۱۰ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۷:۰۷
کد خبر: ۶۴۶۰۰۸
عاشقانه‌ای برای ۱۶ ساله‌ها؛

زندگینامه داستانی شهیده راضیه کشاورز

زندگینامه داستانی شهیده راضیه کشاورز
انتشارات شهید احمد کاظمی کتاب عاشقانه‌ای برای 16 ساله‌ها زندگینامه داستانی شهیده راضیه کشاورز نوشته سعیده سادات اکبری را روانه بازار نشر کرده است.

به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، موسسه انتشارات شهید کاظمی کتاب عاشقانه‌ای برای 16 ساله‌ها زندگینامه داستانی شهیده راضیه کشاورز نوشته سعیده سادات اکبری را روانه بازار نشر کرده است.

شامگاه بیست و چهارم فروردین سال 1387 در «حسینیه سیدالشهدا» شیراز وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال در میانه عزاداری و آن رمان که نغمه «بی توای صاحب زمان» مداح فضای حسینیه را عطرآگین کرده بود و دل از دلدادگان حریمش می‌ربود، هنوز نوای «کی شود آیی نظاره بر دل اندازی تو یارا» تمام نشده بود و به گوش می‌رسید که در چشم برهم زدنی انفجاری مهیب، حسینیه را زیرورو کرد و 14 نفر از بهترین‌ها و پاکان این شهر که در میان آن‌ها دو نفر دختر و دو پسربچه نیز بودند، بر دل بی‌ریا و پاکشان نظر شد و پسند یار شدند.

سخت است و دردناک که بخواهی پرپرشدن دوست و هم هیئتی‌ات را که سال‌ها در کنارش بوده‌ای، نفس کشیده‌ای، خورده‌ای و خوابیده‌ای نظاره‌گر باشی، مگر می‌شود این‌ها را به یاد آورد و نسوخت؟ مگر می‌شود لحظه‌های نورانی و معنوی عزاداری او بر مظلومیت حسین (علیه‌السلام) را تداعی کرد و اشک نریخت؟ آخر مگر امکان دارد هر دو حب به حضرت مادر ذوب شوید اما به یکدیگر محبت پیدا نکنید؟ محبت و علقه‌ای که یک سر دلت را به مشهدالرضا می‌کشاند و سر دیگرش را به کربلا و قطعاً آن را در هیچ مجلس و محفلی جز مجلس عزای امام حسین نخواهی یافت.

فقط خداست که می‌داند چقدر عذاب‌آور است بخواهی قطعه‌های بدن و قطره‌های خون دوست شهیدت را که همین چند ثانیه پیش در کنارت نشسته بود و داشت بر فراق امام حی و زنده می‌گریست را حالا بر در و دیوار حسینیه نظاره‌گر باشی. حالا اما میان او و تو فاصله‌ای است که پُر نمی‌شود مگر آنکه تو هم شهید بشوی. فاصله‌ای که او و جایگاهش را دست‌نیافتنی کرده.

«عند ربهم یرزقون» جایگاه میهمانان سفارشی خداست، همان‌طور که در کلام خداوند آمده است. آری شهید نزد خداوند روزی می‌گیرد و جایگاهی در عالم خلقت دارد که هیچ جایگاهی با آن قابل قیاس نیست.

سخن نویسنده:

مدت زیادی از شهادت رفقای هم هیئتی‌مان نگذشته بود که با دوستانمان در واحد شهدای کانون بر آن شدیم تا زندگینامه 14 شهید این فاجعه را به‌صورت کتاب درآوریم تا هم به مخاطب نوجوان و جوان الگویی از جنس خودش معرفی کنیم و هم اینکه شاید کمی بتوانیم از دِینی که همیشه از شهدا بر گردنمان بوده و هست را بکاهیم. از آنجا که دو تن از شهدا دختر بودند و ما هم در واحد شهدای خواهران مشغول بودیم، تصمیم گرفتیم کار را به جمع‌آوری خاطرات آن‌ها شروع کنیم. برای شروع کار قرعه به نام شهیده راضیه کشاورز افتاد و با او بسم‌الله را گفتیم. راضیه 16 سال بیشتر نداشت که به فیض شهادت نائل آمد به همین جهت او خوب می‌توانست الگوی خوبی برای هم سن و سالانش باشد و راه برایشان همواره و روشن کند.

اگرچه در این مدت فراز و نشیب‌های زیادی طی شد و دقت نظر زیادی برای اینکه جز حقیقت از شهید بازگو و از انسانی خیالی ساخته نشود، صرف گردید اما همیشه به این امر معتقد بوده‌ام تا خود شهید اذن ندهد، کار جلو نمی‌رود. اکنون و بعد از گذشت 10 سال از آن اتفاق به مدد خود شهید فرصتی فراهم شد تا زندگی او برای معرفی به نسلی که فراوان از او دارد اما باید ویژگی‌های شگرف و منحصر به فردش در مسیر قرب به خدا را بشناسد، به چاپ برسد. امید است این تحفه ناچیز مورد رضایت او و خدایش قرار بگیرد و برایمان باقیات صالحاتی شود در وقتی که دستمان از همه چیز کوتاه است.

ساختار کتاب:

کتاب به‌صورت زندگینامه داستانی است از شهیده ای، که بین ما می‌زیست و در کنار ما راه می‌رفت و در بین ما بوده است.

شهیده ای از نسل چهارم انقلاب، نوجوانی که انقلاب، جنگ و شهدا را ندیده ولی چنان زندگی کرد که توفیق شهادت در راه امام زمانش را پیدا کرده. بقول شهید آوینی: «شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به‌اندازه آن درآید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می‌کنی، مطمئن باش.»

برشی از کتاب:

هوا کاملاً تاریک شده که راضیه و نرگس دارند از کلاس زبان به خانه برمی‌گردند. هر د و ظهر از راه مدرسه به کلاً س زبان رفتند و حالا از خستگی نای راه رفتن هم ندارند که راضیه در بین راه عینک خود را از کیفش در مکی آورد روی چشمانش می‌گذارد. او که عادت مدارد جز در مواقع مطالعه سر کلاس عینک بزند، با این کار کنجکاوی نرگس را برمی‌انگیزد.

او عینک را از روی چشمش برداشته تا شیشه آن را تمیز کند که نرگس می‌گوید: توی این تاریکی که جلوی خودمون رو هم به زور می‌بینیم، می‌خوای چی بخونی که عینک زدی؟ راضیه عینک را روی چشمانش تنظیم می‌کند و خیلی کوتاه جواب می‌دهد: الآن فرق می کنه. منم نمی خوام چیزی بخونم. نرگس که از جواب ناقص و بی‌سروته راضیه، قانع نشده می‌گوید: معلوم هست چی می گی؟

درست حرف بزن تا منم بفهمم. راضیه که چیزی را از نرگس پنهان نمی‌کند، جواب می‌دهد: آدم عاقل از هر فرصتی استفاده می کنه تا بتونه به اهدافش برسه. سر کلاس برای اینکه بتونم ببینم، از عینک استفاده می‌کنم اما الآن عینک زدم برای اینکه نبینم. فریم عینکم رو طوری چشمانم تنظیم کردم که آگه نامحرم رد شد نبینم و فقط بتونم جلوی پام رو نگاه کنم.

مؤسسه انتشارات شهید احمد کاظمی کتاب عاشقانه‌ای برای ۱۶ ساله‌ها زندگینامه داستانی شهیده راضیه کشاورز نوشته سعیده سادات اکبری را در ۲۸۶ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه به قیمت ۳۵۰۰۰ تومان روانه بازار نشر کرده است.

علاقه‌مندان می‌توانند برای تهیه این کتاب به آدرس قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه اول، فروشگاه ۱۳۱ مراجعه و یا با شماره تلفن: ۳۷۸۴۰۸۴۴-۰۲۵ تماس حاصل نمایند. /۹۹۸/ن ۶۰۱/ش

 

میثم صدیقیان
ارسال نظرات