۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۵۸
کد خبر: ۶۵۱۹۸۰
یادداشت‌های کرونایی؛

روی کفن نوشته بودند؛‌ ناشناس!

روی کفن نوشته بودند؛‌ ناشناس!
در همین افکار بودم که ورود جنازه ای غیرعادی توجه همه را به سنگ انتهایی غسالخانه کشاند. از زیر ‏گلو تا پایین ناف جنازه شکافته و دوخته شده بود.

به گزارش خبرگزاري رسا، دکتر محمدرسول رستمی در این یادداشت از تجربیات کرونایی خود نوشته است:

تا قبل از کرونا فقط یک بار جنازه دیده بودم. کودک که بودم وصف مرده را از دیگر بچه های فامیل می‌شنیدم و حس می‌کردم از همسالانم در دیدن ‏جنازه خیلی عقبم. ده ساله بودم. از لابه لای جمعیت خودم را به قبر پیرمردی از آشنایان دورمان رساندم تا قبل از آنکه خاک صورتش را ‏بپوشاند فرصت فخرفروشی ام از دست نرود. فقط دعا میکردم کسی که تلقین را می خواند و صورت میت را باز میکند مانع دیدن من نشود. ‏همین هم شد. حواسش به من نبود و من یک دل سیر صورت پیرمرد را نگاه کردم و ترسیدم؛ و چند ساعت بعد، از شجاعتم برای کودکان فامیل ‏می‌گفتم‎.‎

بوی تند کافور به صورتم می‌خورد. برای طلّابی که ما همراهیشان می‌کردیم طبیعی تر بود. هر کدام چند ‏باری برای فهم بهتر احکام، این حالات را تجربه کرده بودند اما من اولین بارم بود‎. 
تجربه چنین حسی را نداشتم. نمی‌ترسیدم اما چندشم می‌شد. وقتی صبح قبل از ورودمان به غسالخانه در ‏حسینیه بهشت زهرا، توضیح می‌دادند که دهان و بینی متوفی را پر از پنبه کنید فکر نمیکردم سختترین ‏بخش ماجرا همینجا باشد‎. 

غسال‌ها خیلی عادی بیش از یک مشت پنبه را با وسیله پیچ گوشتی مانندی که به آن درفش می‌گفتند محکم ‏و سریع در سوراخ بینی متوفی می‌کردند و دو برابر همین مقدار را هم در دهان قفل شده میت فرو ‏میکردند‎. 

نمی‌توانستم نگاه کنم اما مجبور بودم یاد بگیرم چگونه این کار را انجام می‌دهند در عین حالیکه جراحتی به ‏صورت میت وارد نمی‌شود‎. 

فکر اینکه از چند ساعت دیگر خودم باید همین کار را می‌کردم حالم را خراب می‌کرد. و فکر اینکه روزی ‏پنبه به دهان خودم بگذارند‎ ... 

در همین افکار بودم که ورود جنازه ای غیرعادی توجه همه را به سنگ انتهایی غسالخانه کشاند. از زیر ‏گلو تا پایین ناف جنازه شکافته و دوخته شده بود. رنگ سیاه آمیخته به سبز جنازه نشان میداد خیلی وقت ‏است در سردخانه نگهداری اش کرده اند. تاریخ می‌گفت متوفی ۲۱ اسفند ۹۷ است. یعنی یک سال و یک ‏ماه پیش. نمی‌دانم روحش ازین بلاتکلیفی آزار می‌دیده یا نه، اما به هر حال داشت از بلاتکلیفی درمی آمد. ‏جوانی بود حدودا ۳۰ ساله. کفنش که کردند مسئول شرعی غسالخانه صدایم کرد. گفت بیا برایش نماز ‏بخوانیم. روی کفن را نگاه کردم تا اسمش را بخوانم. نوشته بود: ناشناس‎. 

انگار داشت درس آخر زندگی اش را به زنده های مرده ای چون من می‌داد‎. 

و به راستی برای فرشتگان عذاب و پاداش چه فرقی می کند روی کفن محمدرسول رستمی نوشته باشند ‏یا ناشناس‎. 
اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا‎ 
دو نفری شهادت دادیم که هیچ چیز جز خیر از او ندیده ایم

/1360/

ارسال نظرات