نظریه غربزدگیِ جلال در دوران سرگردانیِ روشنفکران
اشاره: استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخنگاری کمونیستی در ایران، تاریخنگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخنگاری غربگرا در ایران، تاریخنگاری شرقشناسی در ایران و تاریخنگاری اسلامی در ایران.
این تاریخپژوه معاصر در قسمت 22 از سلسله مصاحبه با خبرگزاری رسا در موضوع «تاریخنگاری غربگرا در ایران» ، به تقابل اندیشه های سیاسی و فرهنگی تقی زاده و جلال آل احمد می پردازد؛ مثلا این که جلال، صریح از اسلام دفاع میکرد و تقیزاده در خفا از غرب. استاد تبریزی بر این باور است که خود انتقادی، صراحت لهجه، اخلاص، ارادت به روحانیت و تحول خواهی جلال آل احمد باعث نجات او از اندیشه های کمونیستی شد.
با هم ادامه گفت و گوی خبرنگار خبرگزاری رسا با مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی در معرفی تاریخ نگاران غرب گرا را می خوانیم.
تقیزاده و جلال آلاحمد
تقابل دو جریان متضاد سیاسی و فکری معاصر را، میتوان در جلال آل احمد و تقیزاده نیز دید. هر دو در سال ۱۳۴۸ فوت کردند. تقیزاده در سال ۱۲۵۴ و جلال در سال ۱۳۰۲ متولد شدند. این دو شخصیت دوران تحول را نیز طی کردهاند؛ جلال در نجف درس طلبگی خوانده، و تقیزاده، در تبریز در مدرسه طالبیه درس خوانده است.
جلال آلاحمد، از کمونیسمِ تودهای تا مروج فرهنگ اسلامی
پدر جلال، مرحوم آیت الله سید احمد طالقانی، از علمای بزرگ، باتقوا و برجسته تهران است. تحول جلال از اینجاست که در سال ۲۳، طلبگی و عبا و عمامه را کنار میگذارد و عضو حزب توده میشود. در حزب توده رشد میکند و بالا میآید و در کنار طبری قرار میگیرد؛ یعنی از نظر ادبی و بینش و نگرش سیاسی توانایی بالایی داشت. کمتر کسی در حزب توده سراغ داریم که تا این حد بتواند با سرعت رشد کند. بعد، از حزب توده کناره میگیرد و در جامعه سوسیالیستها در کنار خلیل ملکی و... فعالیت میکند. بین سالهای 26 تا 32 (حدود 6 سال) به عنوان یک سوسیالیست فعالیت میکند. او علیه حزب توده مینویسد، اما مدافع سوسیالیسم است. در سال 1332 یا 33، از مارکسیسم و سوسیالیسم کناره میگیرد و بهتدریج به فرهنگ اسلامی برمیگردد. او در انتقاد از غرب با سرعت و دقت پیش میرود. در سال 1334 علیه آمریکاییها مینویسد. در کتاب سه مقاله، علیه حکومت مینویسد و در کتاب «نون و القلم» و «از رنجی که میبریم»، هم چپ را نقد میکند و هم حکومت را. سالهای 36 و 37 با آقای عبدالمحمد آیتی طرح ترجمه قرآن را ارائه میدهد.
نظریه غربزدگیِ جلال در دوران سرگردانیِ روشنفکران
در سال 40، نظریه غربزدگی را ارائه میدهد؛ کار مهمی که در جامعه ما تحول فکری و سیاسی ایجاد میکند؛ که خیلی به آن نپرداختیم. این نظریه یک مسئله مهمی است؛ چون از قبل از مشروطه، روشنفکران هرچه میگفتند در جهت گرایش به غرب بود. جلال یک خط میکشد؛ یک طرف حکومت، استعمار و عوامل آن و یک طرف نیز مخالفین استعمار. در دوران سرگردانیِ روشنفکران، این اولین شکافی است که جلال به وجود میآورد و جریانات اسلامی از آن استقبال میکنند. در همان سال یعنی ۱۳۴۰، پدر جلال، آسید احمدآقای طالقانی به رحمت خدا میرود. برادر جلال، مرحوم آیت الله سید محمدتقی آلاحمد که نماینده آیت الله بروجردی در مدینه بود، نیز به دست وهابیها شهید میشود. همان موقع جلال نیز مینویسد برادرش به دست وهابیها شهید شد. آقای بروجردی بعد از ایشان، مرحوم حجتالاسلام لواسانی را به عنوان نماینده خود در مدینه میفرستد.
آسید محمدتقی آلاحمد از دوستان صمیمی امام بود، که شاید هممباحثه نیز بودند. امام(ره) در سال 60، در دیدار با شمس آلاحمد، درباره آسید محمدتقی، اشاره کوتاه و پر معنایی دارد؛ «من با اخوی شما آسید محمدتقی ارتباط داشتم. او در راه اسلام فدا شد».
بعد از مجلس ختمی که امام(ره) برای پدر جلال گرفته بود، جلال به دیدن امام میرود و کتاب غربزدگیاش را برای هدیه، نزد امام میبرد. کتاب را از جیب درمیآورد و به امام میگوید ما این چرندیات را نوشتهایم، شما هم نگاهی بکنید. امام نیز کتاب غربزدگی جلال را از زیر تشکش بیرون میآورد و میگوید دارم میخوانم. جلال میگوید این چرندیات به قم هم میرسد؟! برای جلال مهم بود که مرجع تقلید کتاب غربزدگی ایشان را بخواند. شما ببینید در سال ۱۳۴0 یک مرجع تقلید این کتاب را میخواند.
جلال به این بسنده نمیکند. بعد از سال 42، در اوج نهضت امام، به مکه میرود و در آنجا با شیعیان احصاء و شیعیان جنوب مدینه ارتباط برقرار میکند. بعد نامهای به امام مینویسد. نامة بسیار زیبایی است. جلال در آن نامه، وضع شیعیان عربستان را برای امام توضیح میدهد و میگوید شیعیان، نهضت ایران را تعقیب میکنند، خوب است شما در اینجا یک نمایندهای داشته باشید. جلال همچنین میگوید من در فکر نوشتن طرح یک کتابی با عنوان «در خدمت و خیانت روشنفکران» هستم، اگر شما موضوعاتی به نظرتان میرسد بفرمایید تا آن را مورد توجه قرار دهم.
جلال با کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» کار را تمام کرد
جلال، نامه را از مکه برای امام میفرستد. وقتی به ایران برمیگردد در مرحله دوم کار را یکسره میکند و کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» را مینویسد. در این کتاب به نکته اساسی میپردازد که هنوز نیز نو است؛ جلال میگوید روشنفکران دو راه بیشتر ندارند؛ یا به طرف حکومت یا به طرف روحانیت. اگر به طرف حکومت بروند، به طرف غرب و استعمار رفتهاند. اگر به طرف روحانیت بیایند، به طرف اسلام آمدهاند. تنها چیزی که به عنوان سد در برابر غرب ایستاده است روحانیت و اسلام است.
جلال با نوشتن این کتاب، تکلیف همه را روشن میکند. دفاع جلال از شیخ فضلالله نوری، معضلی میشود برای همه روشنفکران، که تا آن موقع شیخ را به عنوان مدافع استبداد میکوبیدند. جلال میگوید شیخ برای مبارزه با غرب به شهادت میرسد و جسد شیخ بر بام این مملکت، پرچم پیروزی و استیلای غرب در ایران است.
همان موقع که نوشتههای جلال ممنوع بود، باقر مؤمنی مینویسد جلال 150 سال از تاریخ عقب است؛ چون جلال میگوید بازگشت به خویشتن بازگشت به اسلام است. منظور او از بازگشت به خویشتن، بازگشت به خیش گاوآهن است. مؤمنی در مصاحبهای دیگر میگوید من گفتم جلال صدوپنجاه سال از جامعه عقب است، اما در واقع او دویست سال عقب است!
یا داریوش آشوبی (او در تاریخ سیاسی ما آدم مشکوکی است) در جزوهای مینویسد جلال مسئله غربزدگی را نمیکوبد، بلکه او میخواهد ما را عربزده کند. جلال به دنبال عربزدگی است. منظور آشوبی از عرب، اسلام و دین است.
فشار ساواک علیه جلال آلاحمد
از سال ۴۶، ساواک نیز جلال را در فشار قرار میدهد. جریان از این قرار است که یکی از آقایان خانهای به امام هدیه میکند. امام میفرماید آنجا را کتابخانه کنید. کتابخانهای درست میکنند و مجموعه آثار امام و بیش از 8 هزار جلد کتاب را به آنجا میآورند. مسئول آنجا دو نفر بودند؛ حاج آقا مجتبی تهرانی، خدا رحمتش کند، و حجتالاسلام اسلامی از روحانیان قم. ساواک به کتابخانه حمله میکند و همه کتابها و آثار را با خود میبرند. در آنجا نامه جلال به امام را میبینند. بعد از آن خانه جلال را زیر نظر میگیرند. رساله امر به معروف و کتاب تحریر الوسیله امام را در خانه جلال پیدا میکنند. ساواک از آن موقع روی جلال حساس میشود؛ که جلال با آیت الله خمینی ارتباط دارد. بعد به دنبال حذف او هستند. آنگونه که شنیدهام، پرویز ثابتی، دو سه بار جلال را تهدید میکند که باید دست از این کارهایت برداری. جلال میگوید شما به من اجازه نمیدهید دانشگاه بروم و درس بگویم، کتاب هم که نباید بنویسم، مصاحبه هم که نباید بکنم. من را گذاشتهاید سه گوشه دیوار و هیچ راهی برای من نگذاشتید. بالاخره من هم باید از جایی حرکت کنم.
اینکه جلال مسموم شده یا نه، شمس معتقد بود ساواک او را مسموم کرده است. همسرش، سیمین دانشور خیلی محکم میگوید جلال چون مریض بود، مرده است. یک جزوهای دارد با عنوان «شوهرم جلال آلاحمد». در آنجا سعی میکند غیر مستقیم ساواک را تبرئه کند. البته برخی میگویند اصلاً تیپش همسو با ساواک بود، که من اطلاعی ندارم. علیاصغر حکمت و سردار فاخر حکمت، پسر داییهای او، در ساواک جایگاهی داشتند. خانم دانشور، بعد از انقلاب کتابی نوشت به نام «جزیره سرگردانی». او در آنجا، جلال و شریعتی را میکوبد که باعث انحطاط جامعه ما شدند. این کتابِ سیصد صفحهای، رمان جذابی است. دانشور، داستاننویس قوی بوده است.
جلال، مدافع اسلام و ضد غربزدگی
جلال در سفرنامه حج که در سال 42 مینویسد ما باید دو شهر مدینه و مکه را، شهر بینالمللی اسلامی قرار دهیم و از دست فرزندان عبدالوهاب (خاندان آلسعود) بگیریم. اینها دنبال نفتفروشی خودشان هستند و شرکت آرامکو، اینجا را مرکز غارت خودش قرار داده است.
جلال مدافع اسلام و روحانیت و علیه غربزدگی است؛ بهخاطر همین از سوی حکومت تحت فشار بود. این جریان در مبارزه با غرب، دفاع از روحانیت و اسلام، بهعنوان یک جریان روشنفکری سالم اسلامی مطرح است. امام در دیدار با شمس آلاحمد میگوید من شاید یک ربع بیشتر جلال را ندیدم، اما جای جلال در این انقلاب خالی است. این جمله امام(ره) در صحیفه نیز آمده است.
همانطور که سید جمالالدین اسدآبادی یک جریان فکری مثبت بود، جلال نیز یک جریان فکری بود که هنوز زنده است؛ اگرچه جلال در خارج از ایران شناخته نشد؛ چون آثار جلال توسط جریانات اسلامی ترجمه نشد. از طرفی غربیها به دنبال این نبودند تا او را بشناسند.
البته بعد از اینکه کتاب غربزدگی را نوشت، دانشگاه هاروارد او را دعوت کرد. جلال در آنجا بحث غربزدگی را مطرح کرد. جلال به هرکجا رفت علیه آنجا نوشت؛ به شوروی رفت علیه شوروی نوشت، به آمریکا رفت علیه آمریکا نوشت. در سفرنامه حج نیز از اسلام و دین دفاع کرد. شمس میگفت میخواهم کتابی با عنوان «جلال در چهار قبله» منتشر کنم؛ استعاره از مسکو، آمریکا، مکه، و یک قبله دیگر.
سفر جلال به اسرائیل
جلال در سال 40، سفری به اسرائیل نیز میرود. جریان رفتنش این بود؛ مئیر ازری، جاسوس حرفهای اسرائیل در ایران با مطبوعات و احزاب و رجال سیاسی در ارتباط بود. او از آنها دعوت میکند. سعید نفیسی به اسرائیل میرود و در آنجا شعری درباره ارض موعود میگوید و از اسرائیل تجلیل میکند. بدیعالزمان فروزانفر، سه سفر به اسرائیل میرود که او نیز تعاریفی دارد. صاحبان مطبوعات و مجلهها (مجله خواندنیها، تهران مصور و...) میروند و هر کدام تجلیلی از اسرائیل میکنند. اعضای جامعه سوسیالیستها به رهبری خلیل ملکی را نیز دعوت میکنند. آن موقع جلال فرانسه بود و از آنجا دعوتش میکنند. جلال از فرانسه به اسرائیل میرود.
وقتی همه برمیگردند، در مجله علم و زندگی و نبرد و زندگی که ارگان جامعه سوسیالیستها بود، از اسرائیل تجلیل میکنند. جلال نیز یک تعریف ضمنی میکند؛ که همان موقع مورد نقد رهبر معظم انقلاب قرار میگیرد؛ چون با جلال ارتباط داشت. امام موسی صدر نیز یک نقدی میکند. آقای خسروشاهی نیز نقد میکند. جلال کتابی مینویسد به نام «سفر به ولایت عزرائیل». بعد از نقدهای آقایان، جلال میفهمد و علیه اسرائیل، مطلب خیلی خوبی با عنوان پایگاه امپریالیسم مینویسد؛ که در واقع اسرائیل، کشور نیست، پادگان نظامی است.
بد نیست در اینجا خاطرهای از جلال به نقل از آقای دکتر سید مهدی جعفری بگویم؛ آیت الله طالقانی عموزاده جلال است. وقتی آیت الله طالقانی در سال 46 از زندان آزاد میشود، جلال میخواست به دیدن آقای طالقانی برود. خلیل ملکی به جلال میگوید من هم میآیم. به خانه آقای طالقانی که میروند، تا آقای طالقانی، خلیل ملکی را میبیند میگوید چرا اینقدر از اسرائیل دفاع میکنی؟ تو خجالت نمیکشی؟ آقای طالقانی آدم قاطعی بود و با هیچ کس تعارف نداشت. خلیل ملکی میگوید اسرائیل یک کشور مترقی است. طالقانی میگوید این مزخرفات چیست؟ اسرائیل دارد جنایت میکند. دوباره خلیل ملکی میگوید نه، اسرائیل یک کشور مترقی است و مشکلی ندارد. آقای طالقانی میگوید من به آنجا رفتهام و دیدهام که اسرائیل، بیش از یک میلیون نفر را پشت سیمهای خاردار، سرگردان و آواره کرده است. دوباره خلیل میگوید اسرائیل یک کشور مترقی و در منطقه فئودالیته است. آقای طالقانی میگوید این مزخرفات چیست؟ مترقی و فئودالیته چیست؟ من میگویم اسرائیل دارد جنایت میکند. خلیل ملکی میگوید مشکل منطقه، حکام کشورهای عربی هستند. آقای طالقانی میگوید این مشکل ما هم هست؛ من به تو میگویم چرا از اسرائیل دفاع میکنی؟ این حرفها چیست که میزنی؟ خلیل میگوید من آنجا رفتهام و دیدهام که یک کشور مترقی است. جلال دیگر تحمل نمیکند و میگوید رئیس، من هم رفتهام و دیدهام؛ این چیزهایی که تو میگویی نیست. خلیل میگوید پس آنچه دیدیم چه بود؟ جلال میگوید خری بود که رنگ کرده بودند. خلیل توقع نداشت این حرف را بشنود؛ میگوید پس با این حرفهای شما، ما باید برویم طافی فروشی؟ (چرخدستیهایی که با آن سیبزمینی و پیاز و... میفروختند). جلال میگوید آن هم لیاقت میخواهد، اگر آدم باشد.
جلال علیه صهیونیسم چنین نگاهی داشت.
چراییِ تحول جلال از مارکسیسم تا اسلام
درباره تحول جلال باید گفت برخی انسانها خصوصیات خاص خود را دارند. جلال زمانی که کمونیست و در حزب توده بود، فساد اخلاقی نداشت. در خانهای که بودند، چند فاحشه را آوردند که جلال آفتابه بر سر آنها زد و آنها را بیرون کرد. جلال به دنبال تحقیق و مطالعه و فکر بود، نه دنبال شهرت. زمانی که در سال 32 میگوید من سیاست را بوسیدم و کنار گذاشتم، منظورش سیاسیکاری بود، نه اصل سیاست؛ چون او تا آخر در عرصه سیاست بود؛ دنبال حقیقت بود، نه دنبال دکان و شهرت.
جلال، جمود فکری، غرور و خودخواهی نداشت و همیشه در حال تحول، رشد و کمال بود؛ حتی از خودش نیز انتقاد میکرد.
جلال در میان روشنفکران، یک قطبی بود. در سفرنامه حجش جمله زیبایی دارد. فکر میکنم شب هشتم ذی حجه است که میگوید شب تا صبح کنار خانه کعبه نشستم و با خودم زمزمه کردم، هر چه شعر بلد بودم از حفظ میخواندم و زمزمه میکردم. صبح وقتی جمعیت آمد، دیدم که من خسی در میقات هستم، نه کسی در میعاد. به همین دلیل سفرنامه حجش را «خسی در میقات» نامیده است. میگوید وقتی به حرم پیامبر رفتم، گریهام گرفت که چگونه چند سال از این خانه فرار کردهام و دوباره پهلوی پدر برگشتهام. همیشه اخلاص و سلامت در وجود او بود و ارتباطش را با مرحوم شریعتی، با آقا، با امام موسی صدر و با شخصیتهای دینی ترک نمیکرد. 46 سال بیشتر عمر نکرد. اگر او میماند و یک آدم 60 یا 70 ساله میشد، حرف نو میزد؛ چون ذهنش فعال بود. بسیاری از مطالبی که درباره روشنفکران، فرانکلین، خانلری، یارشاطر و... نوشت و گفت، امروز میتوانیم درستی حرفهایش را، با سند مستند کنیم.
جلال صریحاللهجه بود و با همه بیمهابا و بهصراحت حرف میزد، حتی با خود حکومت؛ میگوید اینها دُم کودتای سوم اسفند 1299 را به کوروش و داریوش گره زدند و 1300 سال فرهنگ و تمدن این جامعه را نادیده گرفتند.
قبلا نیز مفصل به این مطلب اشاره کردیم؛ بعد از انتشار مقاله شاپور راسخ در مجله «راهنمای کتاب» در تبلیغ بهائیت، در نامهاش به ایرج افشار، سردبیر مجله مینویسد: «چون نام تو بالای مجله به عنوان مدیر نوشته شده، من برای تو این مطلب را نوشتهام؛ چرا در لفافه حرف میزنید که دنیا منتظر است و باید دین جهانی را جهانی کنیم و...؟ صریح بگویید منظور ما بهائیت است. شما در دانشگاه تهران آدم و موقعیت دارید، یک کرسی بهاییشناسی برگزار کنید تا مردم بفهمند این پیغمبر پیزوری قرن بیستم چه غلطهایی کرده است و بعدا چه غلطهایی میخواهد بکند!» صاحب امتیاز این مجله، یارشاطر بود. او از بهاییها و فراماسونها بود. جلال به او میگفت یارقاطر!
جلال، صریح از اسلام دفاع میکرد و تقیزاده در خفا از غرب
درباره جلال از این نمونهها زیاد داریم. جلال خیلی علنی حرف میزد، نه در خفا. مثل تقیزاده نبود که دوپهلو حرف بزند. تقیزاده خیلی هنرمند بود! گاهی اوقات مطالب تقیزاده را باید دو سه بار بخوانید تا به کنه حرفش پی ببرید. در ادبیات، سخنوری و تحریر، زیرکی خاصی داشت، و این هنر را تا آخر عمر هم داشت! لذا شما گاهی نمیتوانید بهصراحت از او حرفی در بیاورید. وقتی کتاب «از پرویز تا چنگیز» تقیزاده را میخوانید، میفهمید تا آخر، علیه اسلام است. این کتاب را در دانشکده الهیات نیز تدریس میکرد.
شما وقتی تکتک حرفهای تقیزاده را در نامهاش به آخوند خراسانی با دقت بررسی میکنید، آنوقت متوجه میشوید او چگونه بوده است. او علیه اسلام، مسئله بازگشت به اسلام را مطرح میکند. بازگشت تقیزاده، بازگشت به اسلام و بازگشت به خویش نبود، بلکه بازگشت به غرب و به ایران باستان بود. او تا آخر نیز همینطور بود. او در سال 45، مسئلة کنگره ایرانشناسان با همکاری مراکز شرقشناسی و ایرانشناسیِ غرب را مطرح میکند؛ یک حرکتی که استعماری بود. زمانی که رئیس مجلس سنا بود، در سال 34 دستور میدهد حسین نخعی، سفیر ایران در انگلستان، پولی در اختیار دانشگاه کمبریج بگذارد تا آنها تاریخ ایران را برای ما بنویسند! با آن بودجه، تصویب شد تا علیه ایران و علیه اسلام و تحریف تاریخ، کتاب بنویسند؛ که 13 جلد کتاب تاریخ ایران نوشتند.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
ویرایش: سید مجتبی رفیعی