راز سیاهپوشی ۴۰ ساله ننه طلعت
به مناسبت روز تکریم مادران و همسران شهدا با نویسنده کتاب «پسران طلعت» که خود نیز همسر یکی از شهدای والامقام هشت سال دفاع مقدس است، در مورد ابعاد مختلف تالیف این کتاب و شیوه مواجهه او با چالشها در مسیر رسیدن به اهداف متعالیاش به گفت و گو پرداختهایم.
در ادامه گفتوگو با خانم هاجر پورواجد را میخوانیم.
خودتان را معرفی کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
هاجر پورواجد هستم همسر شهید حسین امینی امشی، سال ۱۳۵۹ دیپلم گرفتم و بعد از ازدواج با همسرم تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته علوم قرآنی ادامه تحصیل دادم و تا سال ۱۳۸۸ مشغول دبیری بودم و الان هم بازنشسته هستم.
از علاقه خودتان به نویسندگی برایمان بگویید چه شد که به دنبال نویسندگی رفتید؟
علاقه من به نویسندگی به دوران کودکیام بر میگردد. به طوری که تمام خاطراتم را از ۱۰ سالگی مینوشتم و آرزویی در دل من ایجاد کرد که وقتی بزرگ شدم در این زمینه قدمی بردارم تا اینکه وقتی ازدواج کردم، شهادت همسرم جرقهای بود که انگیزه من را برای نوشتن به خصوص برای شهدا دوچندان کرد.
از چه زمانی نویسندگی را به طور رسمی شروع کردید؟
سال ۱۳۹۱ نگارش و نوشتن را به صورت رسمی با نوشتن اولین کتاب برای همسرم به نام «تو هنوز اینجایی» شروع کردم و تا کنون هشت کتاب با موضوع خاطرات شهدا را به رشته تحریر در آوردهام و ۹ کتابم در دیماه سال جاری که سرگذشت یکی از آزادگان است، به چاپ میرسد.
اولین کتابی که هاجرپورواجد برای همسر شهیدش حسین امینی امشی به رشته تحریر در آورد
کتابهایی که چاپ کردم «آبادان، ۳۵۱ روز» که در این کتاب ۱۰۰ خاطره از روزهای حصر آبادان آمده است، درعا، گنجشکهای بابا، صندوقچه گل رز، من محافظ حاج قاسمم، پسران طلعت و زخم توت که این کتاب تکمیل کننده کتاب اول همسرم است.
هدفتان از نویسندگی برای شهدا چیست؟
یکی از دلایلی که من نویسندگی برای شهدا را به طور جدی دنبال کردم، فرمان رهبر معظم انقلاب بود که فرمودند اگر خاطرات شهدا را آنطوری که هست، دقیق ننویسیم، دشمنان به میل خود آنها را برای نسل جوان و آیندگان ما ترسیم میکنند که به ضرر کشور است. در این خصوص از تمام خانوادههای شهدا تقاضا دارم که قلم به دست بگیرند و خاطرات شهدایشان را ثبت کنند همچنین رزمندگان، جانبازان و آزادگانی که در قید حیات هستند از روز اول زندگیشان تا روزهایی که در جبهه و اسارت هر چه را که تجربه کردهاند را برای نسل جوان حتی اگر کتاب نباشد به ودیعه بگذارند.
از زندگی مشترک با آقا حسین برایمان بگویید؟
بنده ۶ سال و سه ماه و ۹ روز و ۱۹ ساعت با حسین زندگی مشترک داشتم، که ثمره این ازدواج تولد ۲ فرزند پسر به نامهای مهدی و محمدعلی است که شکر خدا هر دویشان دارای تحصیلات عالیه هستند و تشکیل زندگی دادهاند و الان خودشان صاحب فرزند هستند.
از حال و هوای همسران و مادران شهدا در جامعه بگویید.
به لطف خدا من هم جزو همسران شهدا هستم و عاشقانه شهدا و خانوادههای شهدا را دوست دارم و به آنان ادای احترام میکنم زیرا میدانم که رنج فراق و دوری عزیز چقدر سخت است. اگر چه نه من و نه دیگر خانوادههای شهدا هرگز برای از دست دادن عزیزانمان ناراحت نیستیم زیرا میدانیم که به فرمان امامشان لیبک گفتند و برای تثبیت نظام توحیدی و عزت و سربلندی کشورمان از همه زیباییهای دنیوی خودشان، همسر، فرزند، پدر و مادر گذشتند و با ایثار و از خودگذشتگی راهی جبهه شدند. اما از این فراق و دوری فقط دلتنگ هستیم اما گاهی اوقات بعضی از حرفهایی که دشمنان در ذهن مردم که آگاه نیستند میاندازد ما را بسیار اندوهگین میکند.
از همسرتان بیشتر برایمان بگویید
حسین من بسیار سختی کشیده بود. در سن ۲۰ سالگی بودیم که هر دویمان ازدواج کردیم و تشکیل زندگی دادیم و شرایط یک زندگی آرام و کوچکی برایمان فراهم شده بود، گذشتن از این زندگی، فرزندان و همسر و خانواده یک مَرد میخواهد که کار هر کسی نیست. یادم میآید شبی که قرار بود به عملیات برود، رختخواب حسینم را بین رختخواب ۲ فرزندمان پهن کردم اما همسرم در ایوان خوابید. وقتی علت را از او سوال کردم، گفت میترسم خواب بمانم اما من فهمیدم دلیل کار حسین را، او میخواست که مهر پدریاش او را مانع از رفتن به جبهه نکند. صبح که بیدار شد من را صدا زد و گفت یک روسری لطیفی روی صورت بچهها بینداز تا بروم داخل آشپزخانه و وضو بگیرم، دوباره سوال کردم که چرا؟ گفتند: سوال نکن اگر میتوانی این کار را انجام بده. بعد از اینکه نمازش را خواند و آماده شد برود، خم شد و از روی روسری آرام بچهها را بوسید و رفت. وقتی به آن لحظه فکر میکنم، جگرم میسوزد.
عکس شهید حسین امینی امشی در جبهههای هشت سال دفاع مقدس
چند وقت بعد از اینکه به جبهه اعزام شد، عکس بچهها را از من خواست، من نامه و عکس بچهها را برای آقاحسین فرستادم، دوست و همرزمش تعریف میکند که شب عملیات نامه و عکسها به دست همسرم رسیده بود. حسین از دوستش میخواهد عکسها را بردارد و اگر زنده ماند، بعد به او تحویل دهد. به او گفته بود میترسم اگر عکس بچههایم را ببینم خدایی ناکرده دلم و پاهایم بلرزد. بله شهدایمان با اینکه عاشقانه فرزندانشان را دوست داشتند اما برای سربلندی کشورشان راهی جبهه شدند.
حسینم در ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ در کربلای پنج به شهادت رسید و هشت سال بعد یعنی در تاریخ پنج اسفند ۱۳۷۳ پیکرشان را برای ما آوردند که ۲ روز بعد، پس از تشییع در بهشت زهرا ساعت ۲ و یک دقیقه بعدازظهر آرام گرفت.
چه شد که کتاب شهیدان مطلبی جونقانی را نوشتید؟
مرحوم محسن مطلبی برادرزاده شهیدان مطلبی جونقانی به بنده پیشنهاد نگارش کتاب عموهایشان را دادند و بسیار پیگیر این موضوع بودند و ناراحت از اینکه تا کنون هیچکاری را برای عموهایشان انجام ندادهاند، بنده پیشنهاد آقای مطلبی را پذیرفتم و اردیبهشت ۱۳۹۸ به سمت چهارمحال و بختیاری، شهر جونقان حرکت کردم و چند روزی میهمان مادر شهیدان بودم، در این ایام ۳۵ مصاحبه از همرزمان و نزدیکان شهیدان مطلبی انجام دادم.
عکس شهیدان حجتالله و محمدمهدی(صولت) مطلبی جونقانی
نگارش کتاب شهیدان مطلبی جونقانی را از زندگی پدربزرگ و مادربزرگشان شروع کردم که مادرشان در کودکی یتیم میشود و بعد ازدواج تعدادی از فرزندانشان در کودکی فوت میکنند و شهید حجتالله در ۱۶ سالگی و شهید صولت در ۱۹ سالگی به شهادت میرسند.
هدف من از این نوع نگارش این بود که شهدا در چه خانوادهای بزرگ میشوند؟ با چه فکری تربیت میشوند را ترسیم کنم البته شهدایی هم در انقلاب اسلامی داریم که حر زمان خودشان هستند و تکرار اسلام را در جوانان خودمان دیدیم و میبینیم.
تالیف کتاب سه سال و ۲ ماه طول کشید تا در آبان ماه امسال به چاپ رسید و در شهر جونقان با حضور مردم و مسؤولان رونمایی شد و در اختیار مردم این استان و شهر جونقان قرار گرفت که امیدوارم رضایت خاطر خوانندگان را جلب کند.
ننه طلعت هنوز لباس تیره و مشکی خود را در غم ازدست دادن فرزندانش از تن در نیاورده است
غم هجران و فراغ مادران شهدا هنوز در صحبتهایشان فریاد میزند،ن نه طلعت مادر شهیدان مطلبی جونقانی هنوز بعد از گذشت چند دهه از شهادت پسرانش لباس مشکیاش را از تن بیرون نکرده و هر روز در فراق فرزندانش و همه شهدا اشک میریزد، نه اینکه پشیمان یا ناراحت باشد، نه! او فقط دلتنگ است و فرزندی که شب قبل در فکر برنامه ریختن برای دامادیاش بود، فردای آن روز باید او را برای همیشه به خاک بسپارد، باورش و فکرش برای هر مادری جگرسوز است.
روزهایی که قرار بود شهید حجتالله از جبهه به خانه بیاید تقریبا آخر ماه رمضان بود و قرار بود بعد از ماه مبارک مراسم عروسی برادرش را برگزار کنند.
ننه طلعت و دخترش در حال شکستن قند عروسی سیفالله بودند و برای شهید حجتالله دختر نشان میکردند و با خود میگفتند، وقتی حجت الله آمد برایش دختری مناسب را عقد میکنیم و جشن عروسی هر ۲ برادر را با هم برگزار میکنیم.
کتاب پسران طلعت در وصف شهیدان حجتالله و صولت مطلبی جونقانی
فردا صبح ننه طلعت در حال آماده کردن سینی صبحانه بوده که یک روحانی، فرمانده پایگاه بسیج و یک پاسدار خبر شهادت شهید حجتالله را میآورند.
تصورش برای هر مادری خیلی سخت است اما ننه طلعت این درد را تجربه کرده است که این ذرهای از غم مادران شهداست، غم از دست دادن یک جوان هرگز فراموششدنی نیست و مانند یک زخمی است که با یاد و خاطراتش سرباز میکند.
پیام تمامی شهدا این است که همانطور که ما حسینی عمل کردیم شما هم باید زینبی عمل کنید
پیام شهدای دفاع مقدس، مدافعان حرم و تمامی شهدا این است که ما حسینی عمل کردیم و شما هم زینبی عمل کنید و باید در مقابل توطئههای دشمنان هوشیار و آگاه باشیم، در مقابل کارشکنیهای دشمنان، مقاوم باشیم و دست از مبارزه نکشیم زیرا ما الان هم در جنگ قرار داریم و فقط ابزارها متفاوت شده است.
برای حُسن ختام گفت و گویمان از ارتباطتان با شهدا خاطرهای را برایمان بگویید.
در خصوص شهید ابوالفضل راهچمنی من یک شب قبل از اینکه به منزلشان بروم و از خانوادهشان مصاحبه بگیرم، در عالم رویا خانه و اتاق شهید را دیدم و در اتاق شهید نماز خواندم، فردا که به منزل شهید رفتم دقیقا همان خانهای بود که در عالم رویا دیدم و در اتاق شهید نماز خواندم.
در خصوص شهید حجتالله مطلبی جونقانی هم وقتی مصاحبهها را گرفتم، تعداد روایتهایی که از این شهید نقل شد، کم بود. یک روز از خود شهید خواستم تا به من کمک کند، شب در عالم رویا، خواب شهید حجتالله را دیدم که چند روایت برایم گفتند، صبح آن روز با خانواده شهید تماس گرفتم و همه روایتها را گفتم که تایید کردند و گفتند چنین اتفاقاتی افتاده است.
عکس شهید صولت مطلبی جونقانی کنار مرحوم پدرشان حاج نصرالله