شناسی، ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی که اخیرا در اروپا و آمریکا «شیعه‌شناسی» با ابعاد وسیعی به آن اضافه شده است؛

۳. جریان تاریخ‌نگاریِ ملی‌گرایی و ناسیونالیستی یا به تعبیر عربی طایفه‌گرایی؛

۴. جریان‌ تاریخ‌نگاری اسلامی که با مبانی قرآنی و دینی به تاریخ نگاه می‌کند. این جریان از بینش، نگرش و روش تاریخ‌نگاران مسلمان تبعیت می‌کند.

۵. جریان تاریخ‌نگاری شاهنشاهی یا سلطتنی.

این پنج جریان از اندکی قبل از مشروطه آغاز شد و تا کنون با فراز و نشیب‌هایی همراه بوده است؛ البته [برخی از این جریان‌های تاریخ‌نگاری] قبل از مشروطه نیز وجود داشت؛ مثلا شرق‌شناسی از اواخر صفویه شروع شد و دوره قاجار (فتحعلی‌شاه) به نتیجه رسید؛ به‌خصوص برای انگلیس‌ها. غربی‌ها با اهداف استعماری به دنبالِ:

یک، تحریف تاریخ و تغییر هویت ملی و دینی کشورها؛

دو، شناسایی و آگاهی نسبت به قوت‌ و ضعف‌های ملت‌ها و کشورها؛

سه، برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت و درازمدتِ خود بودند؛

لذا اولین متنی که از طرف غربی‌ها الگوی تاریخ‌نگاری درباره ایران شد، کتاب تاریخ ایران سرجان ملکم‌خان است. بعد از آن آثار آخوندزاده است. او ضد اسلام، ضد دین و از ماسون‌هاست و به تبع مراکز شرق‌شناسی، باستان‌گرایی را مطرح می‌کند. بعد از او، میرزا آخوند کرمانی است؛ او از بابی‌های ازلی است. برخی معتقدند اواخر عمر مسلمان شد؛ ولی ما سندی نداریم که این مطلب را تأیید کند؛ فقط می‌گویند: «آخوند کرمانی تحت تأثیر سید جمال‌الدین اسدآبادی قرار گرفت. زمانی که او را به ایران آوردند کتابی درباره اسلام و پیامبر ‌نوشت؛ و این کتاب ناتمام بود و از بین رفت»؛ که این، فقط یک قول است. نه تواتر دارد و نه مستنداتی داریم. شاید در تحلیل بتوانیم بگوییم این‌ها نیز نفوذی‌های غرب بودند تا با قرارگرفتن در کنار سیدجمال، شخصیت سید را تخریب کنند. به هر حال میرزا آخوند کرمانی به تاریخ‌نگاری غربی و باستانی می‌پرداخت.

میرزا حسن‌خان پیرنیا ملقب به مشیرالدوله کتاب «تاریخ ایران باستان» را نوشت؛ که در دوره رضاخان، کتاب درسی شد. او تقریبا از کتاب سرجان ملکم الگو گرفت. بعد از او این خط فکری را می‌توان در آثار سعید نفیسی، تقی‌زاده و رشید یاسمی مشاهده کرد. در  این زمینه به افراد دیگری نیز می‌توان اشاره کرد؛ محمدحسین کاظم‌زادة ایرانشهر که تشکیلاتی در برلین داشت. ابراهیم پورداوود که دورانی را در هندوستان گذراند و یک فرد مشکوکی در سیاست و تاریخ ایران بود. پرویز ناتل خانلری. احسان یارشاطر که همچنان در همان مسلک است. فریدون آدمیت که یک ماتریالیست و ماسونی و ضد اسلام بود. همین‌طور چهره‌های مختلفی که برخی صبغه شاهنشاهی‌شان می‌چربد و تاریخ‌نگاری را از غرب الهام گرفتند. این‌ها هرکدام خصوصیات خاصی دارند. بنابراین در دوره رضاخان، تاریخ‌نگاری غربی با گرایش ایران باستان و حذف اسلام و دین، جو غالب شد.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

جریان تاریخ‌نگاری

این پنج محور تاریخ‌نگاری به صورت جریان درآمد. زمانی به چیزی «جریان» گفته می‌شود که یک حرکت، تحول و جنبشی را به وجود بیاورد. یک وقت می‌گوییم مورخی مثل اصغر شمیم، بامدادِ یک روز به دنیا آمد و یک چیزهایی، حالا قوی یا ضعیف، نوشت و فوت کرد و تمام شد. این جریان نمی‌شود. اما یک وقت می‌گوییم جریانی به نام مارکسیسم و کمونیسم با ایدئولوژی وارد عرصه تاریخ‌نگاری شد که پشتوانه‌اش دوران اتحاد جماهیر شوروی بود، و زمانی چین کومونیست، و امروز غربی‌ها به شکل دیگری هستند. این جریان ادامه دارد و چهار نسل را در برگرفته است.

بنابراین با «جریان» در جامعه یک جنبش و حرکت ایجاد می‌شود. هر کدام از جریان‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به نوعی حرکتی ایجاد می‌کنند. تاریح‌نگاری یک جریانِ به‌هم‌متصل است و یک مدیریت مرئی و گاهی نامرئی در پشت قضیه وجود دارد؛ وقتی شما متن را می‌بینید کلیت آن یکی است، با کمی فراز و نشیبی که بسته به سلائق افراد است. گاهی خود آن فراز و نشیب هم یک ترفند و یک روش و یک خط مشی است.

تاریخ‌نگاری کمونیستی

ابتدا جریان تاریخ‌نگاری مارکسیستی و کمونیستی را مطرح می‌کنیم. مبانی ایدئولوژی این جریان بر اساس ماتریالیسم دیالکتیک است و نگاهش به همه تحولات، مادی است؛ مثلا اخلاق و دین را روبنا می‌داند و نقشی برای آن قائل نیست؛ حتی دین را ابزارِ -به تعبیر آن‌ها- فئودالیسم و امپرالیسم، و در نهایت افیون جامعه تلقی می‌کند. جریان ماتریالیستی انسان را در یک چهارچوب محدودِ 100 ساله نگاه می‌کند؛ نه قبلی برای آن قائل است که نظم و مشیتی در آن هست، و نه در آینده در برابر عملکردش پاسخگوست.

تحولات چهارگانه دنیا از دیدگاه مارکسیسم

دیدگاه این جریان به دنیا، تحولات چهارگانه است:

یک، دوره کمون اولیه، که با ویژگی‌های خاص خود.

دو، دوران فئودالیته، که زمین‌داران بر جوامع حاکم هستند و سیاست، فرهنگ و اقتصاد و همه چیز را تعیین می‌کنند.

سه، دوران بورژوازی، که سرمایه‌داران و کاپیتال‌ها در متن جامعه نقش‌آفرینی می‌کنند و قدرت دست آن‌هاست. بزرگ‌ترین دشمن بشریت نیز همین‌ها هستند که در شکل حاکمیتش می‌شود امپرالیسم بین‌المللی.

چهار، بعد یک دوره سوسیالیسم دارند که نهایتا به کمونیست و پرولتالیا می‌رسد.

این اصطلاحاتِ آن‌هاست که ما مطرح می‌کنیم.

از دیدگاه کمونیستی، در کمون اولیه کسی مالکیت نداشت؛ به همین دلیل بچه‌های چپ در زندان یک کمون درست می‌کردند؛ برای اینکه بگویند همه ما یکی هستیم یک مسواک می‌گذاشتند وسط تا هرکس خواست استفاده کند؛ این ابتذالش بود. اگر نان و میوه‌ای تهیه می‌کردند وسط می‌گذاشتند تا هرکسی خواست بردارد. البته این با اصل مساوات و برادری ما تفاوت دارد.

وارد بحث اخلاقیات در کمون اولیه‌ نمی‌شویم که آن خیلی ابتذال دارد. آن‌ خانه‌های تیمی و محرمیت‌ها، مبنایش مارکسیست است.

این دیدگاه تاریخی، دوره اسلام را دوران فئودالیته می‌داند. اگر هم بخواهند از پیامبر اسلام یاد کنند، می‌گویند قهرمانی بود که یک تحولی به وجود آورد.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

تحلیل تاریخ و شخصیت‌ها در «قالب» خودساخته کمونیستی

آن‌ها قالب را از قبل درست کرده‌اند و هر کسی را در آن قالب قرار می‌دهند. یعنی اگر یک جایی کم آوردند قالب را می‌کشند و اگر زیاد آوردند قالب را کوچک می‌کنند تا افراد در قالبشان بگنجد؛ در حالی که ما در بحث ایدئولوژی‌ها اگر افراد از قالب بالاتر یا پایین‌تر باشند برایشان یک جایگاهی قائلیم تا عدالت و انصاف رعایت بشود. اخلاق در نگاه آن‌ها مبنایی ندارد و نگاهشان به اخلاق، روبنایی است. بر مبنای همان نگاه مارکسیستی، تاریخ و فرهنگ ایران و دین را تحلیل می‌کنند. از نگاه آن‌ها روحانیت برای دوران فئودالیته است؛ مثلا اگر بخواهند مرحوم ملاعلی کنی، میرزاحسن مجتهد تبریزی یا ملااحمد نراقی را نقد کنند، می‌گویند آن‌ها زمین‌دار بزرگ و ثروتمند بودند. یک بخش از افراد را در آن قالب تحلیل می‌کنند؛ البته گاهی برخی از نویسندگان شاهنشاهی و غرب‌گرا نیز همین را می‌گویند. به همین دلیل بعضی از بزرگان را این‌گونه در تاریخ یاد می‌کنند.

این‌ها اساس دین را افیون جامعه می‌دانند؛ چون معتقدند دین مانع رشد و تحول و تغییر است. جریان روحانیت را نیز خرافه‌گرا می‌دانند. هر چیزی هم که علیه دین و روحانیت و جریانات باشد به عنوان یک جنبش مطرح می‌کنند. این‌ها بابی‌گری را جنبش می‌دانند.

مروری بر شخصیت‌های تاریخ‌نگارِ کمونیستی

احسان طبری در کتاب «برخی بررسی‌ها درباره جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران» که در سال 46 در خارج از کشور چاپ شد، همین نگاه را دارد. البته احسان طبری بعدا از موضعش برگشت، برای اینکه عدالت رعایت شود زمان را باید قید بکنیم.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

حمیدِ حمید نیز چنین نگاهی دارد. او عتیقه‌ای است؛ دورانی کمونیست بود، بعد طرفدار سارت شد، بعد هم شاهنشاهی شد.

شیخ احمد احسائی حرکت دیالکتیک را مطرح کرد. علت اینکه کمونیست‌ها از شیخیه دفاع می‌کنند این است که یک حرکتی به وجود آورد و شقاقی در فرهنگ ایجاد کرد؛ لذا می‌گویند حرکت [شیخیه] یک جنبش سیاسی فکری علیه زمین‌داران بود. حتی جریانات بابی‌ها و ازلی‌ها را این‌گونه تحلیل می‌کنند؛ دیگر نگاه نمی‌کنند که پشت آن حرکت، استعمار بوده است یا یک بدعت؛ لذا طبری نیز درباره بهائیت همین را می‌گفت. برخی هم به دلیل پیوند بهائیت با انگلیس و بعدها آمریکا می‌گفتند هم ارتجاعی است و هم امپریالیستی. حتی از کسروی به دلیل ضدیتش با دین تجلیل می‌کردند که در آثارشان هم هست. با اینکه کسروی خودش را موحد می‌دانست و ادعای پیامبری هم کرده بود. به آقاخان کرمانی و... نیز همین نگاه را داشتند. بنابراین اگر نگاه کمونیست‌ها را به دقت بررسی کنید، متوجه می‌شوید با چنین دیدگاهی تاریخ‌نگاری می‌کنند.

بعد از تأسیس اتحاد جماهیر شوروی، آکادمی‌های تاریخ‌نگاری و تاریخ‌پژوهی در شوروی تأسیس شد. این‌ها به تبع غربی‌ها، مراکز شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی تأسیس کردند. کتاب «اسلام در ایران» نوشته پطروشفسکی، یک کتاب ضد دینی و با نگاه ماتریالیستی است. زمانی که کتاب ترجمه شد، استاد محمدرضا حکیمی بیش از صدوپنجاه اشکال به آن کتاب گرفت. درباره بعضی از آن اشکالات، می‌بایست دو سه جلد کتاب نوشته می‌شد. آقای حداد عادل نیز [در مقاله «اسلام مسلمانان و اسلام مستشرقین» چند نقد به این کتاب می‌نویسد]. به هر حال با همه کارهایی که آن‌ها کردند کتاب «اسلام در ایران» جایگاهی پیدا نکرد.

«نهضت سربداران» کتاب دیگر پطروشفسکی است که در آن به نوعی حرکت سوسیالیست‌مآبانه را مطرح کرد. سربداران یکی از بزرگ‌ترین نهضت‌های ملی مذهبی ایرانیان است که در قرن هشتم هجری نخستین حکومت شیعه دوازده امامی ‌ایران را به پایتختی سبزوار پایه‌گذاری کردند؛ اما در این کتاب، نهضت سربداران را یک حرکت سوسیالیستی می‌داند که علیه روحانیت بود!

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

به هر حال آموزه‌های مراکز شرق‌شناسی، برای کمونیست‌های ایران الگو شد. قبل از آن مثل حیدرخان و نریمان نریمانف و... نگاه ماتریالیستی و کمونیستی داشتند؛ که جنبه سیاسی‌شان بر جنبه فرهنگی می‌چربید، اما با تأسیس آن مرکز [رویکرد فرهنگی نیز قوت گرفت].

یکی از چهره‌های آن مرکز مرتضی راوندی برد. او کتاب [اقتصاد بشری اثر رنه ساد] را ترجمه کرد و بعدا آن را الگو قرار داد. اگرچه او با مرکز تدوین تاریخ شاهنشاهی نیز کار می‌کرد! به هر حال برای رسیدن به هدف بود و احتمالا خیلی هم اشکال نداشت. اگر 13جلد کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» او را نگاه کنید، می‌بینید عمدتا با همان دیدگاه ماتریالیستی و مارکسیستی نوشته شده است، ولی در آن اسمی کارل مارکس و... نیست.

آکادمی تاریخ‌نگاری شوروی کتابی منتشر کرد به «تاریخ ایران نوین»، به نوشتة ایوانوف؛ که هوشنگ تیزابی آن را ترجمه کرد. احسان طبری در سال 47 مقدمه‌ای بر آن نوشت. در آن کتاب نیز، نگاه به تاریخ ایران بر مبنای مبانی مارکسیستی و کمونیستی است؛ مثلا می‌نویسد رضاخان به طرف بورژوازی ملی حرکت می‌کند و مدرس یک روحانی مترجع است که مانع حرکت ملی یا بورژوازی است؛ چون معتقدند ایران در حال گذر از حالت فئودالیته است تا به یک مرحله جدید برسد.

احمد قاسمی از اعضای حزب توده بود. او بعدا با غلامحسین فروتن سازمان طوفان را تشکیل داد. احمد قاسمی با همین نگاه کمونیستی مشروطه را تحلیل می‌کند.

رحیم نامور از اعضای حزب توده است که با نگاه مارکسیستی کتابی درباره مشروطه دارد. سال‌های 24 و25، روزنامه شهباز داشت.

خسرو شاکری، یک کمونیست و ماتریالیست بود. او از شوروی برگشته بود، ولی شوروی را قبول نداشت؛ در عین حال عمدتا با مبانی مارکسیستی تحلیل می‌کند. او از اعضای حزب توده در جامعه سوسیالیست‌های اروپاست. بعد از انقلاب به ایران می‌آید و با خان بابای تهرانی و غلامحسین ساعدی و منوچهر رضاخانی و دو سه نفر دیگر، اتحاد چپ را تشکیل می‌دهند و مستقل از حزب توده آثار کمونیست‌های قبل از مشروطه و دوره مشروطه را منتشر می‌کنند. در جریانات سال 1360 در کنار منافقین قرار می‌گیرد، به اروپا می‌رود و با سازمان مجاهدین خلق در شورای مقاومت فعالیت می‌کند.

منوچهر هزارخانی، از بچه‌های مارکسیست بود. او ادبیات خیلی خوبی داشت و مترجم قوی‌ای بود. قبل از انقلاب از اعضای کانون نویسندگان بود و بیشتر هم در اروپا زندگی می‌کرد. بعد از انقلاب جزو گروه اتحاد چپ قرار می‌گیرد بعد به اروپا می‌رود و به بخش نظامی سازمان مجاهدین خلق می‌پیوندد. من عکس او را با لباس نظامی روی تانک منافقین دیده‌ام. بعد عضو شورای مقاومت می‌شود و در تقسیم‌بندی حرکت سازمان کنار مریم عضدانلو یا مریم رجوی قرار می‌گیرد. آنجا روزنامه ایران زمین را منتشر می‌کند. الان هم با منافقین کار می‌کند. هرکدام را نگاه کنید همین هستند.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

یکی دیگر از این‌ها که البته بعد از انقلاب به حزب توده می‌پیوندد مسعود مهربان است. یکی دیگر مصطفی شعاعیان است. بعدا راجع به مصطفی شعاعیان مفصل صحبت خواهیم کرد.

باقر مؤمنی که هنوز زنده است، از توده‌ای‌های قدیم دهه بیست می‌باشد. او دهه سی زندان بود. مدتی بعد با احسان نراقی در مؤسسه مطالعات علوم اجتماعی همکاری می‌کرد. با نگاه کمونیستی درباره ادبیات مشروطیت کتابی نوشت. در فرانسه نیز با همین نگاه، سه جلد کتاب درباره تاریخ ایران نوشت. او با افتخار تصریح می‌کند من مقید هستم در چهارچوب کمونیست صحبت کنم.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

عباس میلانی در سال 40 عضو سازمان انقلابی حزب توده می‌شود. پدرش در تهران از بازرگانان آهن بود. او از 11سالگی به آمریکا می‌رود. آنجا علوم سیاسی می‌خواند و به سازمان انقلابی حزب توده می‌پیوندد. بعد از انشعابی که در جهان کمونیست به وجود آمد به طرف مائوئیست می‌رود. سال 54 که به ایران می‌آید و دستگیر می‌شود. مدت کوتاهی زندان بود. بعد از اینکه در مصاحبه‌ای علیه کمونیست و در دفاع از پهلوی صحبت می‌کند، آزاد می‌شود و در دانشگاه تدریس می‌کند. بعد با همان مبانی فکری گذشته به آمریکا رفت و تاریخ دوران پهلوی و هویدا و امثال این‌ها را نوشت.

یرواند آبراهامیان از توده‌ای‌های قدیم است؛ اگر چه الان بیشتر در مسیر سیاست‌ آمریکایی‌ها حرکت می‌کند. او الان در آمریکا تدریس می‌کند. قبل از اینکه کتاب  او در ایران چاپ یا ترجمه شود، یک جریانی در داخل و خارج کشور آن را  تبلیغ می‌کند.

آبراهامیان از ارامنه‌ توده‎‌ای بود. اکثر توده‌ای‌هایی هم که به غرب رفتند در غرب هضم شدند؛ همان‌طور که بیشترشان در دوره پهلوی جذب رژیم شدند؛ حتی بعد از تأسیس حزب رستاخیز که پرویز نیکخواه و محمود جعفریان و... اساسنامه آن را می‌نوشتند، شاه اعلام ‌کرد ما داریم بر مبنای دیالکتیک تدوین می‌کنیم. در آن برهه از زمان، شاهد مبانی اندیشه رستاخیز هستیم. احسان نراقی و این تیپ شخصیت‌ها مقالاتی می‌نوشتند. البته احسان یک مقدار کمرنگ‌تر و دیگران پررنگ‌تر. روزنامه رستاخیز هم که منتشر شده بود عمدتا محتوای مقالات اولیه‌اش‌ مارکسیستی بود؛ اما اسمی از مارکس و لنین و استالین برده نمی‌شد.

غلامحسین ساعدی یکی از عناصر ضد دین است. مطالب ضددینی او در آثارش هست. سال 53 دستگیر می‌شود. گویا در زندان هم اذیت شده است. بعد در مصاحبه‌ای می‌گوید می‌خواهم انقلاب سفید اعلیحضرت را به فیلمنامه تبدیل کنم.

رضا براهنی، از اعضای حزب توده، و فعال هم بود. یک دوره کوتاه بین سال‌های 45 تا 48 تحت تأثیر جلال آل احمد قرار می‌گیرد. بعد از فوت جلال به همان جاهلیت خودش برمی‌گردد. سال 53 دستگیر می‌شود. بعد از اینکه در مصاحبه‌ای از اعلیحضرت تجلیل می‌کند، آزاد می‌شود؛ به آمریکا می‌رود، اما باز علیه شاه تبلیغ می‌کند. او طرفدار تروتسکیست می‌شود. [تروتسکیسم شاخه‌ای از مارکسیسم است بر مبنای آرای لئون تروتسکی]. براهنی، عضو حزب سوسیالیست بابک زهرایی می‌شود. به ایران هم که می‌آید برای پان ترکیست فعالیت می‌کند. او تحت تأثیر جلال سه کتاب نسبتا خوب نوشت. کتاب «تاریخ مذکر»ش واقعا کتاب خوبی بود. دهه 50 بارها آن را تجدید چاپ کردند. نیمی از کتاب سفرنامه مصرِ او، خوب و تا حدی مذهبی بود. یک جزوه 70-80 صفحه‌ای هم نوشت که خوب بود؛ او این سه کتاب را تحت تأثیر جلال آل احمد نوشت که کار خوبی بود؛ اما قبل و بعد از آن، همه، ضد دین بود.

آقای دولت‌آبادی از کمونیست‌های فعال بود؛ البته دولت‌آبادیِ الان با آن موقع‌ها تفاوت دارد. داستان‌ها و فیلم‌هایش تا قبل از انقلاب [رویکرد کمونیستی داشت]. یک بار هم زندان رفت. در زندان به فرح نامه نوشت و تقاضای عفو کرد و آزاد شد. ولی باز اندیشه‌اش را ادامه داد. اوائل انقلاب جزو چریک‌های فدایی خلق و مدافع آن‌ها بود. سال 62-63 دیگر از جریان تشکیلاتی بُرید و به عنوان کسی که اندیشه سوسیالیستی دارد و به افکار عمومی هم احترام می‌گذارد، مطرح شد. واقعا هم این ویژگی در او هست؛ گرچه اگر آثارش را بخوانید، متوجه می‌شوید تفکرش همان تفکر است؛ ولی او از دیگران معتدل‌تر بود. یک بار در سال‌های 65-66 بچه‌های چپِ خارج کشور او را برای صحبت کردن دعوت کردند. به او پیشنهاد دادند به خارج بیاید. گفت «برای چه بیایم خارج؟ من در ایران دولت‌آبادی هستم در خارج هیچ چیز نیستم. بیایم مثل این خاکسار بشوم که دو تا جزوه 20 صفحه‌ای نوشته است»؛ که بعدا خاکسار علیه او خیلی نوشت. به هر حال خیلی از دولت‌آبادی تقاضا کردند به خارج بیاید، ولی اصلا حاضر نشد.

بنابراین فرازونشیب‌هایی در زندگی این‌ها وجود دارد، ولی مبانی تغییر نکرده است.

امیرحسین آریان‌پور در دانشکده الهیات، جامعه‌شناسی مذهبی درس می‌داد. آقای مطهری به ایشان گفت «نگاه شما مارکسیستی است؛ بیایید جامعه‌شناسی مارکسیستی درس بدهید، جامعه‌شناسی مذهبی را من درس می‌دهم»؛ اما قبول نکرد. سر کلاس هم ضد دین صحبت می‌کرد. او به عنوان یک مارکسیست مشهور بود و در جذب بچه‌ها مدیریت قوی‌ای داشت. هم قلم زیبایی داشت، هم تحلیلش قوی بود و هم کتاب جامعه‌شناسی‌ او متن درسی بود. سال 55 یک‌بار در دانشکده الهیات سر کلاس علیه دین صحبت می‌کند. یکی از دانشجویان می‌گوید این حرف شما با جامعه‌شناسی جور درنمی‌آید و مطلب این‌گونه است. آریان‌پور گفت «نه، همین که من می‌گویم». خلاصه استاد و شاگرد جر و بحث می‌کنند؛ تا اینکه آریان‌پور از جیبش چاقو درمی‌آورد و تکان می‌دهد. دانشجو می‌گوید استاد، منطق شما این است! و او به طرف دانشجو چاقو پرت می‌کند. بعد سروصدا و درگیری ایجاد می‌شود. شهید مطهری به آریان‌پور می‌گوید: «پدرسوختة کمونیست! خجالت بکش» و با او درگیر می‌شود. البته اینکه آقای مطهری گفت پدرسوخته، چون آریان‌پور، نوه نایب حسین کاشی است. شهید مفتح هم به کمک آقای مطهری می‌آید و می‌گوید آریان‌پور اینجا آمده و بچه‌ها را منحرف می‌کند. مرحوم علامه نوری در آنجا سادگی می‌کند و می‌خواهد بینابین را بگیرد و آن‌ها را آشتی بدهد. رئیس دانشکده که یا از ساواک بود یا... از موقعیت استفاده می‌کند و هم شهید مطهری و هم آریان‌پور را بازنشسته می‌کند. البته بعد از انقلاب آریان‌پور دوباره به حزب توده رفت و از اعضای کانون نویسندگان حزب توده شد و زیر نظر به‌آزین و... فعالیت می‌کرد؛ اما دیگر ضدیتش را با دین ندیدیم. حتی به انگلستان که رفت و در جلسه‌ای که اعضای چپ برگزار کردند، از انقلاب اسلامی دفاع کرد. وقتی به او گفتند در ایران دارد دیکتاتوری نعلین به وجود می‌آید، جواب داد «نه، دیگر در ایران دیکتاتوری وجود ندارد. وقتی که رژیم شاهنشاهی 2500ساله درهم شکست، دیگر هیچ راهی برای دیکتاتوری نیست». اعضای حزب توده را که گرفتند، یک احترامی گذاشتند و ایشان را دستگیر نکردند.

هوشنگ ابتهاج در کاخ جوانان می‌رفت؛ شعر می‌خواند و صحبت می‌کرد. او از توده‌ای‌های دهه 20، 30، 40 و 50 است. در سال 60 دستگیر می‌شود. هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی دستگیر شدند؛ اما آقا که آن موقع رئیس جمهور بود گفت این‌ها شاعر و هنرمند هستند، آزادشان کنید. آن‌ها را آزاد کردند و هر دو از ایران رفتند؛ کسرایی به سوئیس رفت و هوشنگ هم رفت آلمان. به هرصورت بعد از آن دیگر ما هیچ نوشته‌ای از ایشان علیه دین ندیدیم. از ایشان [سیاوش کسرایی] چند مصاحبه در دنیای سخن و آدینه منتشر شد که علیه دین صحبت نکرد؛ ولی همان تفکر را برای خودش داشت. او در مصاحبه‌ای گفت که در حال تهیه یک فرهنگنامه جامعه‌‎شناسی با سیصدهزار واژه است؛ چون از نظر ادبیات آدم قوی‌ای بود و در واژه‌سازی هم تسلط داشت. اما عمرش کفاف نداد و فوت کرد یا به دلائلی آن کار نیمه‌تمام ماند.

خلیل ملکی یک ماتریالیست و سوسیالیست است (حالا صهیونیست هم اضافه کنیم عیب ندارد). او به دلیل اینکه یک بار محاکمه شد، حاضر نشدند اسمش را مطرح کنند؛ کتابش با محتوای ‌مارکسیستی در مؤسسه مطالعات ملی چاپ شد، اما با اسم مستعار. حق تالیفش را هم می‌دهند. او بدون اینکه در دانشگاه ملی حضور داشته باشد، از آنجا حقوق می‌گرفت. دکتر مجتهدی از فراماسون‌های برجسته بود و مستقیم با شاه کار می‌کرد. او مدیر مدرسه البرز بود و مدتی رئیس دانشگاه ملی می‌شود. مجتهدی در خاطراتش می‌گوید وقتی لیست اساتید دانشگاه را آوردند، دیدم نام خلیل ملکی هست. پرسیدم مگر خلیل ملکی اینجا درس می‌دهد؟ گفتند نه. دستور داد حقوق آن‌ها را قطع کنند. آن موقع 5 هزار تومان حقوق می‌دادند. به شاه گزارش می‌دهند. مجتهدی می‌گوید رفتم پیش شاه؛ پرسید «برای چه حقوق‌ها را قطع کردید؟‌ حقوق‌ها را بدهید». گفتم من به کسی که تدریس ندارد، حقوق نمی‌دهم. شاه گفت من دستور می‌دهم از جای دیگری بدهند. ببینید پشت پرده‌ خلیل ملکی به عنوان یک مارکسیست و ماتریالیست و رهبر جامعه سوسیالیست‌های به اصطلاح انقلابی، چیست؟

دانش آشوری از جوانان حزب توده بود و بعد به جامعه سوسیالیست‌ها پیوست. او کتابی به نام فرهنگ سیاسی تدوین می‌کند. مرحوم دکتر شریعتی در سال 1346 مقاله مفصلی درباره آن می‌نویسد که «این فرهنگ‌نامه برای دانش آشوری نیست و در واقع ترجمة آثار صهیونیست‌هاست». آن موقع مجله فردوسی آن مقاله را چاپ کرد. بعد از انقلاب نیز آقای دعایی دوبار در روزنامه‌اش چاپ کرد. این مقاله در مجموعه نامه‌های شریعتی نیز منتشر شده است.

این‌ها درون حکومت کار می‌کردند و اگر رد هرکدام از رجال چپ را دنبال کنید، می‌بینید کجاها بودند. گلسرخی که البته بین این‌ها آدم سالمی بود، در کیهان کار می‌کرد (درباره افرادی مثل گلسرخی باید رعایت عدالت شود). هوشنگ اسدیِ عضو حزب توده، که دستگیر می‌شود، در کیهان کار می‌کرد. به‌آزین از اعضای حزب توده، مدیر مسئول کیهان هفته بود. اگر در موزه عبرت نگاه کنید همه مقالات، چه ترجمه و چه متن، کمونیستی است. اسمی از کارل مارکس و حزب کمونیست نیست؛ اما محتوا کمونیستی است. داستان‌نویس‌هایشان نیز همین‌طور.

شما بین 1333 تا 57 می‌توانید بین نویسندگان و رجال فرهنگی –بگذریم از رجال حکومتی- کمونیست‌ها را شناسایی کنید. از کوروش لاشایی گرفته تا پرویز نیکخواه. اکثر محققین مؤسسه مطالعات علوم اجتماعی همین توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها بودند که در رأسش احسان نراقی بود.

اکثریت مجموعه کانون نویسندگان از بچه‌های چپ بودند و عمده آثارشان نیز با این نگاه بود؛ مثل علی‌اشرف درویشیان و غلامحسین متین. البته کانون اولیه را می‌گویم؛ چون بعدا افرادی مثل سیمین بهبهانی و مقدم مراغه‌ای عضو کانون شدند.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

«دروغ‌سازی»، «قالب‌سازیِ واقعیت» و «دست‌وپاکردنِ گذشتة پرافتخار»

این افراد تحت تأثیر ایدئولوژی مارکسیست بودند؛ حتی افرادی که طرفدار شوروی نبودند یا آثار آکادمی تاریخ‌نگاریِ ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی شوروی را نداشتند، نگاهشان همان بود و با همان مبانی و ایدئولوژی، نقدوبررسی می‌کردند. من یادم است وقتی کتاب اسلام در ایران منتشر شد، نشریات از این کتاب تجلیل زیادی کردند؛ که پطروشفسکی این را نوشته است؛ در حالی که چه بسا خیلی از منابعی که او اسم می‌برد را ندیده‌اند. یکی از همین کمونیست‌ها درباره حلاج کتابی نوشت که حلاج ماتریالیست و ضد خدا بود. در انتهای کتاب هم 8-9 صفحه مأخذ آورده بود. سال ۵۵ یکی از دوستان ما، آقامهدی چهل‌تنی که آدم محقق و منتقدی است، می‌خواست بعضی از این کتاب‌ها را ببیند. ایشان مثلا درباره خاندان نوبختی، منابع را نگاه کرد و دید اصلا چنین مطالبی در آن نیست؛ در حالی که کتاب را به عنوان منبع ذکر کرده بود. برخی در عین حال که برای خودشان اسم و رسم داشتند کتاب‌سازی می‌کردند. برخی هم مثل طبری، می‌خواند، می‌فهمید، ولی تحلیلش را در آن قالب می‌گذاشت. هردو خطا می‌کنند؛ یکی می‌خواهد تفکر را جا بیندازد، دروغ می‌سازد. یکی هم می‌خواند و می‌فهمد، اما اصل را ایدئولوژی قرار می‌دهد و می‌برد در آن قالب. لذا کتاب می‌نویسند که مولوی ماتریالیست بود.

مارکیست‌ها علاوه بر این، به دنبال این بودند تا برای خودشان گذشته پرافتخار تهیه کنند. کار مارکس و اَنگِلس در دو قرن قبل در اروپا بودند، اما مارکسیست‌ها با بومی‌سازی آن می‌خواهند بگویند در ایران هم داریم؛ مثل یکی از مدافعین فروید، که فروید را با حافظ مقایسه کرده بود که هر دو یک نوع می‌اندیشند.

گسترش فعالیت مارکسیستی بعد از کودتای 28 مرداد

بعد از 28 مرداد، فرهنگ و سیاست حاکم، با آمریکایی‌ها بود و مستشاران آمریکایی فعالیت می‌کردند. مؤسسه فرانکلین فقط یک انتشارات نبود؛ یک مرکز فرهنگی بود که کانون پرورش فکری یکی از تشکیلات اقماری آن بود؛ حتی کتاب‌های درسی زیر نظر این مرکز تدوین می‌شد. پیک دانش‌آموزی زیر نظر فرانکلین بود و آقای محمود اعتمادزاده مشهور به به‌آزین و سیاوش کسرایی که هردو توده‌ای هستند، آن را می‌نوشتند. 31 نفر از اعضای مؤسسه فرانکلین، توده‌ای بودند، ولی در خدمت آمریکایی‌ها فعالیت می‌کردند.

در سال 1334، فرانکلین هشت مؤسسه مهم انتشاراتی را مدیریت می‌کرد؛ انتشارات امیرکبیر(که در رأس بود)، انتشارات زوار –البته زوار فراماسون هم بود– انتشارات ابن سینا، انتشارات نیل، انتشارات اقبال و... . جلال این مطلب را در سه مقاله آورده است. فرانکلین کتاب‌های زیادی را برای ترجمه انتخاب و در جامعه منتشر می‌کرد. بعد از ترجمه کتاب‌، هفت نفر آن را تصحیح و ویراستاری می‌کردند؛ به خاطر همین کتاب‌های فرانکلین عموما غلط نداشت. فرانکلین بعد از ترجمه و ویرایشِ مثل تاریخ تمدن ویل دورانت، کتاب‌ها را به انتشارات اقبال، امیرکبیر و... می‌داد تا برای خودشان چاپ کنند؛ یعنی مدیریت همه‌جانبه داشت. این‌ها در همین دوره در سال 37، بنگاه نشر و ترجمه را تأسیس کردند؛ که تقریبا می‌شود گفت دو قلو یا مؤسسه اقماری فرانکلین بود. کتاب‌های فرانکلین عمدتا فرهنگ آمریکایی بود و کتاب‌های بنگاه نشر و ترجمه، فرهنگ اروپایی‌ها را هم یک مقدار شریک کرد.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

ما در در این دوره جز دو سه نشریه مذهبی که در قم منتشر می‌شود، دیگر هیچ تقویت مذهبی نداریم. در واقع با برنامه‌ریزی، ضدیت با دین شدیدتر و فعالیت‌هایشان گسترده می‌شود. یک کتابی فقط لیست اسامی فیلم‌ها را منتشر کرده است؛ در سال 1338 آمریکایی‌ها 800 عنوان فیلم می‌آورند ایران و به امانت به شهرستان‌ها و استان‌ها می‌فرستند. امروز هم 800 عنوان فیلم، برای ما رقم خیلی بالایی است. همه فیلم‌ها درباره آمریکا و رؤسای جمهور آن است. فقط سه تا از فیلم‌ها درباره ایران است: یکی درباره رضاشاه و خدمات و نوسازی ایران است؛ یکی درمورد محمدرضا و تحولات ایران؛ یکی دیگر هم درباره نقش هواپیماهای آمریکایی در انتقال حجاج ایرانی به مکه است!

اسلام به عنوان دین و تشیع به عنوان یک قدرت دینی در درون این مملکت وجود دارد؛ اما رژیم مانع از حرکت آن شد و فعالیت دینی را آزاد نگذاشت. به عنوان مثال مرحوم حاج سراج انصاری تبریزی، جمعیت اتحادیه مسلمین را تأسیس کرد. سید غلامحسین سعیدی، آیت الله طالقانی، دکتر عبدالحسین کافی (پزشک خیلی حاذق که در سال ۲۴، کتابی در نقد کمونیست و اثبات حکومت اسلامی نوشت با عنوان «پس از کمونیست حکومت اسلامی است») و... از اعضای آن بودند. کودتا که شد اتحادیه مسلمین را تعطیل کردند. فدائیان اسلام در همین دوره دستگیر و اعدام می‌شوند. آیت‌الله کاشانی نیز دستگیر می‌شود و حکم اعدامش را صادر می‌کنند؛ اگرچه با وساطت آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی و آیت‌الله بروجردی او را آزاد می‌کنند؛ اما منزوی می‌شود.

آمریکایی‌ها با حمایت از جریان مارکسیستی در کشور، سه تا برد کردند؛ یک، این‌ها را از شوروی آوردند و آدم خودشان کردند؛ دو، این‌ها علیه دین می‌نوشتند، و به نفع آمریکایی‌ها هم بود که دین در ایران تضعیف شود؛ سوم، این‌ها جریان روشنفکری جدیدی را با این اهداف و با این چهارچوب به وجود آوردند. اگر نگاه کنید خواهید دید اکثر این‌ها در درون حکومت به صورت مرئی و نامرئی کار می‌کردند.

روشنفکر دینی و روشنفکر مریض

علامه طباطبایی و آقای مطهری به معنای واقعی روشنفکر دینی هستند؛ هم در حقیقت هم در واقعیت. «در حقیقت» که می‌گوییم یعنی شهید مطهری اسلام‌شناسی است که منهای عوام‌زدگی و جو جامعه، اسلام را از قرآن کریم و سیره استخراج کرده است. «در واقعیت» که می‌گوییم یعنی او از درون جامعه، دین را به عنوان واقعیتی که در جامعه هست، تعریف می‌کند و حرف‌های موهوم و خرافه و نادرست را از آن حذف می‌کند. بنابراین کتاب داستان راستان می‌نویسد. اصول فلسفه و روش رئالیسم را شرح می‌کند و... . این می‌شود روشنفکر دینی.

اما یک روشنفکر مریض داریم؛ چون تفکرش ترجمه‌ای است. فرد رفته است فرانسه یک توبره کتاب ژان پل سارت را آورده و در اینجا ترجمه کرده است و می‌گوید که انسانیت و اصالت انسان این است. دیگری رفته آمریکا دو تا توبره کتاب آورده است. آن یکی رفته انگلیس 5 تا توبره کتاب آورده است. البته خود آن‌ها با تشکیلات آورده شدند.

جلال از جمله کمونیست‌هایی بود که وقتی که برمی‌گردد هم به حقیقت برمی‌گردد هم به محتوا و صداقت. او در کتاب غربزدگی درباره ویژگی‌های غرب‌زدگان تحلیل و برداشت خوبی دارد. جلال در سال ۱۳۴۴ در تقسیم‌بندی روشنفکران می‌گوید روشنفکران ما از غرب و کمونیست و سوسیالیست و... آمدند؛ اما دو راه بیشتر ندارند؛ یک حرکت به طرف حکومت (یعنی رژیم)، دوم به طرف اسلام و روحانیت، راه سوم ندارد. واقعا هم همین شد. بعد از انقلاب نیز یک راه به غرب و یک راه به اسلام بود؛ راه سومی نبود. چپی‌ها رفتند عامل غرب شدند. الان بیشتر بچه‌های چپ، چریک‌های فدایی خلق، اکثریت، اقلیت، سوسیالیست و مائوئیست در خدمت غربی‌ها هستند.

بنابراین آمریکا این‌ها را از شوروی و حزب توده جدا کرد و از مبانی اندیشه ماتریالیستی برای تضعیف دین که به نفعشان بود استفاده کرد، و جریان روشنفکری جدیدی در جامعه ما به وجود آورد؛ جریانی که عمل نداشت و فقط حرف می‌زد و در محتوا هیچ چیز نداشت. شاعر بود و شعر می‌گفت، ولی چیزی در آن پیدا نمی‌کردید. آقای هوشنگ ابتهاج و آقای سیاوش کسرایی در کاخ جوانانِ با آن سیاست، شعر می‌خواندند. آن اشعار به چه درد جامعه ما خورد و چه چیز به دست آوردند؟‌ ‌نه حقیقت بود نه واقعیت. یک وقت هست ما می‌گوییم ماهاتما گاندی حقیقت نیست، ولی واقعیت خوبی است. واقعیت را که انکار نمی‌کنیم. بالاخره خدمت کرده است، ولی حقیقت نیست. ما برای این‌ها نه در حقیقت جایگاهی می‌بینیم و نه در واقعیت. فعالیت‌های آقای باقر مؤمنی بین سال 38 تا 57، چه خطری برای رژیم داشت؟ او کتاب‌های آخوندزاده علیه پیامبر اسلام را چاپ کرد. در قضایای مشروطه علیه روحانیت نوشت. مگر این برای رژیم بد بود؟ تبلیغ هم می‌کردند و کتاب‌هایش هم خیلی به فروش می‌رفت مثلا انقلابی هم بود.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

اجرای طرح آمریکایی در قالب مبانی فکری کمونیست

در سال 1336 اگر مجله‌های علم و زندگی، نبرد زندگی و نو کردن سوسیالیسم را نگاه کنید، بحث اولیه آن مبارزه با فئودالیسم است؛ که ایران دارد دوران فئودالیته را می‌گذراند و ما باید وارد دوره بورژوازی بشویم. یک مقدار جلو می‌روید می‌بینید طرح آمریکایی همین است. البته آن‌ها این کلمات را نمی‌گویند؛ می‌گویند ایران باید تحول پیدا کند و طعمه کمونیست نشود و...؛ ولی وقتی مقالاتی را که در مجله‌ها منتشر می‌شد نگاه کنید، می‌بینید مطلب عمدتا در این چهارچوب است؛ حتی خلیل ملکی می‌گوید ما صهیونیسم و اسرائیل را قبول داریم؛ چون اسرائیل یک کشور سوسیالیستی است. جلال آل احمد کتابِ «در خدمت و خیانت روشنفکران» می‌نویسد و می‌دهد به خلیل ملکی نگاه کند. او بعد از مطالعه، کتاب را پرت می‌کند وسط اتاق و ورق ورق می‌شود؛ به جلال می‌گوید این مزخرفات چیست که نوشتی. جلال اوراق را جمع می‌کند.

این، روشنفکرمان است. واقعا ما حقیقت افراد و حقیقت جریانات را مطرح نمی‌کنیم. حالا اگر خلیل ملکی زندان رفته، زندان که معیار نیست. نمی‌خواهیم انکار کنیم. می‌گویند زندگی مادی نداشت؛ خب نداشت، ولی مگر این معیار است؟ ولی می‌گوییم تفکر و اندیشه و عملکرد این‌ها را باید بگوییم؛ که در جامعه سوسیالیست، جز ضدیت با دین و مبارزه با اساس فرهنگ و سنت ما هیچ چیز نبود. جلسات هم داشتند. داریوش آشوری هم بود. جلال از سال 31 خودش را کنار کشید. خودش می‌گوید من سیاست را بوسیدم؛ البته سیاستی که جلال می‌گوید بوسیدم، همین حزب‌بازی و گروه‌بازی بود. حسین رازی و... نیز بودند که برخی از آن‌ها تا اخر بعد از انقلاب هم با جبهه ملی همکاری می‌کردند.

تغییر الفاظ برای مفاهمه با مردم جامعه

این‌ها چون دیدند بعضی از اصطلاحاتی که به کار می‌برند برای متن جامعه قابل فهم نیست، دیگر از اصطلاح پرولتاریا، بروژوازی و... را به کار نمی‌بردند؛ ولی محتوا همان محتوای ماتریالیستی و مادی بود. یکی از این چریک‌های فدایی خلق می‌گوید: «علل شکست ما این بود که ما می‌گفتیم ما مدافع پرولتاریا هستیم، ولی جامعه پرولتاریا را نمی‌فهمید؛ ولی آیت‌الله خمینی می‌گفت خدا کارگرها را دوست دارد و پیامبر هم دست کارگر را بوسیده است، مردم این را می‌فهمیدند. ما می‌گفتیم آمریکا امپریالیست است و تا نابودی امپرالیست مبارزه ادامه دارد، آیت‌الله خمینی می‌گفت آمریکا شیطان بزرگ است و باید با شیطان مبارزه کرد؛ مردم این را می‌فهمیدند».

البته چون نمی‌خواهند حقیقت و واقعیت را قبول کنند این را می‌گویند، ولی تا حدی حرفش درست است. مرحوم جلال نیز در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران می‌گوید آیت‌الله خمینی وقتی که صحبت می‌کند یا می‌نویسد منِ روشنفکر می‌فهمم، آن دهقانی هم که در باغش بیل می‌زند می‌فهمد؛ هرکدام از ما به اندازه ظرفیتمان می‌فهمیم آیت‌الله چه می‌گوید. البته افرادی مثل مصطفی شعاعیان یا فطرت الهی را نمی‌فهمند یا نمی‌خواهند بفهمند.

با بازنگریِ تاریخ گذشته، تاریخ آینده را درست بنویسم

خدا رحمت کند شریعتی را؛ بحثی داشت با عنوان نگاهی به تاریخ فردا. البته یک نویسنده فرانسوی کتابی با این عنوان نوشت که خلیل ملکی آن را ترجمه و با اسم مستعار منتشر کرده بود. دکتر شریعتی یک تحلیل خوبی داشت؛ گفت «تاریخ دیروز ما را این‌ها نوشتند، ما داریم تاریخ فردا را می‌نویسیم». ما باید یک مطلب به آن اضافه کنیم؛ امروز باید بگوییم «آنها تاریخ دیروز و امروز ما را نوشتند؛ ما باید به بازنگری، بازآفرینی و بازسازی تاریخ گذشته‌مان بپردازیم تا بتوانیم تاریخ آینده‌مان را درست بنویسیم». حرف شریعتی برای سال 48 است، ولی حرف درستی است برای آن موقع؛ ولی امروز شما الان هر مطلبی که درباره رجال، وقایع، جریانات،‌ موضوعات بررسی می‌کنید، خواهید دید پر از تحریف و خرافه و حذف است.  

دو روز پیش کتابی خریدم به نام تندیس پارسایی. این کتاب زندگی‌نامه آیت‌الله شیخ غلامرضا یزدی، یکی از علمای بزرگ یزد است. ایشان درباره یکی از اساتیدش، آیت‌الله اصطهباناتی که از مدرسین بزرگ حوزه و عالم برجسته استان فارس بود، می‌گوید که بعد از مشروطه به دست مشروطه‌خواهان ترور و کشته می‌شود. ما هنوز از خیلی علمایی که در مشروطه ترور شدند اطلاعی نداریم. ما فقط شیخ فضل‌الله نوری را می‌گفتیم شهید مشروطه است. مرحوم علامه امینی در کتاب شهدای راه فضیلت به چند نفر از آن‌ها اشاره کرده است. بعد از انقلاب حداقل 35 سال داریم تحقیق و یکی یکی پیدا می‌کنیم.

بنابراین در تاریخ درباره رجال، جریانات، وقایع، حتی در مورد خود چپ، ناسیونالیسم و شاهنشاهی حرف‌های زیاد ناگفته و نانوشته وجود دارد. ما حدس را اصل قرار نمی‌دهیم، شهود برایمان حجت است. مثلا وقتی که آیت‌الله شیخ غلامرضا یزدی می‌گوید برای ما حجت است. وقتی شهید مدرس می‌گوید برای ما حجت است.‌ چون شخص اینجا برای ما سندیت دارد و حرفش حجت است. الان می‌گوییم این خلیل ملکی را که به عنوان انقلابی مطرح می‌کنید با اسرائیل ارتباط داشت و از اسرائیل پول می‌گرفت، با شاه هم که ارتباط داشت؛ پس کجایش انقلابی می‌شود؟ حداقل این را هم بگویید. او در دوره رضاخان کمونیست و از اعضای گروه ۵۳ نفره است. مؤسس حزب توده است. مؤسس جامعه سوسیالیست‌ها است (1334-1347). بعد از انشعاب از حزب توده، با بقایی حزب زحمتکشان را تشکیل می‌دهد. بعد هم جزو حزب نیروی سوم بود.

قاسم تبریزی: آمریکا از روشنفکران کمونیست برای تضعیف اسلام استفاده می‌کرد

جمع‌بندی

در جمع‌بندی می‌گوییم:

یک، جریان چپ نسبت به انسان و جریانات، به تاریخ، تاریخ‌نگاری، تحولات تاریخی و رجال ماتریالیستی نگاه مادی داشتند.

دو، مبارزه با دین برایشان اصل بود و دین را افیون جامعه و پیامبران را طرفداران ظالمان می‌دانستند. روحانیون را یا فئودال یا وابسته به فئودالیست می‌دانستند.

سه، این‌ها تحت تأثیر آکادمی‌های تاریخ‌نگاری شوروی بودند. شعبات آکادمی تاریخ‌نگاری در اتحاد جماهیر شوروی، مسکو، آذربایجان، ارمنستان و نخجوان بود. شوروی‌ها به دو چیز اهمیت زیادی می‌دادند؛ یکی به فیزیک و ریاضیات و دیگر به تاریخ. منشورات و تحقیقات آکادمی‌های نویسندگان کمونیست شوروی برای این‌ها الگو شد. در ادبیاتشان آثار چخوف، گورکی الگو شد که باز محتوا همان محتوای ماتریالیستی و ضد دینی است. در تحقیقات هم همان‌طور عمل کردند. این‌ها وقتی کارشان را در ایران شروع کردند افراد را در آن قالب و محتوای خودشان می‌گذاشتند؛ مثلا آقامیرزا حسن مجتهد تبریزی که با مشروطه مخالف بود، می‌گفتند پس او فئودال و طرفدار زمین‌داران است یا آقامیرزا علی‌اکبر مجتهد اردبیلی، شیخ فضل الله نوری که با مشروطه مخالف بودند، با پولدارها و سرمایه‌دارها و مستبدین و شاه مرتبط بودند. حتی به خودشان اجازه مطالعه نمی‌دادند آثار آن‌ها را مطالعه کنند.

بنابراین جریان مارکسیستی، در شکل گروه، حزب، سازمان و تشکیلات به این مبانی پرداخت؛ لذا این تفکر و نگرش در حزب توده، چریک‌های فدایی خلق و جامعه سوسیالیست‌ها جاری و ساری شد و در آثار تشکیلاتی ایشان نمود پیدا کرد.

این‌ها روی جریانات موج‌سواری ‌کردند و تاریخ را با همان نگاه ماتریالیستی و مارکسیستی تدوین کردند. در میان محققین، اندیشمندان و مورخانشان، برخی صاحب‌نظریه بودند؛ مثل احسان طبری که قبل از انقلاب نظریه‌پرداز قوی کمونیست بود، با آن مبانی، بابی‌گری را جنبش انقلابی می‌دانست؛ در حالی که در چهارچوب مارکسیست، بابی‌گری جنبش انقلابی نیست؛ چون بابی‌گری مدعی نائب امام زمان است و... پس با آن مبانی‌شان نمی‌خورد؛ ولی چون دین را تضعیف می‌کرد، یک مرحله مناسبی بود. کسروی چون علیه دین و روحانیت حرکت می‌کرد پس او یک مرحله جدیدی است که می‌توان از او استفاده کرد.

اهل قلم، هنرمندان، شاعران، نویسندگانشان دیگر نظریه‌پرداز نیستند؛ متعارف‌اند؛ مثل محمود دولت‌آبادی، غلامحسین ساعدی و هوشنگ اسدی. این طیف‌های کف تشکیلات، در هر جایی که بودند شروع کردند در قالب شعر این اندیشه را  ترویج دادند؛ مثلا هوشنگ ابتهاج در کاخ جوانان یا در نشریات یا رضا براغنی در آثارش آن اندیشه را گسترش داد. هرکدام از این‌ها که در متن جامعه بودند توانستند از ظرفیت استفاده کنند.

مرحله بعدی استفاده از موقعیت مراکز دولتی و غیردولتی است؛ مثلا هم احسان نراقی در مؤسسه مطالعات علوم اجتماعی به اهدافش می‌رسید و هم باقر مؤمنی. در واقع یک جریان آمریکایی است، [که در قالب] تأسیس مؤسسه‌ عده‌ای را جذب کردند. باقر مؤمنی هم احساس می‌کند در اینجا دارد افکارش منتشر می‌شود. در فرانکلین علیه دین می‌نویسد، با نگاه ماتریالیستی هم می‌‎نویسد، حقوقش را هم می‌گیرد و زندگی‌اش را هم می‌کند. اسمی از لنین و استالین نیست؛ ولی آن تفکر را ارائه می‌دهد. هر کدام از این‌ها با استفاده از امکانات دولتی، در تلویزیون، روزنامه‌ها و مجلات همان مطالب ماتریالیستی را مطرح کردند. یک بخش مجله فردوسی، ابتذال است و یک بخشش همین مطالب. عباس پهلوان و حمیدرضا براهنی و... در آنجا می‌نوشتند. همین جریان در مجله نگین مقاله می‌نوشتند. این مجله که سطحش بالاتر بود متعلق به اصغر حاج سیدجوادی است. مجله نگین، بررسی جامعه‌‎شناسی و فرهنگی داشت. بنابراین از هر امکاناتی که برایشان به وجود آمد استفاده کردند. فرانکلین خواست یک نشریه روشنفکری داشته باشد به نام کیهان هفته، که آقای به‌آزین برای آن‌ها کار می‌کند. خواست برای بچه‌ها پیک دانش‌آموز داشته باشد آنجا کار می‌کند. این‌ها به تعبیر خودشان در راستای اهداف ایدئولوژیشان و برای رسیدن به هدف از هر وسیله‌ای استفاده می‌کردند. ما موارد زیاد داریم؛ مثلا قبل از انقلاب در ورامین یک دانشگاه آزاد داشتیم که عمدتا اساتید و مدیریتش از بچه‌های حزب توده بودند، که بعدا اوائل انقلاب منحل شد. آن، مسلمان است که نمی‌تواند و بحمدالله صداقت دارد؛ یا روراست همکاری می‌کند یا اصلا همکاری نمی‌کند.

اینجا یک، جریان‌شناسی فرهنگی سیاسی تاریخی اینها را باید داشت. دو، رجال‌شناسی رجال چپ در کجا بودند و چه کردند. سه، موضوع‌شناسی مثلا مسئله داروین یک امکان خوبی برای کمونیست ها بود علیه دین. نظریه داروینیسم، فروید یک امکاناتی بود که بیایند وقتی که مطرح کردی انسان انگیزه اولیه اش مسائل پایین تنه است پس دیگر دین نیست آن فطرت را بردی زیرسؤال. وقتی گفتی میمون هست خلقت را بردی زیرسؤال. حالا آن بحث های تکامل یک بحث های دیگر است این است که اینها در آن چهارچوب خودشان موفق هم بودند به اهدافشان در حد خودشان؛ ولی غافل از دو چیز هستند؛ یک، مشیت الهی، دو، متن جامعه مسلمان و متدین ایران است.

 

گفتگو از: محمد مهدی زارع

ویرایش: سید مجتبی رفیعی

 

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۵
عجب مطلب پر مغزی بود
5
1
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۷
این مطلب به خوبی یک زاویه دیگری از خباثت آمریکا را روشن کرد
5
0
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۸
فونت پنجمین پاراگراف از پایین مطلب به هم ریخته شده و نا خوانا شده است
5
0
علی زهدی
Iran, Islamic Republic of
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۱
در حال حاضر موضوع شبهه انگیز تکامل دستاویز محکمی برای فریب جوانان شده است خوب است با انتشار مطالب دقیق و علمی به نقد شبهات این بحث بپردازید
5
0
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۷
زیبا و ارزشمند بود، سپاسگزارم
5
1
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۷
اطلاع رسانی های اقای قاسم تبریزی در امور تاریخی زیاده. چطور ایشون تا حالا مطرح نبوده؟
3
2
اکتای بهمنی
Canada
۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۶:۵۱
سلام
عالی بود. احسنت
3
0
علی
Iran, Islamic Republic of
۱۹ آبان ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۴
بسیار مطلب پرمحتوا و غنی بود.
خسته نباشید
4
0
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۹ آبان ۱۳۹۸ - ۲۰:۳۲
اینکه چطور کمونیسم از داروینیسم استفاده کرد رو بیشتر تبیین نمایید.
2
1