سلطان نجد، شاگرد ضعیف انگلیسی ها
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، انگلیسیها، سالها پیش از به قدرت رسیدن رژیم سعودی در عربستان، در سواحل جنوبی خلیج فارس فعالیت داشتند؛ ضعف حکومت مرکزی ایران در دوره قاجار، انگلیسیها را به فعالمایشاء در این منطقه تبدیل کرده بود؛ آنها از اواسط قرن نوزدهم میلادی، نقش مهمی در جابهجایی قدرت میان شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس داشتند. انگلیسیها، خاندانهایی مانند آلثانی و آلخلیفه را به تدریج، به صورت حکمرانانی دستنشانده در این منطقه، جایگزین حکمرانانی مانند «آلعلی» کردند که حاضر به تعامل با انگلیسیها نبودند.
با این حال، سعودیها به دلیل فعالیت در داخل شبهجزیره عربستان، چندان برای انگلیسیها اهمیت نداشتند؛ طی سالهای نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی، آلسعود بیشتر شبیه راهزنانی بودند که گاه و بیگاه به مناطق مختلف عربستان یا بخشهای جنوبی عراق میتاختند و غارت میکردند.
با خروج نیروهای عثمانی از مناطق مرکزی عربستان، در سال 1242هـ.ش، این روند تشدید شد؛ تا پایان دوران ریاست سعود بن فیصل بر خاندان سعودی، در سال 1266هـ.ش، آنها توانستند برخی از مناطق داخلی عربستان را تصرف کنند و تحت حاکمیت خود درآورند؛ با این حال، آلسعود در منازعاتی که با خاندانهای حاکم بر سواحل جنوبی خلیج فارس داشتند، توفیق چندانی پیدا نکردند.
با فرا رسیدن قرن بیستم میلادی و تعریف اهداف جدید استعمارگران در سرزمینهای اسلامی، بالاخره سعودیها به فرصتی که در پی آن بودند، دست یافتند؛ شریف حسین، جد ملکعبدا...، پادشاه کنونی اردن و حاکم آن روزهای مکه، نامزد انگلیسیها برای حاکمیت بر عربستان، پس از تجزیه امپراتوری عثمانی بود؛ اما انگلیسیها ترجیح دادند او و فرزندانش را در عراق و اردن حاکم کنند و عربستان را در اختیار خاندان سعودی بگذارند.
مدتی بعد و در پایان جنگ جهانی اول، عبدالعزیز بن عبدالرحمن، رئیس خاندان سعودی، توانست با تصرف ریاض، حاکمیت خود را بر منطقه نجد و جنوب شبه جزیره عربستان تثبیت کند؛ بیتردید این تثبیت حکومت، مدیون تعاریف جدید انگلیسیها از معادلات منطقهای در خاورمیانه بود؛ آنها بودند که مرزهای کشورهای عربی را تعیین کردند؛ مرزهایی که روی نقشه و با خطکش تعیین میشد و ربطی به عوارض طبیعی و ویژگیهای قومی در مناطق مختلف نداشت.
«هارولد دیکسون»، نماینده انگلیس در بحرین، در خاطرات خود به گوشههایی از برخورد ارباب مآبانه انگلیسیها با عبدالعزیز بن عبدالرحمن و کُرنش او در برابر استعمار پیر اشاره میکند؛ دیکسون مینویسد:«در روز ششم مذاکرات در العقیر، آقای پرسی کاکس[نماینده ارشد دولت انگلیس در خاورمیانه] صبر خود را از دست داد و عبدالعزیز را به انجام اقدامات بچگانه در زمینه پیشنهاد مرزی عشایری بین عراق و نجد متهم کرد ... برای من عجیب بود که میدیدم سلطان نجد از سوی نماینده ارشد دولت انگلیس، مانند یک شاگرد ضعیف و ذلیل مورد توبیخ قرار میگیرد؛ کاکس با لحنی قاطع به عبدالعزیز گفت که خودش بدون توجه به هر اعتراضی مرزها را مشخص خواهدکرد.
در این لحظه بود که عبدالعزیز به التماس و اظهار دوستی با کاکس افتاد و با لحنی خفتبار و ملتمسانه گفت: حضرتعالی پدر و مادر من هستید؛ غیرممکن است من لطف شما را فراموش کنم؛ شما دست مرا گرفتید و پرورش دادید و مرا بالا بردید؛ با یک اشاره و دستور شما من حاضرم از همه کشورم چشمپوشی کنم. در این هنگام کاکس قلم قرمز رنگ را برداشت و مرز شبه جزیره عربستان را رسم کرد و نقاط مختلف آن، از خلیج فارس تا شرق اردن را توضیح داد.» دیکسون در ادامه، میافزاید:«ساعت حدود 9 شب بود؛ من از این گفتوگو متعجب بودم، اما عبدالعزیز آل سعود، بار دیگر درخواست دیدار با پرسی کاکس را کرد؛ من نیز با او همراه شدم؛ دیدم که ابن سعود به تنهایی در وسط خیمهاش ایستادهاست؛ او با دیدن ما مضطرب شد! مدتی بعد با ناراحتی شروع به حرف زدن کرد و گفت: ای دوست من، نیمی از مملکت من را گرفتید و بهتر است که بقیه آن را هم بگیرید! مرا رها کن تا به تبعیدگاه بروم، لحظاتی بعد این مرد، با آن جثه بزرگش، ناگهان شروع به گریه کرد!»
تصویری که دیکسون از شخصیت عبدالعزیز بن عبدالرحمن نشان میدهد، با آنچه در تاریخ رسمی رژیم سعودی نقل میشود، تفاوت فاحشی دارد! مورخان رسمی دربار سعودی مدعیاند که عبدالعزیز، با غلبه بر شریف حسین و تصرف ریاض، مکه و مدینه، رسماً عربستان سعودی را بنیانگذاری کرد؛ حال آنکه انگلیسیها پیش از تسلط رژیم سعودی بر مکه، شریف حسین را به عراق منتقل کردهبودند و عبدالعزیز بن عبدالرحمن، با چراغ سبز انگلیسیها، در سال 1303هـ.ش، مکه و مدینه را تصرف کرد و پس از آن بود که انگلیسیها، حاکمیت او را بر مناطق وسیعی از شبه جزیره عربستان به رسمیت شناختند.
به طور کلی انگلستان در دوره جدید استعمار به دنبال حکمرانی نیابی بر مناطق غرب آسیا بود؛ تا پیش از این کشورها مستعمره رسما اعلام می داشتند که در استعمار کشور انگلستان هستند اما در دوره استعمار نوین سیاست انگلستان تغییر کرد و استعمار علنی تبدیل به استعمار پشت پرده ای شد.
انگلستان برای پیاده سازی این سیاسیت خود دست به دو اقدام اساسی زد؛ نخست منطقه را پس از حکومت یک پارچه عثمانی تبدیل به کشور های کوچک کرد؛ به عبارتی تلاش داشت تا با سیاست اختلاف بینداز و حکومت کن! قدرت یک پارچه کشور های اسلامی را از بین ببرد، چرا که می دانست در این صورت دیگر اتحاد کشورهای اسلامی به راحتی محقق نخواهد شد و این کشورها درگیر بازی های سیاسی بین خود خواهند شد.
اقدام دوم انگلستان در این زمینه به قدرت رساندن برخی خاندان ها در این کشور های نوپا بود، به عبارتی انگلستان کشورها را به خاندان ها بخشید و قباله این مناطق را برای همیشه به نام آنان زد برای نمومه کشور عربستان سعودی که نام خاندان سعودی به طور رسمی در اسم کشور درج شده است؛ این سیاست به این معنا بود که این خاندان ها همیشه بر این کشور حکومت خواهند کرد و امکان رشد سیاسی برای دیگر طایفه ها و اقوام نخواهد بود.
در واقع کشور انگلستان که مدعی دموکراسی بود به طور علنی مناطق غرب آسیا را به نام خاندان ها زد و استبدادی طولانی را در این کشور ها پایه ریزی کرد.
این خاندان ها هم که عموما در گذشته راهزن بوده اند با التماس و ذوق زدگی از طرح انگلستان استقبال کردند و عصری جدید در باب راهزنی را برای خود گشودند.
این خاندان ها با سیطره بر سرمایه طبیعی کشورها از جمله نفت و گاز به پولدارها و ثروتمندان منطقه تبدیل شدند؛ آنان با فروش نفت و گاز کشورهای خود جیب خاندان های خود را پر از پول کردند و با استبداد تمام بر کشور های خود حکمرانی کردند.
خاندان هایی که تا چندی پیش از حکومت و ثروت محروم بودند و با دزدین اموال دیگران امرار معاش می کردند به یک باره تبدیل به حکمرانان قانونی این مناطق شدند.
این خاندان ها پس از به قدرت رسیدن در کشورهای جدید اقدام به پیاده سازی اهداف استعمار در مناطق خود کردند، همچنین در برابر الطاف استعمارگران به خوش رقصی پرداختند.
در واقع این خاندان ها به گاو های شیردهی تبدیل شده اند تا رضایت اربابان خود را کسب کنند؛ آنان با خرید تسلیحات نظامی و بستن قراردادهای خارجی موجب توسعه و سودآوری شرکت های استعمارگر شدند.
با پدید آمدن بیداری اسلامی برخی از این مناطق توانستند از حکومت های استبدادی دست نشانده نجات یابند اما برخی همچنان درگیر با استبداد هستند.