اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-۱۹
یک روز مرا به مقر فرماندهی احضار کرده بودند. میخواستند بازجویی کنند زیرا پی برده بودند که من به نفع جمهوری اسلامی شما تبلیغ میکنم. رفتم و مقداری سؤال و جواب کردند. همه چیز را منکر شدم. وقتی از ستاد بیرون آمدم سه نفر سپاهی را چشم و دست بسته دیدم که از بازجویی برمیگشتند. هر کس از راه میرسید به آنها توهین میکرد. پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» گفتند: «از افراد سپاه پاسدارانند که برای عملیات نفوذی آمده بودند.» با این که پاسدارها چشم بسته و دست بسته بودند ولی آنها را اذیت میکردند، توی سرشان میزدند، لگد میزدند. آنها را بردند و دیگر خبری از آنها ندارم. یک بار دیگر سه نفر از سربازان شما را دیدم. آنها در یک روستا جا مانده بودند و این روستا را نظامیان عراقی پشت سر گذاشته و جلو رفته بودند. اسیر شدن اینها با آن وضعیت حتمی بود. در آن موقع من رانندة تانکر آب بودم. وقتی به آن روستا آمدم آن سه نفر سرباز را دیدم. رفتم جلو. یکی از سربازها ترک زبان بود. من خود از ترکهای کرکوک هستم و مقدارزیادی زبان دیگر هم میدانم. وقتی فهمیدند من مؤید جمهوری اسلامی هستم خیلی خوشحال شدند. به من گفتند: «ما جا ماندهایم و میخواهیم هر طور که امکان دارد از این روستا برویم به طرف قوای خودی.» به آنها دلداری دادم و گفتم: «نگران نباشید. کارتان را درست میکنم.» رفتم و سه دست لباس روستایی پیدا کردم و به آنها پوشاندم. دهها گوسفند آواره و بیصاحب در روستا میگشتند. گوسفندها را نیز جمع کردم و به آنها دادم. سمت و جهت را هم که خوب میدانستم ـ زیرا راننده بودم ـ نشانشان دادم. بعد از خداحافظی آنها را در دشت رها کردم و با چشم بدرقه کردم تا از نظر دور شدند. خدا کند که سالم رسیده باشند. این را هم بگویم که اول به آنها پیشنهاد کردم مرا با خود ببرند و آنها گفتند: »تو شناخته میشوی و تانکر آب کاملاً مشخص است اگر هم پیاده بیایی چون امکان اسارت ما بسیار است به احتمال زیاد تو را بعد از اسارت تیرباران خواهند کرد.» به آنها گفتم: «اگر در جنگ بمانم نیز احتمال کشته شدنم هست.» گفتند: «توکل به خدا کن و بمان انشاءالله طوری نمیشود.» من هم ماندم و روزهای سختی را گذراندم. اما در اولین لحظات عملیات فتحالمبین موفق شدم با یک کامیون به نیروهای شما که خداوند نصرتشان بدهد پناهنده شوم و زنده بمانم و ماندم تا حالا این مسایل را برای شما، نه به خاطر شما، به خاطر اسلام، تعریف کنم. انشاءالله صدام به هلاکت برسد و رزمندگان اسلام پیروز شوند. موفق باشید.
فکر میکنم این جنگ با تمام جنگهایی که تاکنون در جهان رخ داده است تفاوتهای قابل توجهی دارد. کسی میتواند این تفاوتها را دریابد که از نزدیک در بطن جریانات قرار گرفته و آنها را مشاهده کرده باشد. این جنگ شامل اتفاقات عجیب گوناگون است. هر اتفاقی با دیگری متفاوت است. من در جبهه اسلام و کفر ناظر بعضی از این اتفاقات بودم و میتوانم بگویم که عامل اصلی این حوادث عجیب ایمان رزمندگان شماست. بالطبع خداوند هم پشتیبان آنان است.
رزمندگان شما با قدرت ایمان راههای صعبالعبور را پشت سر میگذارند، از درههای عمیق و بلندیهای مرتفع و رودخانهها عبور میکنند و جانانه میجنگند. خداوند وعده فرموده است آنان را در این جنگ یاری کند زیرا رزمندگان شما اسلام را یاری میکنند.
در منطقه جنگی، از نزدیک، حملات رزمندگان شما را مشاهده کردم. من که خود در طرف مقابل آنها بودم. شاهد رخدادهای بارنکردنی و محیرالعقولی بودم که جز از اراده خداوندی نمیتواند صادر شود. در هر یک از این حملهها، در آغاز یورش رزمندگان شما هوا و شرایط جوی به طور ناگهانی دگرگون میشد و از وضعیت عادی خارج میگشت. گاهی به صورت بادهای تند که سمت وزش معینی نداشت جلوه میکرد و گاهی با بارش شدید باران توأم میشد که مانع تحرک و عکسالعملهای به موقع ما میگشت.
ادامه دارد...