بلندپروازی، ناکامی و دیگر هیچ!
به گزارش خبرگزاری رسا، 100سال پیش در چنین روزی، سیدضیاءالدین طباطبایی در پی 100روز صدارت و البته عدمتوفیق در برآوردن نسبی اهداف کودتا از کار برکنار شد و راهی فلسطین گشت. او اما پس از بازگشت دوباره به عرصه سیاست ایران در پی سقوط رضاخان نیز در سیاستورزی ناکام بود و نهایتاً از این عرصه کناره گرفت و به کشاورزی و دامداری روی آورد! آنچه در پی میآید، خوانشی از کارنامه پرفراز و نشیب سیاسی اوست. مستندات این خوانش، عمدتاً در تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
جنب و جوش طولانی، اما بیحاصل!
سیدضیاءالدین طباطبایی در مجموع، زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر نهاد. از حضور در دوران مشروطه و نقشآفرینی در افراطیترین لایه آن تا مشارکت مؤثر در کودتای 1299 و نهایتاً بازگشت به کشور پس از تبعیدی 20 ساله و تأسیس حزب و روزنامه. با این همه و در غایت این همه، او ترجیح داد تا عرصه سیاست را ترک گوید. مروری بر این حیات پرحادثه، در آغاز مقال بهنگام به نظر میرسد. در تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بیوگرافیای مجمل از وی آمده که به شرح ذیل است: «سید ضیاءالدین طباطبایی، فرزند سیدعلی یزدی در 1270 در شیراز به دنیا آمد. در دوران كودكی همراه با پدر به تبریز رفت و تحصیلات مقدماتی را در آن شهر فراگرفت و زبانهای فرانسه و روسی را در مدرسه ثریای آن شهر آموخت. در سال 1284، به شیراز بازگشت و مدرسه آلیانس فرانسه را در آنجا بنیان نهاد. در انقلاب مشروطه، به مشروطهخواهان پیوست و در ماجرای مهاجرت به قم و تحصن در آستانه حضرت عبدالعظیم، شركت كرد. بهعلت پیوستن به كمیته «جهانگیر»، تحت تعقیب قرار گرفت و به سفارت اتریش پناه برد و سپس به تبعید از كشور محكوم شد. با صدور فرمان عفو بعد از فتح تهران، از تبعید رهایی یافت و به فاتحان تهران پیوست و سركردگی گروهی از مجاهدان را برعهده گرفت. پس از خلع محمدعلیشاه از قدرت، روزنامه شرق را منتشركرد. پس از مدتی به دلیل مطالب روزنامهاش، محاكمه و به پنج سال حبس محكوم شد، ولی با حمایت مجاهدین، عفو و اجباراً از ایران خارج شد و سه سال در اروپا بود. سپس به ایران بازگشت و روزنامه تندر و رعد را منتشر كرد! وی از مدافعان سرسخت قرارداد 1919 بود و در دوره نخست وزیری وثوقالدوله، از طرف وی جهت عقد معاهداتی به روسیه سفر كرد. در بازگشت، در طرح كودتای بریتانیایی 1299 شركت كرد و روز چهارم اسفند1299، به ریاستالوزرایی رسید، اما تحت فشار عناصر آزادیخواه و دربار از یك سو و تحریكات رضاخان از سوی دیگر، در چهارم خرداد 1300، مجبور به استعفا و به خارج تبعید شد. مدتی در سوئیس ماند و سپس به فلسطین رفت. پس از سقوط رضاخان، به كشور بازگشت و در سال 1322 از طرف یزد، به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد. در آن سالها دست به تأسیس احزاب «وطن» و «اراده ملی» زد و تلاش زیادی برای رسیدن به نخستوزیری كرد كه ناكام ماند، لذا از صحنه سیاسی كنار كشید! وی در اواخر عمر، مورد توجه و مشاوره پهلوی دوم بود، تا اینكه در سال 1348 در 80 سالگی در تهران درگذشت.»
یک سیلی که حساب را به دست سید داد!
بسیاری بر این باورند که سیدضیاء، در واقع نردبان صعود رضاخان به حکومت بود. هم از این روی قزاق، علیالاصول نسبت به او و دستورات وی و منصوبانش، بیاعتنا بود و حتی یک بار در جلسه هیئت وزیران، ماژور مسعودخان کیهان وزیر جنگ وی را مورد ضرب و شتم قرار داد! به عقیده بسا پژوهشگران این رویداد، حساب را به دست سید داد و دانست که از خویش قدرتی ندارد! در سالنامه دنیا شماره 11، ماجرا به شرح ذیل روایت شده است:
«پس از اینکه در سوم حوت 1299 بهدست رضاخان و آقا سیدضیاءالدین کودتا شد و سید به ریاست وزرایی منصوب گردید. در کابینهای که تشکیل داد، ماژور مسعودخان کیهان را به وزارت جنگ تعیین نمود و رضاخان که عامل کودتا بود، به ریاست دیویزیون قزاق منصوب شد. آن موقع که ماژور مسعودخان وزیر جنگ بود، رضاخان نیز زیردست او قرار داشت و میبایست رضاخان اوامر مافوق را اطاعت میکرد و به کار میبندد، ولی چنین نبود و رضاخان به جای اجرای اوامر وزیر جنگ، به او دستور میداد و تحکم میفروخت! ماژور مسعودخان بارها این جریان را در هیئت دولت مطرح کرده، کسب تکلیف مینمود، تا اینکه در جلسه هفتم ثور 1300 بنا به پیشنهاد محمود جم وزیر خارجه کابینه آقا سیدضیاءالدین، هیئت وزیران موافقت نمودند تا اجازه داده شود رضاخان در جلسه هیئت دولت حضور یابد و توضیحاتی از ایشان خواسته شود. فوراً رضاخان به عمارت وزرا احضار شد و در جلسه شرکت نمود و بحث در این باره آغاز گردید. همین که ماژور مسعودخان که رضاخان بغل دست او نشسته بود، سخن آغاز کرد و باب گله را گشود، رضاخان دست راست را بلند کرد و ناگاه سیلی محکمی به صورت وزیر جنگ نواخت! صدای گوشخراش سیلی رضاخان، در تمام سالن هیئت وزرا پیچید. رئیسالوزرا و سایر وزیران، وحشتزده از روی صندلیها بلند شده و مات و مبهوت به رضاخان که در منتهای عصبانیت و وزیر جنگ که از شدت درد گوش صورت را در میان دو دست گرفته بود، نگاه میکردند. در این وقت رضاخان از جای خود بلند شد و بدون خداحافظی جلسه را ترک گفت و سیدضیاءالدین و وزرای کابینه او هم، مانند مجسمه همچنان در فکر فرو رفته بودند، تا اینکه ماژور مسعودخان در میان درد و رنج، قلم را برداشت و استعفای خود را نوشت و تسلیم سیدضیاءالدین کرد و نالان از اتاق خارج شد. آیا میدانید این سیلی رضاخان، چقدر به نفع او تمام شد؟ بله این سیلی مانند بمبی بود که بر سر رئیسالوزرا فرود آمده بود و به او فهماند گرفتار چه شخصی است و در حالی که عدلالملک دادگر، محمود جم، رضاقلی هدایت، منصورالسلطنه، مودبالدوله، موقرالدوله و مشیر اعظم و سایر اعضای کابینه او دورش حلقه زده بودند. استعفای ماژور مسعودخان را با جمله «با استعفای جناب اجل آقای مسعودخان موافقت میشود» از سوی سید ضیاء قبول شد. او به عدلالملک، منشی جلسه، دستور داد پیشنهادی به عنوان سلطان احمدشاه تنظیم کنید که «نظر به لیاقت و کفایت آقای رضاخان میرپنج، رئیس دیوزیون قزاق، ایشان را برای وزارت جنگ پیشنهاد و استدعای صدور فرمان همایونی را دارم.» فردای این روز رضاخان رسماً به عنوان وزیر جنگ معرفی شد.»
بازگشت کمرمق سید به عرصه سیاست، در پی سقوط رضاخان
بیتردید سیدضیاء پس از سقوط رضاخان و آزادی نسبی فضای سیاسی ایران، با موافقت و ابرام دولت انگلستان به کشور بازگشت. وی در دوران نسبتاً کوتاه فعالیت خویش نیز عملاً در راستای تقویت سیاست بریتانیا در ایران گام زد که یکی از مصادیق شاخص آن، رویارویی با حزب توده است. با این همه و به رغم تمامی تظاهرات سید در این دوره، بار دیگر همان سرنوشتی در انتظار وی بود که پس کودتای 1299 برای وی رقم خورد! محمد توحیدی چافی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره چنین آورده است:
«ورود سیدضیاءالدین به صحنه سیاسی ایران پس از شهریور1320، همواره با سروصدا و جنبوجوشهای فراوانی همراه بوده است، ولی این جنب و جوش هرگز دیرپا نبود و پس از مدتی، بر اثر بهوجود آمدن دشمنان فراوان برای وی، بسیار زود مانند دولتی مستعجل، به سمت افول سوق داده شد! طبیعی بود که سابقه تاریخی سیدضیاء در کودتای 1299ش و نیز کابینه کوتاهمدت وی که با چالشها و دشمنتراشیها و نیز رفتار شتابآلود وی همراه بود، ورود دوباره وی به صحنه سیاسی کشور در سال 1320ش را تحت الشعاع خود قرار دهد. سیدضیاء پس از 22 سال سرگردانی در اروپا بهویژه زندگی 17ساله در سوئیس و سرانجام زندگی ششساله در فلسطین، با شخصیتی پررمز و راز وارد ایران شد و از شاه تا رجال ملّی، مذهبی، روشنفکران و فعالان سیاسی کشور، با نگرانی ورود وی را نظارگر بودند. در این میان شائبه نزدیکی وی به انگلستان، بر نگرانیها و حساسیتهای ناظرین و رجال سیاسی کشور میافزود. موضعگیری سیدضیاء پیش از ورود به ایران، علیه حزب توده و روسها، این حزب را به مهمترین دشمنان وی در آغاز ورود به ایران بدل کرد، به گونهای که تودهایها وی را مرتجع و فاشیست خواندند! این نگرش به خاطر رفتار خود سیدضیاء بود که از بیان علاقه به موسولینی و الگوبرداری از عملکرد وی رویگردان نبود و آشکارا او را قهرمان خود میدانست! واکنش سیدضیاء در برابر تمجیدها و حملههای تند مخالفان، بازگشت مجدد وی به صحنه قدرت از طریق تأثیرگذاری بر افکار عمومی با تأسیس مجدد روزنامه و نیز تأسیس حزب بود، تا با حمایت مالی و حزبی از وی در برابر فشارها و حملات رجال سیاسی و قدرتمندان، از تکرار دوباره سرنوشت وی در ماجرای تشکیل کابینه پس از کودتای 1299 که به برکناری و تبعید وی انجامید، جلوگیری نماید. سیدضیاء برای نزدیکتر شدن به قدرت، مدتی بعد از ورود به تهران، در مجلس چهاردهم از شهر زادگاهش یعنی یزد، کاندیدا شد و در میان نگرانی مخالفان سرسختش، که مهمترین آنها محمد مصدق بود، وارد مجلس شد. بهرغم مخالفتهای شدید و سخنرانیهای آتشین مصدق از جمله متهم کردن وی به وابستگی و سرسپردگی به انگلستان و همچنین نگرانیهای شاه، اعتبارنامه وی با اکثریت 57 رأی در برابر 29 رأی به تصویب رسید. سیدضیاء، نخستینبار در سال 1322 با همفکری مظفر فیروز و نیرالملک، به تأسیس حزب «وطن» اقدام نمود. این حزب بعدها شالوده اصلی تأسیس حزب اراده ملی در 23 بهمن سال 1323 گردید، اگرچه برخی به فعالیت همزمان حزب اراده ملی و وطن تا سال 1324ش نیز باور دارند. رهبری حزب اراده ملّی، بیشتر جنبه تشریفاتی داشت و در ظاهر به نام رضاقلیخان هدایت (نیرالملک) بود و سیدضیاء با عنوان منشی، رهبری واقعی حزب را بر عهده داشت. عمر حزب اراده ملّی نیز مانند دولت برآمده از کودتای سیدضیاء و نیز دوره فعالیتهای سیاسی و اجراییاش کوتاه بوده و حزب عملاً نتوانست تأثیر چندانی در تحولات سیاسی جامعه ایران، بر جای بگذارد. طبیعی بود که سرانجام حملات بیپروای حزب اراده ملی و سیدضیاء، دشمنان زیادی را در میان رجال داخلی و کنشگران خارجی برای وی فراهم کرد. از جمله این دشمنان داخلی، قوامالسلطنه بود که در دوران نخستوزیری سیدضیاء در سال 1299ش، طعم دستور توقیف وی را چشیده بود. قوام پس از بازگشت از شوروی و مذاکره با استالین، شاید در راستای تنشزدایی با شوروی و نزدیکی ظاهری به حزب توده، برای پیشبرد اهدافی چون خروج روسها از آذربایجان و شمال ایران و انحلال حکومت خودمختار آذربایجان و شاید برای انتقام از عملکرد او بهویژه دستگیریاش در سال 1299ش و نیز حملات تند حزب و روزنامههای وابسته به آن، در اول فروردین 1325ش، سیدضیاء و چند تن از یارانش را دستگیر کرد. حزب اراده ملی از آنجا که بیشتر حول محور شخصیت خود وی شکل گرفته بود، بهسرعت رو به انحلال نهاد، به گونهای که پس از آزادی سیدضیاء از زندان نیز این حزب مانند خود وی، هرگز به صحنه سیاسی کشور بازنگشت! زندگی رمزآلود سیدضیاء همواره با پرسشهای زیادی در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. آیا نیت سیدضیاء طباطبایی از تشکیل حزب اراده ملی، ایجاد تحول در جهت یاری رساندن به گسترش دموکراسی و تثبیت قدرت مردم و دموکراسی در سایه تضعیف قدرت شاه بود، یا سید و همفکرانش تحزب را وسیلهای برای بازگشت دوباره به قدرت و صحنه سیاسی ایران قرار داده بودند؟ به بیان دیگر آیا وی به اصول مشروطیت پایبند و باورمند بود و شاه را بدون قدرت و اقتدارگرایی در ایران میپسندید؟! اگر این گونه است چرا و چگونه تا سالهای پایان زندگیاش و حتی در دوران کنارهگیری از سیاست و درست در روزگاری که شاه در اوج اقتدارگرایی بود، همواره هفتهای یک بار مورد مشورت شاه قرار میگرفت؟ آیا چنانکه اغلب پژوهندگان تاریخ معاصر ایران میگویند، بازگشت سیدضیاء به صحنه سیاسی کشور و تشکیل حزب اراده ملی، با حمایت مستقیم انگلیسیها و در جهت یاری رساندن به اهداف آنها در کشور بود؟ آیا مخالفت سیدضیاء با حزب توده در قالب حزب اراده ملی را میتوان در جهت رقابتهای سنتی میان انگلیسیها و روسها ارزیابی کرد؟»
اسپانسرهای ایرانی- انگلیسی سیدضیاء پس از بازگشت به ایران
بیتردید موجآفرینیهای مصنوعی سیدضیاء در پی بازگشت به ایران، نیاز به منابع مالی داشت. دولت انگلستان برخی کانونها و خاندانهای شناخته شده وابسته به خویش را مأمور حمایت از سید کرد. طباطبایی در پی برخورداری از این منابع سرشار، توانست بخشهایی از جغرافیا و سیاست ایران را به گونهای مقطعی از خود متأثر سازد. اما اینگونه تحریکات، مصنوعی و فاقد گستره تأثیر بود و به همین دلیل، به سرعت رو به افول رفت! محمدحسین پورقنبر، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، حامیان مالی سیدضیاء پس از بازگشت به ایران را به این شرح معرفی کرده است: «از زمان بازگشت سیدضیاءالدین طباطبایی به ایران، مأموریت محوله انگلستان به رشیدیانها برای حمایت سیاسی از سیدضیاء و مساعدت مالی به او، شکل جدّی و عملی به خود گرفت. یکی از نمایندگان مجلس چهاردهم شورای ملّی، ضمن اظهار نگرانی شدید محمدرضاشاه از ورود سیدضیاء به ایران، به خاطر ترس از انتقام او مطالبی عنوان نمود. یکی از مطبوعات مخالف سیدضیاء در همان مقطع زمانی، به طور مکرر و در شمارههای پیوسته، ارتباط خانواده رشیدیان با سیدضیاء را مورد توجه قرار داده و از مساعدت مالی همهجانبه این خانواده ظاهراً تاجرپیشه ــ که در کسوت بازرگانی و تجارت، به جیرهخواری انگلیس و استفاده از رانت دولتی، در راستای جمعآوری ثروت اقتصادی مشغول بودند ــ پرده برداشت. امکانات و منابع مالی فراوان و چشمگیری که از سوی خانواده رشیدیان و دیگر همقطارانشان در قشر دارا و متعین جامعه، در اختیار سیدضیاءالدین طباطبایی قرار گرفته بود، در تشدید شائبه وابستگی وثیق او به سیاست انگلستان، نقش عمدهای داشت. جلوگیری از رخنه بیش از پیش حزب توده در میان قشرهای پایین جامعه، از اقدامات دیگر سیدضیاء و حامیان او در ایران آن مقطع زمانی محسوب میشود. چنانکه بروز تشنّج و درگیری در میان کارگران کارخانههای اصفهان طی ماههای نخستین سال 1323ش که طی آن حزب توده و طرفداران سیدضیاء، از این وضعیت برای حمله به یکدیگر استفاده نمودند و هر یک، طرفین را به تلاش برای برهم زدن آرامش متّهم میکردند، نمونه مبرهن در این زمینه است.
درگیریهای خونین توأم با کشتار که در قائمشهر (شاهی سابق) مازندران، میان اعضای حزب توده و وابستگان به تشکیلات سیاسی سیدضیاء که طی ماههای میانی سال 1324ش روی داد، نمونه دیگری در این زمینه است. علاوه بر کاربرد این نوع ترفندها، خطمشی دیگری نیز از سوی سیدضیاء و یارانش اتخاذ گردید که مبتنی بر مساعدت مالی به برخی افراد نیازمند و قشرهای پایین جامعه، در راستای فعالیتهای تبلیغاتی بود. او از طریق ثروت حامیان متموّل خود مانند خانواده رشیدیان، اقدامات ظاهراً خیرخواهانهای را به منظور ترسیم وجهه مثبت از خود، تشکیلات سیاسیاش و همقطاران ثروتمند و مرفّهاش در اذهان عامّه مردم جامعه انجام میداد، چنانکه بنا بر روایت مأموران سفارت انگلیس راجع به این مهره سرسپردهشان: «سیدضیاء به علّت محبوبیتی که در برخی مناطق دارد، موفق شده است مبلغ 2میلیون ریال برای کمک به زلزلهزدگان گرگان گردآوری کند و این مسئله برای دشمنان وی نگرانکننده است. سیدضیاء همچنان تلاش میکند شخصیت تأثیرگذار خود را به مردم نشان دهد.» تلاش برای جلب توجه رؤسا و خوانین ایلات به منظور مساعدت و همراهی با خود در اواسط سال 1323ش، از دیگر تاکتیکها و شگردهای قابل ملاحظه سیدضیاء و گروهش در حزب وطن بود. نکته شایان ذکر این است که حبیبالله رشیدیان -که دوران کهولت خود را در این زمان سپری میکرد- به سِمت مشاور عالی حزب تعیین شد. لابیگری سیدضیاء و رشیدیانها در راستای منافع انگلستان در قالب حزب اراده ملی تداوم یافت. برخی یاران تاجرپیشه سیدضیاء با استفاده از رانت سیاسی، مبتنی بر نفوذ سید و حامیان انگلیسیاش در ساختار حکومت ایران، توانستند به ثروت هنگفتی دست یابند و بخشی از این سرمایه اقتصادی را برای تجهیز حزب متبوع خود بهکار ببرند. یک نمونه برجسته آن، پارچه و منسوجاتی است که در زمان دولت ساعد (نیمه اول سال 1323ش)، به نام حزب «اراده ملی» به قیمت جیرهبندی از دولت گرفته شد و توسط رشیدیان و صرافزاده، به قیمت گزاف در بازار به فروش رفت. در این میان، برخی بر نقش مهم مستشار امریکایی امور مالیه (میلسپو) در این ماجرا، تأکید ورزیدند....»