۲۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۲
کد خبر: ۷۸۴۱۹۱

آنجا که تل زینبیه، تنگه احد رسانه می‌شود

آنجا که تل زینبیه، تنگه احد رسانه می‌شود
سحر امامی بانوی روایت‌گر رسانه نه‌تنها گزارشگر لحظه‌های التهاب بود، که خود به نماد مقاومت و صلابت تبدیل شد؛ پرچمی بر فراز تل زینبیه رسانه، خاکریزی در تنگه احد روایت.
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، همه چیز از یک عصر معمولی شروع شد. خانه در سکوتی خاکستری غرق بود و تلویزیون مثل همه این چند روز برای پیگیری اخبار جنگ روشن؛ شبکه خبر روی آنتن بود. خبرنگار خانم پشت میز نشست، با همان چادر ساده و چهره آرام، آماده اجرای زنده. صدایش، مثل نسیمی میان شلوغی جنگ، مطمئن بود و بی‌لرزش. درست مثل همان روزِ اردیبهشتی که برای بازدید علمی به ساختمان شیشه‌ایِ صداوسیما رفته بودیم؛ ساختمانی میان انبوه درختان منطقه‌ای سبز در دل تهران.

داشتم بیانیه دبیرخانه شورای امنیت ملی را از شبکه خبر دنبال می‌کردم.  بین صفحه گوشی و تلویزیون در نوسان بودم. صحبت کردن گوینده حماسی  بود. انگار کلمه‌هایش نبض داشت، لایه‌ای دیگر از واقعیت را می‌گشود.

بعد... صدا آمد. صدای انفجار. نه مبهم، نه دور، دقیقاً همان‌جا، همان لحظه. تصویر لرزید. و سحر؟ ادامه داد.

گویی هیچ اتفاقی نیفتاده. صدایش ادامه یافت: بی‌لرزش، استوار، مصمم. انگشت اشاره‌اش تیغی شد بر گلوگاه دروغ. کلامش طوفانی کرد. با چشم‌هایی مصمم، با کلامی کوبنده‌تر: «آن‌چه ملاحظه می‌کنید تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک جمهوری اسلامی ایران و منطقه ی صدا و سیمای‌ست.» بی هیچ مکثی ضرباهنگش تند‌تر شد: « معاونت سیاسی صدا و سیما هدف حمله‌ی متجاوز قرار گرفت، الله اکبر...». او همچنان ادامه می‌داد، آن‌چنان واضح، که بزرگترین سخنوران عالم رسانه هم به احترامش سر خم می‌کرد. نفس در سینه ام حبس شده بود. چقدر این روزها جای آوینی خالیست تا بار دیگر روایتگری کند همه‌ی خصلت‌های بلند و عمیق انسانی را برای آیندگان.

دوربین هنوز تصویر را زنده مخابره می‌کرد، با صدای انفجار  دوربین لرزید، صندلی زیر پاهایم تکان خورد؛ انگار موج انفجار از صفحه تلویزیون به اتاق نشیمن رسیده بود. استودیو پر از گرد و غبار شد، صدای «الله‌اکبر» به گوش می‌رسید. سحر امامی، با چادر سپیدش میان گردوغبار، پرچمی بود بر بلندای رسانه‌های جهان، پرچمی که دشمن با تمام بمب‌هایش نتوانست پایین بکشد، مثل زینب کبری، بر فراز تل زینبیه رسانه ایستاده بود. نه عقب رفت، نه لرزید. باقطع شدن برق استودیو و تاریک شدن پشت صحنه و پرتاب شدن تکه‌های خاکستر در هوا سحر با فریاد همکارانش از استودیو خارج شد. آن‌چه مقابل چشمم بود، فقط یک مجری نبود. فقط یک زن نبود. او یک خاکریز بود. او جان‌برکف تنگه احد روایت بود.

اگر دشمن با خلبان زن آمده، ما با زن روایتگر ایستاده‌ایم، بانویی عفیف که با زبان بدن مادرانه‌اش، با قاطعیتی از تبار حضرت زهرا س، دشمن را به خاک می‌کشاند.  ذهنم هنوز روشن مانده بود. آن لحظه، آن رجزخوانی پر از مقاومت، آن تریبونی که خاکریز بود.

در آن دقایقی که صفحه سیاه شد، گویی تمام ایران نفس‌هایش را در سینه حبس کرده بود

در کمتر از چند دقیقه، تصویر آمد! سحر بازگشته بود. در استودیویی دیگر، پشت میزی دیگر، با همان چادر، همان نگاه، همان صدای آرام.

و حالا نه فقط روایت‌گر، که خودِ روایت شده بود. پرچمی بر بلندای رسانه‌های جهان.

فاطمه سادات هاشمی

ارسال نظرات