۱۸ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۷
کد خبر: ۷۰۴۳۰۲
عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:

غرب فهمید که مدرنیته ناجی بشر نیست

غرب فهمید که مدرنیته ناجی بشر نیست
عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت: در غرب به این نتیجه رسیده‌اند که مدرنیته ناجی بشر نیست و از این جهت به شرایط پسامدرنیته روی آورده‌اند.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، انگاره و تفکرات جدید، مثل کالا و دستاورد‌های تکنولوژی روز همیشه از جذابیت‌های خاصی برای مردم برخوردار بوده‌اند. اگر نگوییم همه مردم، حتماً بخشی از آنان از جهان‌بینی‌های جدید اثر خواهند پذیرفت. ورود اندیشه‌های جدید غربی به ایران، زندگی مردم کشور ما را دگرگون و در مراتبی با چالش روبه‌رو کرد. هدف آن شد که حاکمیتمان، مشروطه به معنای پارلمانیسم غربی شود، فرهنگمان عرفی چون عرف مغرب‌زمین شود و از همه مهم‌تر دینمان محدود به روابطی فردی آن هم به حداقلی‌ترین شکل خود بدل شود. 

مقوله روشنفکری دینی، چالشی است که تقریبا از دوره مشروطه به بعد در ایران شکل گرفت و تطور و دسته بندی‌های خاص خودش را داشت. این طیف در زیست سیاسی و اجتماعی مردم اثرات قابل توجهی بر جای گذاشت.

تصمیم گرفتیم با دکتر مسعود فیاضی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، از مسئولان کانون اندیشه جوان، نویسنده کتاب «جریان‌شناسی فقهی با معیار تمدن‌سازی» و استاد حوزه و دانشگاه که پیش از این معاون مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی هم بوده است، در مورد چیستی و کارنامه روشنفکری‌ دینی در ایران گپی بزنیم که در ادامه مشروح این مصاحبه را خواهید خواند.

عقل خودبنیاد به این معنا که هرچه را که بشر به درستی‌اش تشخیص دهد درست است، یکی از ارکان روشنفکری دینی در ایران به تقلید از غربیان بود. آیا متفکران غربی به ضعف این نوع تعقل رسیده‌اند؟

پاسخ صحیح به این سوال، نیازمند تحلیل جریان روشنفکری دینی در ایران است. زیرا جریان موسوم به روشنفکری دینی در ایران دارای چند طیف است که همه مانند هم نیستند و نمی‌توان همه را یک جور دانست. از طرف دیگر این جریان فکری و اجتماعی دارای سابقه‌ای در کشور است که بی‌توجهی به آن نیز سبب می‌شود پاسخ به سوال دقیق نباشد. 

سابقه جریان روشنفکری دینی در ایران به بعد از رفتن رضاخان از ایران برمی‌گردد و تقریبا بعد از سال ۱۳۲۰ است که این جریان کم‌کم خودنمایی می‌کند، اما قبل از آن، جریان پرقدرت دیگری در کشور پیش آمده بود که جریان روشنفکری دینی خیلی از آن متاثر بود. آن جریان که سابقه ورودش به مناسبات اجتماعی و فکری کشور به اتفاقات بعد از جنگ ایران و روس برمی‌گشت، جریان منورالفکری نام داشت و افرادی همچون «میرزاملکم خان» آن را نمایندگی می‌کردند.

این جریان که از سال ۱۳۲۰ به بعد توسط فرهنگستان ایران (تأسیس شده در سال ۱۳۱۴ توسط رضاخان) به جریان روشنفکری تغییر نام داد، کاملا برآمده از جریان روشنفکری در کشورهای اروپایی بود و کاملا به صورتی مقلدانه از آنها در کشور متولد شد.

 جریان روشنفکری در غرب در اواخر قرن نوزدهم در جریان اعتراض به حکم دادگاهی در فرانسه به محکومیت یک افسر یهودی رسما ابراز وجود کرد و در مناسبات اجتماعی وارد شد. این جریان که کنش‌گری اجتماعی از مقومات آن بود، دارای مبانی فکری‌ای بود که ریشه‌های آن به عصر روشنگری در قرون ۱۷ و ۱۸ بر می‌گشت. از این جهت ابتنای بر عقل خودبنیاد و ضدیت با دین از مقومات آن بود.

تقابل با مذهب، ذات روشنفکری بود

افرادی که در این دوران در غرب روشنفکر خوانده می‌شدند، اغلب افرادی بودند که علوم جدید را در نظام درسی جدید فرا گرفته بودند و با دین مخالف بودند. آن‌ها مبنای هر نظریه‌پردازی و ملاک هر خوبی یا بدی را عقل بشری بریده از وحی و متافیزیک می‌دانستند و رویکردشان به حوادث اجتماعی نقادانه، خلاقانه و آزادفکرانه بود؛ به گونه‌ای که تلاش می‌کردند با همان عقل تعریف شده در عصر روشنگری به تحلیل و نقد حوادث بپردازند و بر این اساس کنشگری خود را در جامعه تعریف کنند.

روشنفکری‌دینی، مولود نامبارک غرب

جریان منورالفکری در ایران نیز که از حلقه‌های فکری این جریان در کشورهای اروپایی متولد شده بود و افرادی که در این حلقه‌ها آموزش دیده بودند، رئوس این جریان در ایران شدند و تحقق و رشد و نمو آن را در کشور پیگیری کردند. اصولی مانند مخالفت با مذهب، اتکاء جدی بر آموزه‌ها و یافته‌های علوم جدیده چه در علوم طبیعی چه در علوم انسانی و چه در مبانی فلسفی، انقیاد در برابر مظاهر مدرنیته و مسائلی از این دست را مقومات فکری خود برشمرده و این عناصر را عناصر هویت بخش خود قلمداد کردند.

غافل از اینکه اگر روشنفکران غربی که اتفاقا برخی از آنها افراد آزادفکر و حرّی هم بودند با دین مخالف بودند به این دلیل بود که با دین پرتناقض و تحریف شده مسیحیت روبرو بودند و معلوم نبود اگر با دین معقولی مانند اسلام راستین آشنا می‌شدند، مخالف دین می‌شدند یا خیر. با ایجاد و توسعه جریان منورالفکری در کشورمان و مخالفت‌هایی که با فرهنگ ملی و دینی می‌کرد، رفته‌رفته جریان‌های مختلفی در کشور در مقابلشان صف‌آرایی کردند. یکی از آنها جریان روشنفکری دینی بود؛ کما اینکه یک دسته هم جریان سنتی بود که به کلی مدرنیته و دستاوردهای غرب را باطل می‌دانست و به تمامه با آنها مخالفت می‌کرد. اما روشنفکری دینی جریانی بود که مدرنیته را می‌‌پذیرفت، ولی دنبال این بود که بین دین و مدرنیته آشتی برقرار کند. مساله اصلی اینجا بود که رویکرد اصلی این جریان در برقراری این ارتباط نگاه نقادانه و انتخاب هوشمندانه نسبت به دستگاه فکری غرب مبتنی بر مسلمات دینی نبود، بلکه رویکردشان این بود که دین را باید طوری توجیه و تفسیر کرد که با مدرنیته مخالف نباشد، نه اینکه مدرنیته را طوری نقد کرد و طوری دست به انتخاب مباحث مختلفشان زد که با آموزهای دینی سازگاری داشته باشد. از این جهت افراد این جریان پروژه اصلاح دینی را مطرح کردند و بدین سان دنبال ایجاد اصلاح در آموزه‌های دینی و ارائه قرائت‌هایی از دین بودند که با مدرنیته در تعارض نباشد. 

آیا مدعیان روشنفکری دینی به شعارهایش عمل می‌کردند؟

خیر؛ طرفداران این جریان هرچند ادعا می‌کردند که ما دین را قبول داریم و مبتنی بر عقل خودبنیاد سخن نمی‌گوییم، ولی در مقام عمل از تئوری‌هایی در پروژه اصلاح دینی خود استفاده می‌کردند که برآمده از همان عقل خودبنیاد غربی بود. مثلا آقای مجتهد شبستری یا آقای سروش و امثال اینها همین طور بودند. به طوری که آقای شبستری صریحا می‌گوید که تنها راه اصلاح فقه و اصول فقه، استفاده از هرمنوتیک فلسفی گادامر است و در این صورت است که دین طوری تغییر می‌کند که با مدرنیته تلائم داشته باشد. البته برخی دیگر هم بودند که غیر از نظریه‌های فلسفی در توجیه دین از نظریات مطرح شده در علوم طبیعی یا علوم انسانی تولید شده در غرب استفاده می‌کردند. در حالی که دین‌پژوهی روش‌های اصیل خود را دارد و اگر هم به‌روزرسانی نیاز داشته باشد با مکانیزم‌های خودش باید اتفاق بیفتد.

بر این اساس مشاهده می‌کنیم که هرچند ادعای اولیه جریان روشنفکری دینی این بود که دین را قبول دارد و مبتنی بر عقل خودبنیاد سخن نمی‌گوید، ولی عملا به همان سمت حرکت کرد و کاملا پایگاه فکری و مبانی اندیشه‌ای خود را تئوری‌های غربی دانست تا تعالیم دینی. از این جهت است که هر روز به میزان بیش‌تری از تعالیم دینی عقب نشینی می‌کند. بنابراین از ابتدا قرار نبود جریان روشنفکری دینی مبتنی بر عقل خودبنیاد عمل کند، ولی انفعال کامل آنها در برابر غرب و تئوری‌های آنها و اتخاذ روش نادرست برای آشتی بین دین و مدرنیته عملا همین گونه شد و هر روز هم در این مسیر غوطه بیش‌تری خورد.

غرب، معترف به عجز مدرنیته

در مقابل، در غرب، مدت‌هاست به این نتیجه رسیده‌اند که مدرنیته ناجی بشر نبود و نیست و از این جهت به شرایط بعد از مدرنیته روی آورده‌اند، اما این انفعال در برابر مدرنیته هنوز در جریان روشنفکری دینی خیلی پررنگ است. البته معنای این سخن آن نیست که جریان غالب اندیشمندان غربی از عقل خودبنیاد دست کشیده و خواهان طراحی تئوری‌ها و نظامات اخلاقی و فکری خود بر اساس وحی و متافیزیک و عقل متصل به آنهاست. زیرا ستون قائمه خیمه تمدن غرب مدرن همین عقل خودبنیاد است و صرف‌نظر از این قائمه به منزله از بین رفتن کل این خیمه است. البته همان طور که بی‌خدایی مطلق که در کمونیسم جلوه‌گر شده بود، محکوم به فنا بود و خیلی زود به فروپاشی سیاسی شوروی سابق و بعضی کشورها منجر شد و از صحنه رسمی اجتماع کنار گذاشته شد، همین اتفاق در مورد اصل بیرون کردن خدا از عرصه اجتماع نیز خواهد افتاد و بشر خواهد فهمید که این عقل خودبنیاد بهشت‌ساز نیست و نمی‌تواند زمین را آباد کند. اینجاست که لاجرم به سمت وحی و عقل متصل به وحی روی خواهد آورد.

مهم‌ترین ضعف‌های روشی و نظری روشنفکران دینی در کجاست؟

همان طور که عرض کردم روشنفکران دینی در سه دسته قابل تقسیم‌اند. کسانی که بر اساس تئوری‌های فلسفی غربی در مقام توجیه و تفسیر دین هستند، کسانی که بر اساس تئوری‌های مطرح در علوم طبیعی در این مقام هستند و کسانی که بر اساس تئوری‌های مطرح در علوم انسانی غربی در مقام توجیه و تفسیر دین هستند تا اینکه بتوانند بین دین و مدرنیته پیوند برقرار کنند. اشکال روشی هر سه گروه این است که اولا در ایجاد آشتی بین دین و مدرنیته خیال می‌کنند آنچه باید تغییر کند، دین است نه مدرنیته. به گمان آنان، نتایج مدرنیته قطعا درست است و به همین دلیل این دین است که باید طوری تفسیر شود که با مدرنیته جور در بیاید. ثانیا، وقتی هم که به زعم خود می‌خواهند طوری دین را توجیه و تفسیر کنند که با مدرنیته جور در آید به تئوری‌هایی تمسک می‌کنند که با محوریت عقل خودبنیاد تولید شده‌اند و نه با محوریت عقل متصل به وحی و متافیزیک؛ در صورتی که دین مکانیسم به‌روزرسانی خود را دارد و در این زمینه هیچ وقت منفعل نبوده است. ثالثا، در برابر این تئوری‌ها کاملا منفعلند و در مواجهه با آنها رویکرد انتقادی ندارند و این نوع تفکر را تنها در مواجهه با دین دارند. از همین جهت است که می‌بینیم نهایت خلاقیت این جریان یا تغییر ادبیات همان حرف‌هایی است که در جای دیگر تولید شده یا پیاده کردن آنها در این جاست.

دین حداقلی و مدرن‌شده پاسخگوی نیاز معنوی بشر نیست

آیا روشنفکران دینی پاسخگوی نیازهای معنوی افراد هستند؟

نیازهای معنوی افراد یک نیاز واقعی است که جواب واقعی می‌طلبد و جواب واقعی آن هم اتصال این روح بشری با مبدأ پدیدآورنده آن است. این نیز جز از طرف دین راستین الهی نسخه واقعی خود را دریافت نمی‌کند. چیزی که با مطالعه غرب در سده‌های اخیر فهمیده می‌شود این است که عقل خودبنیاد غربی نتوانست این نیاز را برطرف کند و در نتیجه، بحران معنویت هر روز در غرب بیش‌تر شد. از این جهت است که می‌بینیم برای رفع این خلاء هر روز به سراغ راه‌هایی رفتند که باز هم پاسخگو نبود. حواله دادن این نیاز جدی بشر به لذت‌های ادبی یا استفاده از عرفان‌های کنفسیوسی و امثال آن که همه به نوعی با محوریت همان عقل خودبنیاد موافقند، زیرا دین محور و شریعت محور نیستند از همین قبیل است.

روشنفکری دینی نیز که عملا در پایه‌های فکری خود از همان نتایج عقل خودبنیاد غربی استفاده می‌کند، طبیعتا همین مشکل را دارد و نمی‌تواند نیاز واقعی بحران معنویت را حل کند و نسخه‌هایی که در این خصوص می‌پیچد، نهایتا انسان را به مبدأ هستی‌بخش خود رهنمون نمی‌شود و تا این اتفاق نیفتد، بشر به لحاظ معنوی سیراب نمی‌شود. 

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات