تشییعحاجقاسم یک رفراندوم بود
به گزارش خبرگزاري رسا، دکتر محمدمهدی طهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی روز جمعه در برنامه «دستخط» شبکه 5 سیما مقابل دوربین رفت تا به سوالات مجری درباره زندگی شخصی، دوران مدیریتهای مختلف، وضعیت دانشگاه آزاد و... توضیح دهد. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
بفرمایید دانشگاه آزاد چه خبر؟ ابتدا بپرسم دانشگاه آزاد چه فرقی مثلا با دانشگاه بهشتی دارد؟
این دانشگاه ماهیتی خیلی جدی فرق میکند. من تا دانشگاه آزاد نیامده بودم فضا را نداشتم. ما یک دانشگاه نخبگانی داریم و یک دانشگاه گسترده اجتماعی داریم. شهید بهشتی از زمره دانشگاههای نخبگانی است یعنی دانشگاه محدود، برج عاجی، کاری به اجتماع ندارد و نخبگان جامعه آنجا دور هم جمع شدند و یک سری بحثهای علمی دارند. فضای علمی که در آنجا حاکم هست یک فضای خاص است. وقتی دانشگاه آزاد آمدم این بحثهایی که در تئوریهای آموزش عالی هست و دانشگاه گسترده میگوید با تئوری پارسان شروع شد و جمعیت آموزش عالی در کشورها گسترش یافت. مثلا از زیر 20درصد به جمعیت حدود 50 درصد رسید. در دانشگاه آزاد اتفاق این بود. آثاری که آنجا بیشتر گرفتم برای بحث شهروندی و گسترش دموکراسی و گسترش شهروندی و مفاهیم اجتماعی اینچنینی را تجربه کردهاند. در 40-30 سال گذشته، در ایران ما هم کموبیش وقتی وارد شد، البته با مبنای خیر پایهگذاری شد اما در ادامه من حس میکنم در گسترشی که داشت شهربهشهر رفت و مفاهیمی را دنبال کرد که بیشتر جاها توسعه سیاسی درآمد و مفاهیمی دیگر.
یعنی در دانشگاه آزاد این اتفاق افتاد؟
بله، لذا یکی از تحلیلگران وقتی بحث میکند میگوید آنقدری دانشگاه آزاد که در فضای توسعه سیاسی نقش داشته، حتی کسانی که صاحب ایده بودند نقش نداشتند. با گسترش رویه علوم انسانی آنهم از جنس قرائتهای صرفا غربی و فضاهایی که در ذهن بچهها حاصل کرد و مفاهیمی که دنبال کرد، این نوعی بسیار جدی از مدل دانشگاه گسترده است و قابل تأمل است.
آن نکتهای که بیان کردید درباره علوم انسانی در دانشگاههای دولتی نیز اینچنین است.
نه، به این گستردگی نیست. علوم انسانی استادمحور است. نباید کتابمحور و آن هم صرفا مبتنیبر کتابهایی باشد؛ کتاب را منتقل میکنید باید استادی باشد که ناقل آن باشد.
حتما هدفگذاری، توسعه سیاسی بوده که بدان رسیدند، غیر این نیست که در مسیر به این رسیده باشد. هدفگذاری نداشته است؟
من فکر میکنم با هدفگذاری مشخصی جلو رفته است. وقتی چینشها و گسترش رشتهها را نگاه میکنیم، نقطه مقابل آن کاری است که باید الان میکرد و در خدمت پیشرفت کشور باشد. اگر بهجای توسعه سیاسی، توسعه متوازن میکردیم، یعنی این قدر پررنگ توسعه سیاسی نبود و در کنارش مباحثی دیگر، همین مباحثی که رهبری درباره اقتصاد، پیشرفت، دانشبنیان بیان کردند را زودتر شروع میکردیم، الان وضعیت بهتری داشتیم. این نکته مهمی است اگر دانشگاه آزاد همزمان با ایدهها و نگاهی که حضرتآقا داشتند در آن حوزه میرفتند و آینده جوان را در الگوی ایرانی- اسلامی پیشرفت مورد توجه قرار میدادند، این نگاه نبوده و در سال 93 اینها یکباره میبینند جمعیت آموزش عالی کم میشود. سراغ وزارت علوم با یک رابطه میروند و این برای من بهعنوان یک وزارت علومی خیلی دردناک است. کسی که آموزش عالی کار میکند با یک تلفن که آن زمان آقای هاشمی به وزیر وقت میزنند بهیکباره 180 هزار کارشناسی ارشد به دانشگاه آزاد میدهند. سال بعد 170 هزار، با 24 هزار دکتری میدهند. سال بعد از آن هم 19 هزار دکتری میدهند. دقت کنید که دانشگاه آزاد 70 هزار کارشناسی ارشد بیشتر ظرفیت ندارد و 9هزار دکتری ظرفیت دارد. تیمی که در وزارت علوم شعار کیفیت میداد، معاون وقت، یک حجم گسترده را به دانشگاه آزاد پمپ میکنند.
مگر این سازوکار و قاعده قانونی ندارد؟
همه را دور میزنند. حتی وقتی سال 96 ما به دانشگاه آزاد میرویم، این را برای غیرانتفاعیها خلاف قانون باز میکنند. یعنی 521 رشته حدود 1243 رشته به غیرانتفاعیها بدون سازوکار قانونی میدهند.
یعنی وقتی سال 93 و 94 را نگاه میکنم و سال 95 که پیک دانشجویی است که از یک میلیون و 800 آنجا پنج هزار و 300 میلیارد شهریه دانشگاه آزاد دریافت میکند، مثلا دفتر نمایندگیهای مقام معظم رهبری که در همه دانشگاههای ما سیستماتیک و روشمند حضور دارد در دانشگاه آزاد اصلا اجازه نمیدادند گسترش داشته باشد و خیلی محدود بود.
یعنی در هر واحدی نبود؟
بله، بلکه دفاتر فرهنگی بود که این دفاتر فرهنگ با یک الگوی ذهنی خاص کار میکرد و این فضا نشان میدهد ارادهای که بر دانشگاه آزاد حاکم بود یک الگوی گسترده توسعه سیاسی بود از منظری که آقایان تعقیب میکردند و خیلی جاها ثمر را دیدند و متاسفانه نکته دیگری که قابل بحث است، اساساً یک مقطعی یک ولنگاری فرهنگی در امور دانشگاه آزاد تعقیب میکردند. رئیس وقت بخشنامهای میدهد که حراست به هیچ موردی در درون دانشگاه کار نداشته باشد.
برای چه سالی است؟
دوره قبل از سال 93 است. این درون دانشگاه خارجی هم نیست، چه برسد به اینکه در دانشگاههای کشورهای نظام اسلامی ما باشد.
چه شد به دانشگاه آزاد رفتید؟
یک جلسهای خدمت آقای دکتر ولایتی رفتیم و آنجا گفتند قرار است مشاور شوید و من هم آن موقع رئیس دانشگاه شهید بهشتی بودم و خواستند در سیاستگذاری علمی در اینجا کمک کنید. به هر حال چند سالی بود که من در این حوزه کار میکردم. ما هم گفتیم اگر کاری از دست ما بربیاید قبول میکنیم. رفتم و یک ماه بعد گفتند این مشاوره شما تبدیل به معاونت شد. اینکه چرا این اتفاق افتاد جای خود بحث دارد و هیچ پیشبینیای نمیکردیم. از آنجا همراه آقای دکتر هر هفته یک بحثهایی در حوزه چالشهای علم و فناوری داشتیم. هیات امنا رفتیم و بعد از یک مدت یک روز نشسته بودیم و آنجا گفتند هرکسی موافق است ایشان به استان تهران برود صلوات بفرستد. خلاصه به استان تهران رفتم. تا شرایطی که بعد از برادر عزیزم، دکتر رهبر ایجاد شد دوباره بار را روی دوش ما گذاشتند. اتفاقی در زندگی من بود که غیرقابل پیشبینی بود.
نکات آقای رهبر چه بود؟ اختلافنظرهایی ظاهرا داشتند.
آقای دکتر رهبر مدیر فهیم و خوبی در آموزش عالی است.
الان هنوز عضو هیاتامنا هستند؟
بله، عضو هیاتامنا هستند.
میتوانید بگویید هیاتامنا چه کسانی هستند؟
هیاتامنا سه نفر از هیات مؤسس هستند که البته هیات مؤسس دانشگاه آزاد قابل بحث است چون هیات مؤسس آنها باید ۶ نفر باشد. در حکمی که حضرت آقا به دکتر ولایتی ابلاغ فرمودند اینجا بود که هیات مؤسس را تکمیل کنید چون در اساسنامه هیات مؤسس زیر ۶ نفر قانونی نمیشود. الان هیات مؤسس ۵ نفر است که از گذشته بوده و هست.
هیات مؤسس هم میگویید چه کسانی هستند؟
آقای ولایتی هستند. آقای قمی هستند و سه نفر آقای جاسبی، آقای میرزاده و آقای سیدحسن خمینی هستند.
آقای ناطق دیگر نیامدند.
آقای ناطق هیچوقت به هیات مؤسس اضافه نشدند. برای همین اسم ایشان در اساسنامه نیست. پنج نفر هستند و قانونا باید ۶ نفر باشند، برای هر تصمیمگیری.
آقای قمی دفتر یا آقای قمی سازمان تبلیغات هستند؟
آقای قمی دفتر هستند.
بینالملل؟
بله، بینالملل، سه نفر از این آقایان خود هیات مؤسس رأی داده که به هیاتامنا آمدند که آقای دکتر ولایتی، آقای دکتر جاسبی و آقای سیدحسن خمینی هستند که ایشان بهواسطه غیبت مکرری که داشتند عملاً مستعفی شناخته میشوند یعنی ما الان دو نفر از هیات مؤسس را در هیاتامنا داریم. سه نفر از شورای عالی انقلاب فرهنگی هستیم. من، آقای دکتر رهبر و دکتر عزیزی پزشکی هستیم. سه نفر هم از دو وزیر بهداشت و وزیر علوم هستند و یکی هم نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری هستند که مسئول آن حاجآقای رستمی هستند. معمولا بهجای دو وزیر، نمایندگان آنها شرکت میکنند ولی در جلسات بهندرت پیش میآید... حداقل از زمانی که من بودم، دو وزیر تشریف نیاوردند.
آقا سیدحسن خمینی چرا تشریف نمی آورند؟
دلیل خاصی ذکر نکردند.
نفری هم اضافه نکردند.
هیات مؤسس نمیتواند تشکیل شود. الان مشکل این است که هیات مؤسس پنج نفر هستند و برای تشکیل باید این تکمیل کار صورت گیرد.
راهکار قانونی چیست؟
باید با توجه به اینکه اساسنامه سکوت دارد و الان بهنظر میرسد با دست گرهگشای ولایت میتواند مساله حل شود.
درباره آقای رهبر صحبت میکردید.
آن مقطع آن چیزی که خیلی سعی کردیم شکل نگیرد، ظاهرا بهجایی رسید که آقای دکتر رهبر عزیز نتوانستند، با خود اعضا نه، بلکه با اصل دفتر هیاتامنا اختلافنظراتی پیدا کردند که نتیجه این شد که ما در خدمت شما باشیم.
یک سری شایعه درست شد که شما هم میروید و یک سری اختلاف نظراتی به وجود آمده است. این درست بود؟
سوال سختی است؛ ما که نمیرویم. من هر جایی میروم اعتقادی دارم که قانون فصلالخطاب است. اساسنامه هیاتامنا به اندازهای که اختیار میدهد باید پاسخگو به محضر خداوند و مردم و نظام باشد. نمیشود برای کسی قانونا مسئولیتهایی ذکر شود ولی بخواهند عملا اعمال این اختیاراتی که باید نسبت بدان پاسخگو باشد، از ایشان سلب کنند. در این چارچوب، اختلافنظراتی وجود دارد ولی این بنا نیست که کسی برود. مبنای اینکه همیشه در کار...
همان ریشههایی که آقای رهبر را برد، وجود دارد. باید فکری به حال این کرد.
بههرحال قانون و رجوع به قانون و اینکه مسئولیت را در چارچوب قانون از افراد بخواهیم و اختیارات را در آن چارچوب مشخصا داشته باشیم... البته من قضیه را بزرگتر از این میبینم. دانشگاه آزاد را بخواهم بیان کنم، در یکسالونیم تحول در دانشگاه آزاد را خیلی جدی پیگیری میکنیم. تغییر روندها را جدی پیگیری میکنیم. اتفاقات خوبی را خداوند کمک کرده که به دست جوانانی که الان همراه در دانشگاه آزاد هستند اتفاق میافتد. مجموعهای که در مدیریت دانشگاه قبلا مؤثر بوده و بههرحال خودش را صاحب آن تفکر ۳۵ ساله میداند، بنا ندارد چرخه آموزش عالی از آن ریل خارج شود، لذا اینها رسوخ و نفوذ میکنند و این نفوذ آنها معمولا این حرفهایی است که پیش میآید و شما میبینید ظاهر یک اختلافی است که یک نفر آن میان درست میکند ولی عقبه جدیتر دارد.
طراحی دارد.
بله، یک مهندسی و طراحی دارد. حتی بیرون از کشور هم میبینم حساس هستند. این برای من جالب بود سایتهای ضدانقلاب را میدیدم که به سرویسها وصل هستند، بحثی منتشر کرد که فلانی به دانشگاه آزاد رفته، این دانشگاه با پرستیژترین و بزرگترین زنجیره دانشگاههای خصوصی ایران است. تعداد دانشجو از وزارت علوم بیشتر است و اهمیت زیادی دارد و باید دقت کنیم که فلانی آنجا کار کند. حتی ضدانقلاب هم خط میدهد و کار خود را میکند. هر وقت آنجا یک چیزی مینویسند، میبینم اینجا شایعات بالا میرود.
در این یک سال و نیم دو اتفاق تلخ افتاد که یکی خیلی تلخ و مربوط به حادثه اتوبوس در علوموتحقیقات بود و دیگری هم ماجرای پول گرفتن برای دانشجویان پزشکی بود که برخورد کردید. البته دومی بهزعم خیلی از رسانهها از سوی شما بهخوبی اداره شد و با قاطعیت بود ولی در اولی به نوعی هنوز انتقاد وارد است و میتوانستید قاطع و بهموقعتر برخورد کنید.
منظورتان از اولی...
بله. دیدم حتی عنوان کردید آقای مسعودی هم مظلوم واقع شد.
بحث حادثه اتوبوس عقبه طولانی داشت. یک حادثه بود و این مفروض را داشته باشید. تیمی که مهرماه کار را شروع کرده بود، اولا قرارداد اتوبوس در فروردین بسته شده بود و ربطی به مهر نداشت. دانشگاه آزاد اسلامی هم بههرحال به محض اینکه یک روز اختلال در جابهجایی دانشجو ایجاد شود -۴۵ هزار دانشجو دارد- مسالهساز خواهد شد. اولا فضایی که درست شده بود، بدون هیچ گاردریلی بود و این خودش ۲۰ میلیارد هزینه مشخص و زمان یک ساله از هر لحظهای که شروع کنید، داشته است. الان هم شکل گرفته و وصل شده است. ریشه و عقبهای دارد که مربوط به ساختوسازهایی است که دانشگاه را در کوه بردند و دارای شیبها و جادههای آنچنانی است و بهموقع برای آن تدبیر نشده است؛ این نکته اول است.
نکته دوم این است که بخشی از این حادثه انتخاب پیمانکار و... است. بدنه اجرایی دانشگاه، بدنهای است که از گذشته همه سرکار هستند. اینطور نیست که وقتی مدیری به دانشگاه میآید همه بدنه را عوض کند.
خب اینها دستبهدست هم میداد و آن چیزی هم که دنبال آن بودیم و از دکتر مسعودی که گفتم مظلوم واقع شد، برای این بود که در قرارداد مشخصا این بود که مسئول ترابری باید ناظر باشد. در سیستم داریم که راهنمایی و رانندگی باید کارت سلامت خودرو بدهد. تا دو روز قبل کارت صادر شده و اعتبار داشت. اینها چیزهایی است که در عمل وقتی رئیسی سه ماه است آمده، نمیتوان گفت مقصر حادثه است. همانطور که الان حادثهای که رخ میدهد، باید بهشدت با کسانی که در این حادثه نقش دارند، برخورد شود ولی این متن به معنای افراد خاص در آن لحظه نیست. ولی به نظر من، آن چیزی که بعد از حادثه باید اتفاق میافتد، خوب بود و آن چیزی که قبل از حادثه متاسفانه برمیگشت و ریشه ۳۰ ساله داشت، خوب نبود.
با خانوادههایی که فرزندان خود را از دست دادهاند، هنوز ارتباط دارید؟
بله. امروز ظهر مادر یکی از این عزیزان به من زنگ زد و گفت ظهر میخواهم شما را ببینم، گفتم حتما. ارتباط برقرار است و بههرحال اگر کاری از دست ما بربیاید، انجام میدهیم. یکسری مسائل را قانونی اجازه پیدا نمیکنیم ولی چیزی که از دست ما بربیاید، حتما کوتاهی نخواهیم کرد.
مورد دوم درمورد رشتههای پزشکی چطور کشف شد؟
درباره رشتههای پزشکی دو سه بحث داشتیم و اینها مدام با هم مخلوط شد. یکی بحث فرزندان اعضای هیاتهای علمی بود که آقای رهبر در زمان خودشان تصمیمی گرفته بودند که این را اخیرا دوباره شورای سنجش و پذیرش گفتند سرجای خودشان بازگردند. آن کار، فساد نبود.
رشتههای غیرپزشکی به پزشکی بیایند؟
نه دامپزشکیها. این تصمیمی بود که دکتر رهبر در هفتم مهرماه ۱۳۹۶ گرفته بود. بالطبع، تصمیم مدیریت بود و تا الان هم بعد از اینکه سه ترم بچهها درس خواندند، شورای سنجش ورود کرد و گفت نه اینها برگردند. این بحث خودشان بود و فساد نبود. تعبیری بود که دکتر رهبر از قانون داشت که من میتوانم این تصمیم را بگیرم؛ اما در آن قضیه یکسری بیدقتی آن زمان شد؛ بهعنوان مثال، کارمندی را در دانشگاه آزاد اسلامی آوردند، بدون اینکه استعلامات او را بگیرند. تا رسیدم دیدم داستان بینظمی در نتایج پزشکی پیش آمد. تا اینها پیش آمد، من حدس زدم از لحاظ مدیریتی یکجایی کار میلنگد. به بچهها گفتم نتایج را دوباره بازبینی کنید. به یاد دارم جمعه بعدازظهر بود و من هم تیم را عوض کردم، چون باید مدیریت میشد، بچهها به من زنگ زدند و گفتند پنج نفر را پیدا کردیم که رتبههای اینها دستکاری شده است. سریع بچههای حراست را صدا زدم و گفتم چنین مسالهای پیش آمده و دنبال این بروید و شکایتی هم تنظیم شد.
این را در پایان دوره آقای رهبر قبل از آمدن شما جذب کرده بودند؟
در زمان دکتر رهبر جذب شده بودند. به محض اینکه ما آمدیم، ایشان (کارمند) را کنار گذاشته بودیم. وقتی کنار گذاشتیم این چیزها را کشف کردیم.
کار خودش را کرده بود.
بله. بعد بازداشت کردند و پنج نفر را خواستند و دیدند موسسهای در شمال با اینها مرتبط بوده و از دانشگاه پول گرفته است.
چقدر پول گرفته بود؟
مختلف بود. از ۳۰۰ تا ۸۰۰ میلیون گرفته بود. بستگی به این داشت که کجا میبردند. البته بعد از این، جریان دیگری بود که من حراست را فعال کردم. یک سرنخ ۲۰ هزار مدرک جعلی بود، باند جعل مدرک را در کرج پیدا کردم. این هم حراست کار کرد و نیروی انتظامی و بازپرس اعلام کرد.
ولی نگفتند کشف دانشگاه آزاد اسلامی است.
بله، کشف دانشگاه آزاد اسلامی بود. خیلی از مقدماتش فراهم شد و حتی دوستان اطلاعات سپاه خیلیخوب کار کردند، بعد از اینکه ما کشف کردیم و به آنها تحویل دادیم و آنها پرونده را باز کردند و دیدند یک پرونده جعل بسیار بزرگ و بینالمللی است که در حد جعل پاسپورت فعالیت میکرد. آنجا هم با خاطیانی که بودند، برخورد شد.
اینها در واحدهای دورافتاده 5، 6 نفر داشتند که دانشگاه آزاد اسلامی آن را کشف کرد و برای تایید مدرک با آنها همکاری میکرد که همه بازداشت شدند و پرونده در جریان است. چیز دیگری هم درآوردیم که این هم اخیرا اعلام شد؛ کسی که مشاور آموزشی دبیرستانها بود، این تازه اعلام شده است، این هم بیرون از دانشگاه برای صندلی پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی تا ۸۰۰ میلیون میفروخت. بعد نامه جعل میکرد که بچه شما دانشجو شده و کارت دانشجویی صادر میکرد و این را باز خود ما کشف کردیم. مراجعی داشتم؛ پدری آمده بود که جزء هیاتعلمی بود و میگفت من بچهام را بدبخت کردم و این را باز به حراست دادیم. این مساله بیرون از دانشگاه آزاد اسلامی بود و هیچ ربطی به دانشگاه نداشت و الحمدلله نیروی انتظامی اقدام کرد ولی نمیگویند منشأ کشف کجاست. منشأ خود دانشگاه آزاد اسلامی و سطح جامعه بود.
دانشگاه آزاد هنوز بنگاهداری میکند؟
تقریبا غیر از یک سرمایهگذاری خیلی بدی که سال ۹۵ در فولاد مکران انجام میشد و پول دانشگاه آزاد را ۶۰ میلیارد میبرند و بعد ۴۵ درصد سهام بوده و بعد تقلیل میدهند، در بنگاه اقتصادی نیستیم.
این برای زمان آقای میرزاده است؟
بله، منتها آنهم تقریبا دانشگاه نمیداند چهکاره است ولی داریم پیگیری میکنیم.
یعنی نمیتوانید پول خود را دریافت کنید؟
بالاخره شما ۶۰ میلیارد آن سال بردید و روی این وام بزرگی از صندوق ملی توسعه نوآوری به اسم دانشگاه آزاد گرفتید. الان پول را با ارزش آن نمیتوانیم بگیریم ولی باید منتظر باشیم ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد، ولی مهمتر از این حرکتهایی را شروع کردیم که اسم آن را بنگاهداری نمیگذاریم. بهعنوان مثال یکی از بحثهای جدی در دانشگاه آزاد که پیشرو شد و یکی از ما بحث نوآوری است، بحث بذر بود. بذر صیفیجات، ۶۰۰ میلیون بذر استفاده میکنیم که همه وارداتی است و ۳ درصد داخلی است. کارخانه بذر ایرانی را در مجلسی راهاندازی میکنیم و خیار و گوجهفرنگی و فلفل که بذر هیبرید آن در دانشگاه آزاد کار شده بود و جوانانی پای این ایستاده بودند و این را منصهظهور رساندند.
یعنی میشود به سمت خودکفایی برویم؟
کاملا در مرحله اول برنامه را بهجد پیش میبریم. به زودی ۳ درصد را به ۳۰ درصد تبدیل خواهیم کرد، سهم خودمان را از بازارهای ایران و پشتسر این به سمت خودکفایی میرویم و یک فراخوان از کل کشور دادیم.
هزار و ۶۰۰ میلیارد تومان بنیاد شهید به شما بدهی دارد؟
بله و الان بیشتر میشود چون هر ترمی که میگذرد ۲۵۰ میلیارد اضافه میشود. ۸۰ هزار نفر از عزیزان بچههای ایثارگر در دانشگاه آزاد بهصورت رایگان درس میخوانند. دولت متعهد است این هزینه را بپردازد و متاسفانه کاهلی کرده و اقتصاد دانشگاه از این بابت لطمه میخورد.
درآمد شما از شهریه در سال چقدر است؟
امسال شهریه همان پنجهزار و ۳۰۰ سال ۹۵ خواهد شد. با توجه به افزایش سنواتی که داشتیم چیزی حدود هزار میلیارد هم درآمد غیرشهریهای داریم که ۶ هزار و ۴۰۰-۳۰۰ تا میشود. ما پیشبینی میکنیم توسعه جدی که در اقتصاد دانشبنیان و فضایی که برای جوانان ایجاد میکنیم، مانند بذر و چند مورد دیگر، دانشگاهها جدی به سمت بهرهوری میروند، من فکر میکنم انشاءالله سالانه آن قسمت غیرشهریهای بتواند افزایش جدیتر و رشد خیلی خوبی داشته باشد.
فضای سیاسی کشور را چطور میبینید؟
بحمدالله باور مردم به اینکه خط انقلابی، نجاتبخش کشور است، بیش از همیشه است.
این را شعاری بیان میکنید؟
نه. ببینید جریان حاجقاسم یک رفراندوم بود. همه این حوادث را از قبل انقلاب به یاد دارم. آن زمان که ۱۴-۱۳ ساله بودم و راهپیمایی عاشورا و اربعین و آمدن امام در ۱۲ بهمن را دیدم. با اینکه بچه بودم ولی همه اینها مانند یک جریان جلوی چشم من میگذرد ولی شوری که بعد از حضوری که مردم در جریان حاجقاسم داشتند و دلدادگی که داشتند، یک اتفاق خیلی بزرگ بود.
پسر حاجقاسم شاگرد شما در دانشگاه بهشتی بودند؟
نه دختر ایشان زینبخانم؛ شاگرد من نبود ولی زمانی که من مدیر دانشگاه شهیدبهشتی بودم، با یک اتفاق متوجه شدم ایشان دانشگاه شهیدبهشتی در دانشکده علومسیاسی درس میخواند؛ آن اتفاق عجیبی بود. آنچه من از حاجقاسم فهمیده بودم این بود که برای امور بچههایی که اعزام میکرد شخصا نامه مینوشت. نمیگفت فلانی کار او را درست کنید. معمولا بچههایی که میرفتند، خیلی از مدافعان حرم جوان نبودند و کسانی بودند که بچههای دانشگاهی داشتند و به تبع آن باید به کنار خانواده میآمد و مهمان میشد. دستخطی مرتب از حاجقاسم دریافت میکردیم. نامه هم نداشتم، دستخط داشتم.
دستخط خودشان؟
بله. این دستخط را مینوشتند و ما هم حسب وظیفه بچهها کانال ارتباطی برقرار کردیم و کار را انجام میدادیم. اینکه دو هفته یکبار یا سه هفته یکبار دستخطی از ایشان بیاید و کار بچه یک مدافع حرمی را پیگیر باشیم. یکباره بر حسب اتفاق فهمیدم استاد حقالتدریس دانشگاه متوجه شده ایشان دختر یک سپاهی است. من آن مقطع تندترش را شنیده بودم که دختر ایشان است و نمره را به دلایلی خیلی کم داده و ایشان را تقریبا رد کرده و اثر آن را در معدل گذاشته و ایشان ادله را بیان کرده و استاد هم سخت برخورد کرده است. ما یکباره این را فهمیدیم. خیلی ناراحت شدم. برای خودم درس بود.یک سال از قضیه گذشته و بچه مستأصل میشود ولی ایشان در همه نامهها کافی بود به کسی که نامه را میآورد بگوید زینب من این مشکل را دارد. حتی در این مشکل حق با فرزند ایشان بود. پیگیری کردیم و حل شد و دختر ایشان نقل میکرد که من به بابا گفتم استادی -نااستادی از دید من- متوجه شده بابای من پاسدار است و نمره من را به عمد نداده است. نمره درس عمومی یعنی زبان انگلیسی بود. میگفتند دخترم مبادا خودت را معرفی کنی. این جهاد توست و 10 بار هم رد کرد بایست و دوباره بخوان و هیچوقت اجازه نداری بگویی من فرزند فلانی هستم.
آنهم در فضایی که ما برعکس این را چقدر میبینیم.
بله. ما فهمیدیم و کار را پیگیری کردیم و در عرض یکماه کار جمع شد ولی درس خیلی بزرگی بود.
متولد ۱۳۴۴ هستید.
بله.
در کجا؟
تهران در بیمارستان مهر متولد شدم.
بچه کدام محله هستید؟
خیابان عدید، آبمنگول و خیابان ری.
پدر چه کاره بودند؟
پدر من را خدا رحمت کند، کارمند بانک بودند و بعد به سبب این مساله ایران را خوب گشتیم، یعنی یک 10 سالی ملایر میرویم و هشت سالی در چالوس میرویم، بعد دوباره به تهران برمیگردیم. از تهران شروع میکنیم و دوباره به تهران بازمیگردیم.
مادر چطور؟ خانهدار بودند؟
مادر من خانهدار و از سادات طباطبایی بودند. خدا ایشان را رحمت کند.
چه زمانی ازدواج کردید؟
من زود ازدواج کردم، سال ۶۷ بود.
۲۳ سالگی.
بله.
چطور آشنا شدید؟
یک روز مرحوم ابوی گفتند ما تصمیم داشتیم در ۲۳ سالگی ازدواج کنید. گفتم درس میخوانم. گفتند کاری نداشته باشید و درس را بخوانید. گفتم میخواهم ازدواج کنم فکری برای من کردید؟ گفتند خواهر فلانی را برای شما میخواهیم بگیریم. من هم قبول کردم. به همین سادگی ازدواج کردیم.
مهریه چقدر بود؟
یادم نیست. خیلی این سوالات سخت است، چون ندادیم (میخندد). روز نیمهشعبان عقد من خوانده شد.
چند فرزند دارید؟
خداوند دو دختر و یک پسر به من عطا کرده است.
چهکار میکنند؟
دختر اول من سال ۶۸ به دنیا آمد. وقتی ایشان به دنیا آمد، من داشتم برای امتحان ارشد میخواندم و کنکور ارشد داشتم. ایشان ۱۳ روز از ولایت حضرت امام را درک کرده است. ۱۳ روزه بودند که آن حادثه تلخ اتفاق افتاد. لیسانس معماری را گرفت و همزمان با اینکه دو نوه را بزرگ کرد، لیسانس قرآن و حدیث گرفت و دو روز در هفته معلم دینی در یکی از دبیرستانهای دخترانه است.
آقا داماد چطور؟ آشنا است یا خیر؟
نه، جوان خوبی است. معمولا دخترانم سال اول ازدواج کردند. یکی از عزیزان رئیس دانشکده معماری بود و گفت یکی از جوانان خوب اگر باشد، دخترت را شوهر میدهید. گفتم بله، اگر جوان خوبی باشد و معرفی کردند و جوان شایسته و خوبی بود. اصفهانی هم هستند. دختر دوم من سال آخر دندانپزشکی است و داماد من هم دانشجوی دکتری است.
کجا تحصیل میکنند؟
تهران هستند. بچه بااستعدادی است و سهمیه هیاتعلمی و اینها هم ندارد. دختر اول من اتفاقا به دانشگاه بهشتی آمد و دومی به تهران رفت و پسرم شریف رفت.
آقا پسر ازدواج نکردند؟
هنوز ۲۳ ساله نشده است.
حاجخانم سر کار میرفتند؟
نه. ایشان دیپلم دارند و مطالعات قرآنی را از ابتدا تا الان دارند. در جلسات منظم هفتگی در دو روز کلاس میروند. بیشترین همت را گذاشتند تا من بتوانم در عرصه اجتماعی باشم و برای تربیت فرزندان.
چقدر در کار خانه کمک میکنید؟
10سالی است که محدود شدم و زندگی روی دوش ایشان افتاده و سختتر شده است.
اهل غذا درست کردن در خانه نیستید؟ بلد هستید؟
خیر، من بلد هستم ولی اجازه نمیدهند وارد آشپزخانه شوم. (میخندد).
تفریح شما چیست؟
تفریح من با بچهها بودن است؛ یعنی ما یک جای کوچکی در روستایی داریم. آرزوی من این است که تعطیلی شود و نوهها و بچهها بیایند و به آن روستا برویم.
چند نوه دارید؟
دو نوه دارم.
شما بهنوعی از دانشمندان هستهای ما هستید، همه هم میدانند. تیم حفاظت هم برای شما گذاشتهاند. تیم حفاظت داشتن سخت است؟
خیلی سخت است. من اینطور فکر میکنم؛ آن روزهایی که درگیر کار جدیتر بودیم با حسابوکتاب به خودم گفتم که آخرش، خارج نباید برویم و کار میکنیم و همیشه در ایران هستیم. این شرایط که پیش آمد این فکر را نمیکردم، ولی خیلی سخت است بهخصوص برای خانواده و برای خودم، چون پایم را از خانه بخواهم بیرون بگذارم این بچهها همراه من هستند. با من شب و روز زندگی میکنند.
بعد از شهادت شهید شهریاری این اتفاق افتاد؟
نه بعد از شهادت شهید علیمحمدی، قدری سبک من و شهیدشهریاری را جابهجا کردند و به شهرک محلاتی بردند. یک راننده محافظ گذاشتند. بعد آنجا بودند ولی وقتی شهادت شهید شهریاری پیش آمد، یکباره برای ما خیلی جدی شد. البته زندگی با اینکه دشمن شما اسرائیل باشد، شیرین است. من اصطلاحی دارم با اینکه برای پسرم و نزدیکانم دیدن این حادثه سخت است، ولی وقتی در شهر حرکت میکنید و محافظت از شما تشریفات نیست و کاملا با سلاح است، همیشه به شما میگوید شما در معرض «لقاء رب» هستید و این ارزش بالایی دارد.
حواس آدم را جمعتر میکند.
خیلی.
از لحاظ اخلاقی و تقوایی...
خیلی.
درباره موضوعات فیزیک و هستهای باید چند وقت به چند وقت خود را بهروز کنید؟
من یک جریان خوب آزمایشگاهی دارم. آزمایشگاه من یکی از آزمایشگاههای بسیار بهروز است و الحمدلله مقالهای اخیرا با بچهها چاپ کردهایم؛ کارهای تجربی خوبی در اندازهگیری انجام میدهیم. پابهپای دانشجویان دکتریام باید بروم.
آزمایشگاه شما بهشتی است؟
بله، البته هستهای نیست، بین نور، مغناطیس و اندازهگیری است. اساسا در اصطلاح هستهای، من اندازهگیر خوبی هستم. باید بهروز باشید و اگر مطالعه نکنید دانشجویان از شما باسوادتر میشوند.
بهترینها در رشته شما چه کسانی هستند؟ بیشتر ایرانی هستند یا خارجی؟
اتفاق خوبی در کشور افتاده است. روزی که من به بهشتی رفتم و عضو هیاتعلمی شدم، روزی که درس میخواندم، اسم استادانم را هیچجای دنیا نمیدیدیم و حتی یک مقاله هم نداشتند. یک خاطره بیان کنم: در ۲۲ اردیبهشت۸۳ تازه پژوهشکده لیزر دانشگاه شهید بهشتی را راهاندازی کرده بودیم. یک ساختمان گرفتیم و بساطی را جا کردیم. یکباره از بیت گفتند حضرت آقا میخواهند برای بازدید بیایند. یک ربع در آزمایشگاه من ایستادند. آن زمان برکتی به کار ما داده که امروز بعد از ۱۵ سال در لبه بهروزترین آزمایشگاههای دنیا هستیم. فراموش نمیکنم چهارسال پیش، زمانی که رئیس دانشگاه شهیدبهشتی بودم، مشاور عالی پوتین به ایران آمد و به دوستان گفتند میخواهیم پژوهشگاه لیزر شهید بهشتی را ببینیم. در دیدارها آمدند و پنج فیزیکدان بودند. وقتی یک دور زدند و آمدند، گفتند میخواهیم شما به ما کمک کنید. حالا آنها کسانی بودند که زمانی در اوج بودند. من آنجا درس خواندم. این جوانان باید بدانند انقلاب در ایران چه کار کرده است.
روزی هیات ایرانی آمده بود و رئیس انستیتوی ما پروخوروف بود. به من گفتند هیات ایرانی میآید شما هم بیایید و آخر روسها من نشسته بودم که اگر ترجمه نیاز بود، باشم. هیات ایرانی برخوردی کرد و پروخوروف فهمید اینها دانش جدی ندارند و به معاون خود گفت اینها را بگردان! آنان رفتند و به من خیلی برخورد. من به آزمایشگاه رفتم و معاون بینالملل پروخوروف به من گفت ناراحت نباش، ما هم روسهایی داریم که مانند ایرانیها از کشور رفتند و پشت سر خود را نگاه نکردند، کارلوف، پروخوروف و باسوف همان زمان به دانش لیزر رسیدند که پروفسور جوان شما رسید. پروفسور جوآن هم مبدع لیزر است ولی آنها نیامدند داخل را بسازند و آمریکا ماندند و اینها در روسیه آمدند و روسیه امروز این است. این در زندگی علمی من بهعنوان نقطهای عجیب ماند. آن روزی که هیات روسی آمد و مشاور عالی پوتین در حوزه علم و فناوری آمد و با معاونت علمی جلسه داشت. خودش گفت میخواهیم دانشگاه شهید بهشتی برویم و لیزر را ببینیم. تیم پنج نفره آمد و آزمایشگاه را دید و در اتاق رئیس دانشگاه نشستند و من بهعنوان رئیس دانشگاه شهید بهشتی نشسته بودم. دیدم، انگار آب سردی روی اینها ریختهاند. دستشان را بالا بردند که ما آمدیم و میخواهیم با شما همکاری لیزر کنیم و شما خیلی کار کردید. در تحریم چطور این همه کار کردید؟! برای من آن روز که در روسیه بودم خیلی یادآوری شد و این عزتی است که حضرت آقا به این کشور دادند... درباره توسعه علمی کشور جملهای در ۲۰۰۵ خانمی انگلیسی وقتی به ایران میآید بیان میکند، دبیر اروپایی نیچر است. در مقدمه مینویسد و میگوید مرجعیت علمی در ایران در حال بازسازی دوباره است، مگر اینکه تحریمهای اضافی یا اغتشاش جلوی این را بگیرد؛ در سال ۲۰۰۵ این را گفت.
یعنی ۱۵ سال پیش این را بیان کردند؟
قبل از سال ۸۸. قبل از اتفاقات سال ۸۸ بود که میگوید دو فاکتور هست. در متن مقاله مینویسد این توسعه علمی ایران (در مجله نیچر اعتراف میکند) نتیجه خواست رهبری کشور است که توسعه و پیشرفت کشور را در قبال توسعه علم قرار داده است و جامعه آکادمیک کوچک ایران با همه وجود لبیک به این درخواست ایشان گفته و توسعه همهجانبه علم را انجام میدهد. بعد میگوید ایرانیها بهلحاظ اینکه گذشته تاریخی در دستاوردهای علمی گذشته دارند و رهبر علمی دنیا بودند، خطرناک هستند.
این عزت آنجا برای من یک روز بسیار خوش را رقم زد در مقابل آن روز تلخ در روسیه. پنج پروفسور روسی این زمینه آمدند و با دستپروردههای ما و بچههایی که در ایران دکتری گرفته بودند و پای دستگاهها ایستادند و کار کردند، صحبت کردند. تعجب کردند و نتیجه این شد که نشست روسای دانشگاههای ایران و روسیه را شکل دادند. وقتی آمریکاییها این را دیدند که ایرانیها نشست روسای دانشگاهی برتر خود را با روسیه تشکیل دادند، جاسوسی به نام ریچارد استون که اسما در مجله ساینس است ولی در عمل یک انجمن آمریکایی برای پیشرفت علوم است که کار این دیپلماسی عمومی آمریکایی است. این را بعد از برجام میفرستند و در سازمان انرژی هستهای میرود، به دانشگاه آزاد اسلامی میرود، به وزارت علوم میرود به اسم اینکه از مجله ساینس آمده و تحولات و پیشرفتهای علمی را بررسی میکند و به روسیه میرود که روسها چرا با ایرانیها این نشست را گذاشتند! بعد در خود ساینس میگوید من دیدم رئیس آکادمی علوم روسیه میگوید ایران ستاره در حال ظهور است. این را مینویسد و بعد به ایران برمیگردد و توسط یکسری آدمهایی که با او ارتباط داشتند جلوی دانشگاه تهران آن مقاله معروفش را در نیچر میزند که این ستاره در حال ظهور، در حال تقلب است!
چطور به او اجازه دادند به مراکز حساس ما وارد شود؟
امان از پسابرجام! آن روزها به یاد دارم آن روزها به دانشگاه شهید بهشتی میرفتم. میدانستیم در این قضیه دستبردار نیستند ولی میرفتیم میدیدیم مسئولان وقت وزارت علوم انگار یک چیزی اتفاق میافتد، میگفتند بیاییم پسابرجام این کار را کنیم و انگار گودمن را به ایران آوردند. آن مقاله معروف بازسازی دوباره علمی ایران و آمریکا را نوشت. ریچارد استون را به ایران آوردند. ریچارد استون را اولین بار آوردند تا آموزش خبرنگاری علمی به خبرنگاران علمی ایران بدهد. جالب است آدمهایی که او را آوردند معلوم هستند. سه موضوع آنجا کار کرد؛ یوزپلنگ، دریاچه ارومیه و انفجار هستهای چرنوبیل را کار کرد. این سه مورد را آموزش داد و در نتیجه دیدید یوزپلنگ چه شد، بحث دریاچه ارومیه و آب و اتفاقاتی که بود و بحث چرنوبیل را چگونه یک خبرنگار باید بیان کند. در حقیقت آموزش خبرنگاری نبود، آموزش شبکهسازی اطلاعات علمی و ربایش اطلاعات علمی بود. از این بخش نفوذ و غفلت برخی آقایان که فکر میکنند وقتی آمریکاییها و اروپاییها در را باز میکنند، این در باز کردنشان خیلی خوشایند است و اینها به هیچ چیزی وصل نیستند، نه... آنها جریان علمی خود را دارند. خاطرهای را بیان کنم از دو تا از بچههای هستهای بهشتی، میخواهم بگویم خارجیها چطور در برنامه علم کار میکنند، یک دعوتنامه دریافت کردند که به فرانسه بروند، روی هسته پزشکی. من معاون بینالملل را خواستم و گفتم فلانی من احساس میکنم این تله است. معاون بینالملل گفت نه، من خودم تلاش کردم و اینطوری است. گفتم به هر حال، احساس من این است که دعوتنامه و بلیت دادند و بازدید از مرکز هستهای هست و پسابرجام هم بود به اصطلاح آقایان. بچههای ما را میخواهند بازجویی کنند، شما احتیاط کنید و احتیاط هم کرد و به سفارت ایران در فرانسه گفت. اتفاقی که افتاد این بود که آنکسی که میرفت شاگرد شهید شهریاری بود، تا به فرودگاه رسید سه نفر، یک متخصص هستهای، یک سرتیم و یک کارشناس زبان فارسی از منافقین نشستند و ۴۵ دقیقه این فرد را بازجویی کردند و جالب است که او هم جواب نمیداد و مرتب پلیس فرانسه میگفت سفارت ایستاده، زودتر تمام کنید.
یعنی با هماهنگی آنها بود؟
اینها با سفیر رفتند و پیگیری کردند و الحمدلله سفارتخانه پوشش داد و اینها سریع برگشتند و ملاقات کنسل شد. گذشت تا اینکه یک روز گفتند، از سفارت فرانسه فرانسویها میخواهند یک مرکز توسعه همکاریهای خاورمیانهای به دانشگاه شهید بهشتی بیاورند و با دانشگاه شهید بهشتی کار کنند. به محض اینکه آمدند، گفتم ببینم چه میگویند، چون کاری با دانشگاه دولتی لبنان داشتیم و روی این حساس بودند. اینها نمیخواهند علم ما در منطقه گسترش یابد. بیوتکنولوژی کشاورزی با لبنان بود. به دانشگاههای لبنان رفته بودند و گفتند چرا سراغ ایرانیها رفتید؟ اینها آمدند نشستند و یک رایزن فرهنگی هم بود و آقایی که به ایشان گفتم چه صحبتی دارید؟ گفت هیچی، ما فقط با دانشگاه تهران قرارداد داریم و میخواهیم هر کسی که زبان فرانسوی در منطقه بلد است، با ما کار کند و هزینهاش را پرداخت میکنیم؛ یعنی دانشمندان جمهوری اسلامی با هر کشوری میخواهد کار کند، پولش را آنها پرداخت میکنند. گفتم ما تحریم هستیم. گفت این مورد را قرارداد میبندیم. جالب است قبل از آن هیات تونسی آمده بود و آنها هم فرانسوی زبان هستند و سوال آنها این بود که چهکار کردید این مقدار بالا رفتید؟ بلافاصله این فرانسوی آمده بود که سیستم را کنترل کند. به رایزن گفتم سلام من را به سفیر خود برسانید و به این سفیر بگویید هر وقت نظام آموزش عالی فرانسه از قید نظام امنیتی اسرائیل و آمریکا خارج شد، بیاید و با هم حرف بزنیم. خیلی بهش برخورد. آن روز برای من روز شیرینی بود و گفتم شما دو هیاتعلمی من را دعوت کردید و همه نظام علمی شما به سخره گرفته شده که این را در فرودگاه مصاحبه بگیرید، مردم و جوانان نباید به این راحتی این عزتها را بفروشند.
انقلاب و تظاهرات انقلاب را درک کردید؟
من افتخار داشتم که دوران بلوغ و دوران نوجوانیام با جریان انقلاب همسویی کامل داشت. ما جلسات قرآن و احکام را جمعهها صبح میرفتیم ولی اندکاندک به دوران انقلاب که نزدیک شد، اسم حضرت امام را بهعنوان حاج آقا روحالله در خانه پدربزرگ شنیده بودم. مرحوم پدرم کتابهای دکتر شریعتی را خیلی داشت؛ و الحمدلله تقریبا همه خاطرات انقلاب را از شکلگیری و راهپیماییهای مختلف... روزهای ۱۲ تا ۲۲ بهمن هر روز در خانه همان منطقه خیابان ایران میآمدیم و حضرت امام را میدیدیم و خاطرات شیرینی بود.
۱۲ بهمن هم گفتید برای مراسم...
ابتدا ۶ بهمن رفتیم. پیاده بودیم که حضرت امام تشریف نیاوردند که به یاد دارم آن روز مرحوم بهشتی سخنران شدند و هنوز نوای صدای ایشان در گوش من هست. ۱۲ بهمن رفتیم و همانجایی ایستادم که هلیکوپتر آمد نشست و حضرت آقا را برداشت.
بعد از انقلاب مشغول درس خواندن بودید؟
آن زمان هم شرایط درس بود و هم زمان جنگ. درسهای من تا آن زمان بد نبود. شاگرد اول بودم ولی سال سوم که تمام شد، تابستان هم شروع شد. به یکی از دوستانم گفتم باید به جنگ برویم. عملیات خرمشهر تمام شده بود و من ۱۷ ساله بودم و پارتیبازی کردیم و گفتند آموزشیها غرب کشور میروند. خدا فرمانده گردان را رحمت کند. با دو تا از بچهها هدایت این گردان را به عهده گرفتیم. دوباره یک گردان دیگری را میبردیم که تیری آمد و در سر ما خورد. مرحله دوم، مهرماه شد و آبان ماه عملیات محرم بود. یکی از بچهها شهید شد و من نمیتوانستم بایستم. دوباره رفتم و به یاد دارم یک دوره مفصل بود و به خط رفتم و این بار هنوز عملیات نبود. یک خمپاره آمد و دستوپا و سر من زخمی شد و ترکش خوردم و مجبور شدم دوباره برگردم. خانواده آمدند و خاطراتی به یاد دارم. پدرم خیلی بزرگ بودند و میآمدند و دوباره اجازه میدادند دوباره به جبهه برویم. الآن که پدر هستم میدانم اینها چهکاری میکردند.
به روسیه برای دکتری رفتید فکر میکردید یک روزی به این جایگاه علمی برسید؟
قبل از اینکه به روسیه بروم آن زمان در دانشکده فوقلیسانس نبود، اطلاعیه زده بود که بچههایی که شاگرد اول باشند، بورس خارج میدهیم. من پای این نوشته ایستادم و یک لحظه به خودم گفتم میشود درس خود را ادامه دهید. برنامهام این بود ولی آن روز باور نمیکردم. البته من الآن جایگاه خاصی ندارم ولی درس را خواندم و فیزیک را دیدیم و توانستیم از این عمل دربیاوریم.
چند نفر بودید که به روسیه رفتید؟
آن سالی که رفتیم ۶ نفر برای خارج از کشور قبول شدیم. سال ۷۲ امتحان دادیم. در بین 90 نفر در صنعتی اصفهان ۶ نفر قبول شدند و امتحانات هم تشریحی بود. پوست ما را میکندند. من دیدم بچهها یک چیزهایی میگویند و به خودم گفتم یا اینها پرت هستند یا من پرت هستم. به تهران که رسیدیم چند روز بعد شنیدم که قبول شدم.
فهمیدید شما پرت نمیگفتید.
بله. مهم این است که هرلحظه وظیفه خود را انجام دهیم. سنت خداوند جاری است.
با آقای شهید علیمحمدی و شهید شهریاری ارتباط نزدیک داشتید. فکر میکردید شهید شوند؟
بله، هم مجید میدانست و هم همه میدانستیم. شاید تهدید داشتن را میدانستیم و اینکه دنیا برنمیتابد.
تهدید داشتن را میدانستید.
بله. قبل از اینکه این مسائل پیش بیاید، من خارج نمیرفتم. رفیقم خارج رفته بود و هیاتعلمی با من کار کرده بود. سه چهار ساعت در کنفرانسی مصاحبه کردند که فلانی به شما مقاله میدهد چه منش و روشی دارد.
منظور شما بودید؟
بله. درباره مجید و مسعود هم همین بود. همه احتیاط میکردیم.
اوایل دستگاههای امنیتی ما این مقدار حساس نبودند.
خیر. البته رفتهرفته دشمن اطلاعات خود را بیشتر کرد. اینها هوشیارتر شدند.
شهید علیمحمدی زودتر از همه شهید شدند؟
بله. اولین شهید ما بود.
فضای فتنه بود و برای مردم هم عجیبوغریب بود.
بله. خیلی هم از این جهت مظلوم بود. یک نکاتی هم وجود داشت که خود شهید روحیات و بحثهایی داشت. حوادث فتنه خیلی فضا را تغییر داده بود. من به ایشان گفته بودم و نقلی از من به یکی از بچهها کرده بود که گفتم مراقب باشید و ما نباید فریب این بحثها را بخوریم و گفته بود مهدی به من این را گفته و حواسم را باید بیشتر جمع کنم و سخنرانی در دانشگاه تهران کرده بود. سابقه خود را در ارتباط با اینکه چطور فیزیک را با سپاه و نظام ارتباط برقرار کرده و چطور باید پیش برود. قضیه کوی دانشگاه قدری ایشان را متأثر کرده بود. این فضا را دشمن، حتی شهید علیمحمدی را از نظر من، سر لیست آوردند برای این بود که نظام را متهم کنند و با فتنهگری در فضای فتنه بگویند، جامعه هم سراغ نداشت یک دانشمند ترور شود، خواستند فتنه را مثل همیشه داشته باشند.
خاطره خاصی از شهید علیمحمدی دارید؟
خیلی زیاد است. یک نکته قشنگی از مسعود دارم. آدم دقیقی بود و سر او اصلا کلاه علمی نمیرفت، با اینکه رشته او قدری با من فرق داشت. یک روز سرکار رفتیم و همه کار را انجام دادیم و همراه ما ایستاد و دید همه کارها را انجام دادم و خواستیم برگردیم که مرحله آزمایش را انجام دهیم، یکباره دیدم مسعود دوره تسبیح گرفته و ذکر میگوید. خیلی برای من آن لحظه زیبا بود که این آنجا چطور علمی پوست من را کنده و اینجا برای به نتیجه کار من، دارد ذکر میگوید و توسل او برای من بسیار زیبا بود. از مسعود خاطرات خوبی دارم. مجید روحیات دیگری داشت. توکل مجید هم بینظیر بود. اجازه نمیداد در حضور او غیبت شود. چند روز قبل از شهادت به خود ما اسلحه داده بودند و اسلحه بزرگی بود و آدم را خسته میکرد. جثه ایشان کوچک بود و به من گفتهاند اسلحه کوچک میخواهیم به شما بدهیم، اسلحه را من صندوقعقب ماشین میگذارم چون من نمیتوانم اسلحه حمل کنم، قلم آخرین چیزی است که حمل میکنم، ولی معنویت خاصی داشت. شادابی ذهنی خوبی داشت. اولین بار که او را دیدم باور نمیکردم شهریاری که میگویند ایشان باشد. در ذهن من خیلی آدم بزرگی بود. دیدم جثه جوان وریزی دارد، پرسیدم شهریاری شما هستید!
رئیس دانشگاه شهید بهشتی که بودید یک اتفاقی افتاد و برادر یک بنده خدایی آنجا دکتری داشت، آن باعث برداشتن شما شد؟
قدری بحث جدیتر بود. آنهم دخیل بود.
با هماهنگی شما دکتری ایشان...
نه، ایشان برای مقاصدی خیلی فشار میآورد. یک روز به دفتر من آمد و من اجازه نمیدادم من را ببیند. چهار بار به فراخور دنبال نکاتی بود. ایشان دفتر من آمد و من ۲۰ دقیقه پشت در او را نگه داشتم و به ایشان بر خورد و گفت کسی من را تا حالا اینطور نگه نداشته است. گفتم وقت نگرفتید، حالا بیا. نشست و یک ساعت از زمین و زمان گفت. جای این حرفها اینجا نیست. بعد گفت به رئیس دانشکده بگویید من با فلان استاد تز بگیرم. گفتم من رئیس دانشگاه هستم و زنگ نمیزنم. شما باید تقاضا بدهید و مسیر خودش را طی کند. یک ساعتونیم در اتاق من نشست و جواب نگرفت. البته مسائل جدیتری هم بود که بهموقع بیان میکنم که بیربط با جریان کشور و بحثهای پس از برجام نیست.
بعد از شما آنجا دفاع کرد؟
بله. یک کارهایی کرد و بحثهایی داشت و جایگاه آن بحثها اینجا نیست. بحثهای خوبی نبود. متاسفانه یک آفتی به جان علم کشور افتاده که برخی فکر میکنند اگر به آنها دکتر گفته نشود بد است، به قدرت و ثروت بسنده نمیکنند، فکر میکنند علم هم با رابطه و این حرفها گرفتنی است. مدرک دادنی است ولی علم دادنی نیست.
بعد از شما در دانشگاه شهید بهشتی شنیدم نفری که آمد با سفارت فرانسه رابطه خوبی داشته است.
بالاخره سفیر فرانسه اولین سفیری بود که تبریک گفت و من پاسخ را میفهمیدم و آن ناراحتی که داشتند وجود داشت.
این درست است که قبل از آن به شما گفتند که یک نفر را میگذارند که با فرانسویها رابطه خوبی دارد؟
(میخندد) یکی از دوستان این بحث را چند ماهی قبل به من گفت که این اتفاق خواهد افتاد.
خیلی لطف کردید که وقت گذاشتید. شما به معنای واقعی از شهدای زنده این مملکت هستید. من خداحافظی میکنم و به رسم دستخط جناب آقای دکتر طهرانچی عزیز. یادگاری را برای ما با دستخط خود خواهند نوشت و با دستخط ایشان برنامه به پایان خواهد رسید.
«علم مایه اقتدار ملت ماست و در جمهوری اسلامی به برکت انقلاب اسلامی و رهبری حضرت امام و رهبری شایسته مقام معظم رهبری، شوری در جوانان این سرزمین برپا شد و عزتی در محیطهای علمی به دست آمد که پس از قرنهای سقوط مایه بزرگی مردم ما شده است. باید نیک قدرش را بدانیم و شاکر این نعمت باشیم. این دستخط را به بهانه حضور در برنامه دستخط به یادگار نوشتم. باشد که درخور باشد.»/1360/