۱۵ فروردين ۱۴۰۲ - ۲۳:۱۲
کد خبر: ۷۳۲۰۰۹
روایتی از آزادی امام خمینی در فروردین ۱۳۴۳

غوغای آزادی امام در قم/ خطبه الفبا در جشن فیضیه

غوغای آزادی امام در قم/ خطبه الفبا در جشن فیضیه
آن شب در قم غوغایی بود و بی‌گمان مدرسه‌ی فیضیه تا آن زمان غلغله‌ی شادی آن شب را به خود ندیده بود. همه تا صبح بیدار بودیم... عاشقان بیدل، در پی دیدار صاحب دل بودند و شیفتگان دل داده، در انتظار وصل دلدار لحظه‌شماری می‌کردند.

نوروز سال 1343 با یک خبر مسرت‌بخش برای یاران نهضت اسلامی سپری شد و آن آزادی امام خمینی در 15 فروردین بود. در نیمه اولین ماه بهاری شهر قم را شادی و سرور فراگرفت و جشن آزادی رهبر نهضت اسلامی تا هفته‌ها در هر کوی و برزن ادامه داشت.

حجت‌الاسلام و المسلمین محمدحسن رحیمیان از جمله طلاب فعال و مبارزی بود که در خاطرات خود آن روزهای شیرین را به تصویر کشیده است: حضرت امام (ره) بعد از دستگیری در شب ۱۵ خرداد و انتقال به تهران تا 11 مرداد ۱۳۴۲ در زندان و در محوطه‌ی پادگان قصر و سپس پادگان عشرت‌آباد زندانی بودند و آنگاه به خانه‌ای در داوودیه و بعد از چند روز به منزل آقای روغنی در قیطریه منتقل شدند که در محاصره و محافظت شدید نیروهای امنیتی قرار داشتند و منظور از تعبیر حبس و حصر امام(ره)، همین است.

در ۱۵ فروردین ۴۳ به تهران سفر کردم و مهم‌ترین مطلبی که جان و دلم را مشغول کرده بود، این بود که راهی برای زیارت امام (ره) یا حتی دیوار خانه‌ی محل سکونت ایشان پیدا کنم؛ اما با توجه به این که تا آن زمان نه جغرافیای تهران را می‌شناختم و نه آشنا و راهنمایی در تهران داشتم، راه به جایی نبردم و شبانگاه بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) غریبانه و مأیوس به قم بازگشتم.

غوغای آزادی امام در قم / خطبه الفبا در جشن فيضيه / نذر کبابِ یارانِ انقلاب

در مسیر بازگشت به قم تدریجاً آن‌چنان حال و هوایی لذت‌بخش و سرورآمیز، قلب و روحم را فرا گرفت که هرگز تا آن شب و آن ساعت برایم سابقه نداشت، پیش خود گمان می‌کردم شاید این حالت به خاطر شرایط سنی و طرب‌انگیزی فروردین و اتوبوس نو و بسیار تمیزی که به دور از انتظار و سر راه، اتفاقی سر رسید و سوارم کرد، باشد، به هرحال شیرین‌ترین سفر تهران به قم را پشت سر گذاشتم و نزدیک ساعت ۱۱ شب وارد قم شدم. از همان بدو ورود متوجه شدم که وضع شهر به ساعت ۱۱ شب نمی‌خورد، انگار اول شب بود، همه جا شلوغ بود. اتوبوس توقف کرد و سؤال شد: «چه خبر است؟» گفتند: «امام (ره) آزاد شده است. امام (ره) آمده است!» پریدم پایین و شتابان خود را به مدرسه‌ی فیضیه رساندم.

آن شب در قم غوغایی بود و بی‌گمان مدرسه‌ی فیضیه تا آن زمان غلغله‌ی شادی آن شب را به خود ندیده بود. همه تا صبح بیدار بودیم و این‌جانب نیز مشغول نوشتن پلاکاردها. هوا هم چنان تاریک بود که بی‌صبرانه پیچ و خم کوچه‌های محله‌ی یخچال قاضی را پشت سر گذاشتیم. سیل جمعیت تمام کوچه‌ها را در برگرفته بود. عاشقان بیدل، در پی دیدار صاحب دل بودند و شیفتگان دل داده، در انتظار وصل دلدار لحظه‌شماری می‌کردند.

غوغای آزادی امام در قم / خطبه الفبا در جشن فيضيه / نذر کبابِ یارانِ انقلاب

طلوع آفتاب در صبحگاهان بهاری بسی روح‌افزا و نشاط‌انگیز است. اما پگاه روز ۱۶ فروردین ماه ۴۳ گویی صبح قیامت بود. صبحی در بهشت ابدی، صبحی در بهار زندگی جاودانه، و خورشیدی دیگر از فجر صادق در آسمان معنویت. باران طراوت بر دل‌های تفتيده از آتش هجر، می‌بارید و اشک شوق وصال از دیدگان جاری بود و لب‌ها جولانگاه قهقهه‌ی مستانه و به قول دوست دیرینمان حجت‌الاسلام محمدحسین بهجتی (شفق) که اشعار شیوایی در توصیف آن روزها سروده بود: گریه کند دیده ز شوق وصال/ خنده کند لب ز سر وجد و حال

حضرت امام آن شب را در منزل روبروی منزلشان- که به نظرم می‌آید آن وقت منزل دامادشان بود. بیتوته کرده بودند. لحظه‌‌ها در تپش انتظار به سنگینی می‌گذشت سرانجام زمان طلوع خورشید فرا رسید. فریاد صلوات، غریو شادی و های های گریه در هم آمیخت، با آن که عرض کوچه کمتر از شش متر بود، ولی سیل جمعیت و طوفان عشق، دایره‌ی تدبیر را در هم ریخت و مدتی طول کشید تا امام عرض کوچه را طی کردند و اوج هیجان در لحظه‌ای اتفاق افتاد که با وجود تلاش فراوان مرحوم حاج‌آقا مصطفی و آقای «اخوی اردستانی» - که از طلاب قوی‌بنیه بود- برای مهار فشار جمعیت، در آستانه‌ی در و به هنگام فرود آمدن از پله‌ها، صحنه‌ای نگران‌کننده و در عین حال بدیع رخ داد. عمامه از سر امام (ره) فرو افتاد و باز هم شیرینی و تلخی در نقطه‌ی اوج به هم آمیخت. تلخی آن که مبادا به امام (ره) آسیبی رسد و شیرینی سر برهنه دیدن خورشید در صبح وصال، و این سرفصلی از دل‌پذیرترین بهار و رؤیایی‌ترین ایام روزگار ما بود.

 

*** خطبه الفبا در جشن فيضيه ***

در آن ایام قم یکپارچه نور و سرور بود. جشنی عظیم و تاریخی در مدرسه‌ی فیضیه با شرکت ده‌ها هزار نفر از سرتاسر ایران برپا گردید که از برگ‌های زیبای تاریخ انقلاب است. در این جشن، حجره‌ی ما که شماره‌ی ۲۶ را با خط درشت بالای در آن نوشته بودم، در کنار زاویه‌ی معروف «بالخير» مرکز تهیه و توزیع هزاران کیسه نقل بود و ...

آیت‌الله خزعلی سخنران این مراسم بود، اما ازدحام جمعیت هرگونه امکان سخن گفتن و شنیدن را سلب می‌کرد. آقای خزعلی در آغاز سخنرانی با شگردی بی‌نظیر جلسه را به آرامش و سکوت کشاند: الف، ب، پ، ت، ث... و همین طور الفبا را ادامه داد و جمعیت متلاطم همراه با امتداد الفبا، شگفت‌زده و در انتظار فهمیدن دلیل خواندن الفبا تدریجاً آرام و ساکت شد و ایشان با تسلط بر جلسه، سخن را از این جا آغاز کرد (قریب به این مضمون) که امام بعد از ده ماه آزاد شد و ساعت ده شب به قم بازگشت؛ ولی آزادی امام به معنی پایان کار نیست. تازه ما در مرحله‌ی الفبای نهضت هستیم و در آغاز کار...

قطع‌نامه را نیز آقای علی حجتی کرمانی خواندند و بندهای آن را با جمله «تکرار می‌کنم برای جلب‌توجه بیشتر تکرار می‌کردند که بعداً شنیدم بعد از دستگیری ایشان را می‌زدند و می‌گفتند: «تکرار می‌کنم!»

غوغای آزادی امام در قم / خطبه الفبا در جشن فيضيه / نذر کبابِ یارانِ انقلاب

جشن‌ها تا هفته‌های متوالی ادامه داشت. جشن‌هایی که در مساجد و تکایا نمی‌گنجید و هر شب در یکی از خیابان‌های اصلی قم برپا می‌شد و حضرت امام (ره) نیز شخصاً در برخی از آن‌ها شرکت می‌کردند. در یکی از شب‌ها که جشن با شکوهی در خیابان حد فاصل میدان شهید مطهری و میدان شهید سعیدی برگزار شده بود، در پایان، بعد از سخنرانی جناب آقای مروارید، طبق برنامه‌ی قبلی تعدادی از اعلامیه‌ها - قطع‌نامه‌ی معروف - را پخش کردم و در همان حال دستگیر شدم. ولى تتمه‌ی اعلامیه‌ها به دلیل تراکم جمعیت از زیر عبا که در آن شب به خاطر همین بر دوش داشتم - ریخت و جمعیت برای برداشتن آن‌ها هجوم آوردند و همین وضعیت زمینه را مساعد کرد تا با دست پاچه شدن فرد ساواکی و بازگشت به پشت سر و توجه به انبوه اعلامیه‌ها در دست مردم، موفق شوم با یک مانور دستم را از دست او بیرون کشیده و با توجه به قد کوتاه متناسب با سن و سال آن ایام، به سرعت در میان انبوه جمعیت محو شده و با پخش تمام اعلامیه‌ها فرار کنم.

 

*** نذر کبابِ یارانِ انقلاب ***

عصر آن روز یکی از علاقمندان و مقلدان امام (ره) در مدرسه‌ی فیضیه کارت چلوکباب على نقلی برای نذر سلامتی امام توزیع کرد؛ در نتیجه وقتی دستگیر شدم، در حال و هوای کودکی اول چیزی که یادم آمد محروم شدن از چلوكباب متبرک به نام امام بود؛ اما به لطف خدا با آن چه پیش آمد و توانستم از دست ساواکی رها شوم، بعد از چند دقیقه خود را به رستوران هتل بلوار «على نقلی» رساندم و به این ترتیب چلوکباب آن شب برایم فراموش‌نشدنی شد.

 

منبع: حدیث رویش (خاطرات و یادداشت‌های حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدحسن رحیمیان)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات