۳۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۶
کد خبر: ۷۸۴۵۸۴
یادداشت؛

وقتی خدا به تو وعده می‌دهد(ششمین روز)

وقتی خدا به تو وعده می‌دهد(ششمین روز)
رهبر انقلاب در میان التهاب‌های خبری و شاید نگرانی‌های پنهان آیه ۱۳۹ آل عمران را به یاد‌ها آوردند، این آیه گویی از قبل مرهمی آماده باشد بر دل‌هایی که ممکن است در شرایط سخت‌تر زیر فشار اضطراب نامرئی، آرام‌آرام خسته شوند.
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، امروز رهبر انقلاب در میان التهاب‌های خبری و شاید نگرانی‌های پنهان، آیه‌ای از قرآن را به یادها آوردند؛ آیه‌ای که هم تسکین‌بخش است و هم راهنما: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» (آل‌عمران، ۱۳۹)
 
این آیه برای مردم این سرزمین، نقشه راهی بود که نشان از درک عمیقِ شرایط روانی جامعه می‌دهد؛ گویی از قبل مرهمی آماده باشد بر دل‌هایی که ممکن است در شرایط سخت‌تر در سکوت روزمره، زیر فشار اضطراب‌ نامرئی، آرام‌آرام خسته شوند.
 
روان‌شناسی جمعی در شرایط بحرانی نشان می‌دهد که حتی در غیاب صدای انفجار، اگر «احساس خطر»، «رسانه‌پوشی گسترده» و «ابهام آینده» با هم همراه شوند، زمینه برای فرسودگی روانی، اضطراب یا رخوت عمومی فراهم می‌شود. اما در دل این شرایط، نقش پیوندهای انسانی ــ خانواده، دوستان، محله ــ و به‌ویژه نقش زنانی که شانه‌به شانه‌ی پدافندهای هوافضا، پررنگ‌تر از همیشه، از خانواده‌ی ایرانی در برابر هجوم روانی رسانه‌ها دفاع می‌کنند. پدافندی از نوع جاری بودن زندگی.
 
صبح امروز، در مسیر دانشگاه، بخش‌هایی از دومین پیام رهبر انقلاب را شنیدم. این تنها یک رویداد سیاسی نبود، بلکه نشانه‌ای بود از اعتماد مردم به صداهایی که در میان موج‌های خبر و شایعه، همچنان قدرت آرام‌کردن دل‌ها را دارند. در خیابان، تاکسی، گروه‌های دانشجویی و حتی جمع‌های خانوادگی، حس می‌کردم بر دل تک‌تک افراد جامعه، این جملات چون نقشی بر کوه بیستون نشسته است.
 
ظهر، در کنار کارهای معمول دانشگاهی مانند مطالعه مقالات همسو با پایان‌نامه‌‌ام، دیدار و گفتگو با مدیر خانه سبک زندگی ، و ارتباط با مسیول همیشه خدوم کتابخانه، تماسهایی نیز از برخی داوطلبین دکتری که قرار بود اول تیر مصاحبه داشته باشند، داشتم.متوجه شدم این دغدغه‌، دیگر تنها یک نگرانی آموزشی نیست. ترسی پنهان از آینده‌ای نامعلوم در ذهنشان جای گرفته بود. لازم بود به‌موقع و درست اطلاع‌رسانی کنند، برای جلوگیری از اضطراب‌های مزمن و جمعی، در حد خودم قدم زدم و برای به دست آوردن بیشترین اطمینان از شخص معاون آموزش سوال کردم.
 
روان‌شناسی این ترس را «اضطراب محیطی غیرمستقیم» می‌نامد؛ ترسی که نه از مواجهه با خطر، بلکه از شنیده‌ها و فضایی مبهم پدید می‌آید. اگر جامعه به بزرگ‌نمایی تهدیدها دچار شود، ممکن است آرام‌آرام به یک حالت رخوت و بی‌تحرکی جمعی نزدیک شود. خوشبختانه در ایران، هنوز چنین وضعیتی رخ نداده و همراهی اجتماعی، مانع از چنین فرسایشی شده است.
 
عصر ، با وجود کمردردی که مثل توپ بین مهره‌ها پاس‌کاری می‌شد، به قولم وفا کردم  و درجشن کوچک و ساده غدیر اما دلگرم‌کننده‌ی که یکی از دوستان سادات برگزار کرده بود همراه دو دخترم، شرکت کردم. دختران با موهای آراسته و روبان‌های رنگی، بی‌توجه به سنگینی تحلیل‌های ما، شاد و سبک‌بال بودند. حضور در این جمع برایم یادآور حقیقتی روشن بود: زن، حتی در میدان‌های آرام زندگی، نقشی مؤثر و مقاوم دارد.
 
جامعه‌شناسان جنگ باور دارند که پایداری اجتماعی، فقط وابسته به نیروهای نظامی نیست؛ بلکه آن‌چه مردم را سرپا نگه می‌دارد، جریان داشتن زندگی عادی، امید، و حفظ نشاط اجتماعی است.
 
در همان جمع زنانه، گفت‌وگوهایمان به تحلیل پیام دوم رهبری رسید. بسیاری باور داشتند که خطاب «وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ» ؛ بیشتر بر زنان جامعه است، ما هم در قبال روحیه جامعه مسئولیم. یکی از حاضران گفت: «ما باید در هر شرایطی زندگی را ادامه بدهیم.» و دیگری، با لبخند، دم گرفت: « ناد علی مظهر العجایب ...علی علی یا علی...» و صدایشان مثل گروه سرودی در خانه پیچید.
 
کودکان می‌خندیدند، هدیه‌های کوچک می‌گرفتند، خانم‌ها، با طرح‌هایی مانند پخت شله‌زرد نذری، برگزاری جلسات روضه و دعای کمیل، عملاً شبکه‌ای پنهان از امید و آرامش ساخته بودند. در آن میان وقتی کسی گفت: «برای شهدای فرمانده‌مان نذر کرده‌ام روضه بگیرم»، بغضی در گلویم نشست. این زنان، بی‌صدا و بی‌ادعا، در دل ناامنی، پناه‌گاه روانی جامعه‌اند.
 
رسانه‌هایی که تنها آمار و رویداد مخابره می‌کنند، کافی نیستند. این روایت‌های زندگی‌اند که روح جامعه را زنده نگه می‌دارند؛ مادرانی که بدون نمایش، بی‌سروصدا، خانه و جامعه را با دست‌هایشان سرپا نگه داشته‌اند.
 
و من، در میان این سطرها، ناگهان یاد سردار حاجی‌زاده افتادم؛ نگاه مهربانش، لبخندش، و جای خالی‌اش...در همان لحظه، تیر دردی از قلبم گذشت و به کمرم نشست.  اشک آرام روی گونه‌ام لغزید، اما زود پاکش کردم.
 
نمی‌دانم جسمم درد گرفت یا روحم. اما یک چیز را خوب می‌دانم: 
در روزهایی که آسمان تیره است، وعده‌ی خدا تکیه‌گاه زندگیست.
 
فاطمه سادات هاشمی
ارسال نظرات