گناه یعنی به ندای پروردگار عالم جواب منفی دادن
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت الله قرهی در پنجمین جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی با اشاره به ثأثیرات گناه در بندگی انسان تصریح کرد: انسان معالأسف بارها دعوت پروردگار عالم را به جای لبیک حقیقی زیر پا میگذارد. اولیاء خدا بیان میفرمایند: خود گناه یعنی به ندای پروردگار عالم جواب منفی دادن، چون پروردگارعالم بیان فرمود: به سمت من بیایید، این صراط مستقیم است «فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیم». خود حضرت حقّ فرمود: شیطان دشمن من و دشمن شماست «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم».
عرض کردیم پروردگار عالم خود دعوتکننده است و معنای دعا همین است. نشانه آن هم این است که خود اجابت میکند و این نکتهای است که تمثیلش در حجّ و عمره است که وقتی مُحرم میشویم، میگوییم: «لبیک اللّهمّ لبیک» یعنی دعوت و صدا و ندایی را میشنویم که لبیک میگوییم.
عرض کردیم وقتی آن قصد معلوم شد و طالب شدیم، نهایتاً توجّه حقیقی به پروردگارعالم پیدا میشود و دیگر دائم استغاثه هست. «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی» حال، انسان در دعا هم متوسّل به لطف پروردگار عالم میشود.
عرض کردیم یک معنای دیگر فراز «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی» این است که خود او خواننده ماست و ما به همان خواندن خودش دعا میکنیم.
جالب این است که در ادامه تبیین میشود: «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی». در اینجا معلوم میشود اوست که ما را میخواند، چون در ادامه میگوید: من استحقاق این را ندارم که تو بخواهی دعای مرا بشنوی و اجابت کنی. دلیل این است که طبعاً وقتی پروردگارعالم میخواند، ما معالأسف فراری هستیم و به جای این که ورود پیدا کنیم، برعکس از محضر ذوالجلال و الاکرام فرار میکنیم که این درد بزرگی است که بشر دارد.
در فرازی از دعای افتتاح بیان میکنیم: «فَلَمْ أَرَ مَوْلًى کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَیَّ یَا رَبّ» پروردگار عالم خود دعوت میکند و صبور هم هست برای این که بنده معالأسف انسان لئیم و پستی است. در این فراز میگوییم: بالاتر از تو مولای کریمی ندیدم که بر بنده لئیم خودش صبر میکند. «إِنَّکَ تَدْعُونِی فَأُوَلِّی عَنْک» تو مرا دعوت میکنی و من از تو دوری میجویم.
پس دعوت از ناحیه خداست و دعا اوّل از سمت پروردگار عالم است، صورت ظاهر ما داریم دعا میکنیم، درحالی که پروردگار عالم ما را دعوت کرده، او به بندگانش محبّت دارد «وَ تَتَحَبَّبُ إِلَیَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَیْک». خیلی درد است که پروردگار عالم به انسان محبّت داشته باشد ولی معالأسف انسان میگوید: من با تو با خشم و غضب رفتار میکنم.
ملاک ما همین «إِنَّکَ تَدْعُونِی» است؛ یعنی تو مرا دعوت میکنی و در اینجا هم «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی» یعنی من به این دعوتی که تو کردهای، متوسّلم.
عرض کردیم معنای ثانی «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی» این است: یعنی من به این دعوتی که تو انجام دادی، متوسل میشوم، حال که تو مرا دعوت کردی، من تو را میخوانم درحالی که من لایق آن نیستم که تو بخواهی صدای مرا بشنوی.
گناه؛ جواب منفی به دعوت خدا!
انسان معالأسف بارها دعوت پروردگار عالم را به جای لبیک حقیقی زیر پا میگذارد. اولیاء خدا بیان میفرمایند: خود گناه یعنی به ندای پروردگار عالم جواب منفی دادن، چون پروردگارعالم بیان فرمود: به سمت من بیایید، این صراط مستقیم است «فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیم». خود حضرت حقّ فرمود: شیطان دشمن من و دشمن شماست «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم».
این نفس امّاره با وسوسههای شیطان ملعون ما را به خودش دعوت میکند، در حالی که پروردگار عالم دائم دارد ما را میخواند امّا با این که او ما را میخواند ما جواب منفی میدهیم! گناه یعنی جواب منفی به دعوت پروردگارعالم. اصلاً صرف نظر از این که انسان چه گناهی را انجام میدهد امّا همین که نافرمانی ذوالجلال و الاکرام را میکند، در حقیقت دارد جواب منفی به دعوت پروردگار عالم میدهد.
پروردگارعالم میفرماید: «هذا صِراطٌ مُسْتَقیم» امّا انسان در صراط مستقیم نمیرود، ولی با همه این حرف ها باز هم اوست که ما را میخواند؛ چون میداند ما معالأسف به سمتش نمیرویم. به جای این که ما بخوانیم، او میخواند. به جای این که ما به سمت حضرت حقّ برویم، او میآید. او که از ما جدا نیست، خودش میفرماید: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم، ما هستیم که دور میشویم. خودش فرمود: «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریب» اگر بندگان من از من سؤال کردند، من خیلی نزدیکم، «أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان» اصلاً همین که بخوانند من اوّل اجابت میکنم؛ یعنی گویی بستر اجابت اوّل فراهم شده و بعد خود دعوت که مِن ناحیه الله است و او که دعا میکند. پروردگار عالم قریب است و نزدیک به ماست، ما بعید هستیم و به واسطه گناه دور میشویم.
در دعای شریف افتتاح در ادامه آن فرازی که عرض کردیم، بیان میکند: «وَ تَتَوَدَّدُ إِلَیَّ فَلَا أَقْبَلُ مِنْکَ کَأَنَّ لِیَ التَّطَوُّلَ عَلَیْکَ فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذَلِکَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِی وَ الْإِحْسَانِ إِلَیَّ» با این که من تو را به خشم میآورم و با تو با خشم رفتار میکنم امّا تو با من دوستی و شفقت رفتار میکنی، ولی بدبختی این است که من نمیپذیرم «فَلَا أَقْبَلُ مِنْکَ» و این مهربانی، لطف، دوستی و شفقت را پس میزنم. از بس جاهلم! طوری که گویی من نسبت به تو حقّی دارم، نه این که تو حق بر گردن من داشته باشی.
الله اکبر! با همه این احوالات، خودش دائم دعوت میکند و نزدیک به ما هست «فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذَلِکَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِی وَ الْإِحْسَانِ إِلَیَّ». با این که من عبد لئیمم و تو مولای کریم، به این گناهان و کثافتهای روحی من صبر میکنی. با این که تو من را دعوت میکنی، من به سمت تو نمیآیم. با این که تو به من محبّت میورزی، من جواب محبّت را با بغض میدهم. اصلاً خوشم نمیآید، میگویم: نمیآیم.
این همه اولیاء الهی، انبیاء عظام و حضرات معصومین(ع)برای من فرستادی که همه نماینده تو هستند، یعنی در حقیقت تو داری من را دعوت میکنی و آنها من را به سمت خودت میخوانند، با محبّت هم میخوانند، میگویند: یک آیه بخوان، یک ختم قرآن برایت درست میکنیم. وقتی صائم بودی، در ماه مبارک رمضان نفس بزن، تسبیح برایت مینویسیم «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ». آنقدر بالا میبرد که بیان میکند: بخواب، حتّی خوابت عبادت میشود امّا من جلو نمیآیم! این لئیم و پست بودن من است. تو به من محبّت میورزی امّا من بغض دارم.
لا اله الّا الله! اصلاً تعجّب است که پروردگار عالم از پدر و مادر به انسان رئوفتر است. من بنده چموش و فراری هستم امّا پروردگار عالم مدام میگوید: بیا، اشتباه میکنی. موانعی را جلوی من قرار میدهد که برگردم و به انواع مختلف من را برمیگرداند. گاهی انسان میفهمد که چقدر حضرتش، انسان را دوست دارد ولی من دائم پس میزنم. با این وجود، این کارهای من تو را منع نمیکند که رحمت و احسانت را بر من منع کنی.
آشتی خدا!
حضرت در اینجا بیان میفرماید: در حالی که من استحقاق نداشتم که تو بخواهی مرا اجابت کنی و حتّی بشنوی که چه میگویم امّا اصلاً یک کاری کردی که خودت من را دعوت کنی و من را هم به مشکلی بیاندازی تا یک خدا بگویم و تو هم بگویی: عبد من! لبیک، چه میگویی؟ حالا بگو. یا من را به مشکل بیاندازی که به ملائکه بگویی: ملائکه! ببینید بنده من در آخر، پیش خودم آمد. تمام راهها که بسته شد، فهمید که آن که کریم است، آن که رحیم است، آن که جودش زیاد است، خداست. لذا خدا همه راهها را میبندد. تا بندهاش را متوجّه کند.
بزرگان تعبیری دارند که بسیار عجیب است، میگویند: ما قهر میکنیم، امّا یک بار هم نشده که ما آشتی کنیم، تمام آشتیها مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است.
اگر کسی بدی کند و دو بار، سه بار با شما قهر کند و همیشه شما جلو بروی و آشتی کنی، دیگر دفعات بعد نمیروی، میگویی: چقدر من جلو بروم؟!
امّا پروردگار عالم یک بار هم نشده که خودش برای آشتی کردن پا پیش نگذارد. ذوالجلال و الاکرام ما را دوست دارد، برای این که ما نفخه روح خودش هستیم و میخواهد برگردیم. شاید مستحق این نباشیم که جواب ما را بدهد امّا نشده کسی او را بخواند و جوابش را ندهد.
ببینید آنقدر بندگانش را دوست دارد که یک تعبیر بسیار عالی و بزرگی را حضرت شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز(ره)در این مورد تبیین فرمودند. فرمودند: پروردگار عالم همه مخلوقات حتّی شیطان ملعون و رجیم را دوست دارد و میخواست که شیطان برگردد. چون آنجا که شیطان از خدا مهلت خواست، پروردگار عالم باز به او مهلت داد که این مهلت دادن پروردگار عالم دلالت بر دوستی اوست.
لبیک خدا به فرعون!!!
آنقدر بندگان خود را دوست دارد که ما در روایت داریم یک جاهایی فرعون وقتی مستأصل میشد، میگفت: خدا! آبروی من نرود. پروردگار عالم هم به فرعون لبیک میگفت!!! این روایت است، در کتاب احادیت القدسیه شیخ حرّ عاملی است. یک مواقعی فرعون برای این که ...، از جمله موقعی که بارندگی نشده بود، آمدند پیش فرعون، گفتند: مگر تو خدای بزرگ نیستی؟ ادّعا کرد: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى». پس چه شد؟
مثلاً یک بار در خفا گفت: خدا! من که میدانم هیچم، همه چیز تویی، آبروی من را نبر. خیلی عجیب است! پروردگار عالم باران را فرستاد که فرعون بفهمد و برگردد. یک راه آشتیکنان را باز کرد و خودش جلو رفت امّا فرعون نفهمید و بیشتر باعث طغیانش شد.
این جوابهایی که پروردگار عالم به انسان میدهد، به عنوان این است که میخواهد او را جلو بیاورد و آشتی کند امّا او نمیفهمد. معالأسف طوری میشود که احساس میکند خودش آمده است.
ببینید پروردگار عالم حتّی خواست شیطان برگردد. هر کسی تا بگوید: خدا!، خدا سریع میشنود میگوید: بله بنده من، اصلاً کأنَّ دائم منتظر است. «مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی» من استحقاقش را نداشتم که تو این «خدا خدای» من را بشنوی امّا تو میشنوی.
دلسوزی خدا برای مجرمان در قیامت!!!
یک نمونه دیگر این است. فردای قیامت که بندهای را به سمت جهنّم میبرند؛ یعنی دیگر پروندهاش معلوم است و همه کارهایش مشخّص است. آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجت القلوب میفرمودند: پروردگار عالم تا آنجا که ممکن است به بهانههای مختلف حتّی حقالنّاس را هم میبخشد، چگونه؟ حقالنّاس را که باید طرف مقابل ببخشد!
خدا در یک جاهایی میبیند که این بنده مستأصل شده، دیگر هیچی ندارد و همه اعمالش را هم دیگری گرفته است. پروردگار عالم به او میگوید: حالا نوبت خودت است، اگر میخواهی این گناهانت را بیامرزم، از این بنده من که الآن گرفتار تو شده، بگذر.
آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بودند: معلوم میشود فردای قیامت هم باز انسانها به هم رحم نمیکنند و آن که رحم میکند، خود خداست؛ یعنی خدا در آنجا هم تا ببیند که کمیت بندهاش لنگ است و حقّ و حقوقی به گردن کسی دارد، بالاخره کاری برایش میکند و تا آن لحظه آخر هم دست برنمیدارد.
این در قرآن کریم و مجید الهی هست و شما این را در مناجات مولیالموالی(ع)در کوفه هم میخوانید که انسان کارش به جایی میرسد که حاضر است همه از بین بروند امّا خودش نجات پیدا کند.
پروردگار عالم آنجا هم دلسوز بندگان مجرم است؛ یعنی اینطور نیست که تصوّر کنیم همان لحظه اوّل میگوید: سریع به جهنّم بفرستید، بلکه اینقدر بالا و پایین میکند، اینقدر کم و زیاد میکند، اینقدر از این طرف و آن طرف جمع میکند که به بندهاش میفهماند که ببین تو هیچی نداشتی. آنقدر لطف دارد، آنقدر مرحمت دارد که اصلاً نمیشود حساب کرد.
حالا یک کسی هم هست که هر کاری کردند، نشد و باید جهنّمی شود. در روایت داریم، وقتی او را به سمت جهنّم میبرند، سرش را بر میگرداند - حتّی حرف هم نمیزند - باز هم اینجا خود خداست که حرف میزند. اوّل کسی که پا پیش میگذارد ذوالجلال و الاکرام است که میگوید: او را نگاه دارید، چه شد سرت را برگرداندی؟! میگوید: خدایا! در دنیا خیلی شنیده بودم تو کریمی، میگفتم خدا کریم است، میبخشد، باورم نمیشد من را بخواهی به سمت جهنّم ببری - در روایت میگوید: در دنیا نگفته بود. خدا هم میداند این بشر چیست؟ آنجا هم از دروغ دست برنمیدارد و نمیداند دیگر با پروردگار عالم باید صادق باشد - خطاب میشود: او را برگردانید گرچه در دنیا همچنین فکری را راجع من نکرد امّا همین که الآن گفت کافی است؛ یعنی خدای متعال یک بهانهای را قرار میدهد که برگردد
کنز خفیّ الهی، آیت الله مولوی قندهاری راجع به این موضوع یک تعبیر لطیفی داشتند، با یک لبخندی میفرمودند: به نظر میرسد خود آدم هم آن موقع از بس وحشت دارد، این مطلب به ذهنش نرسید، یعنی خود پروردگار عالم به ملائکهاش ندا میدهد که ای ملائکه! یک تلنگری به او بزنید که تو سرت را برگردان و إلّا خود آدم هم گمان نکنم عقلش به این چیزها برسد. یعنی خود خدا عوامل را درست میکند، بندههایش را دوست دارد و خلّص کلام: ارحم الرّاحمین است.
رفتار پدرانه خدا با بندگانش
جدّاً با این گناهان ما، با این مطالبی که ما داریم که دائم هم آن لئیم بودن خود را نشان ملائکه و همه خلقت میدهیم، اصلاً جا ندارد صدای ما را بشنود امّا به قدری کریم است، به قدری رحیم است که صدای ما را میشنود.
یک مثل خوبی را ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه) میزدند، میفرمودند: گاهی میشود یک فرزند خطا کرده و پدر توبیخش میکند. بعد یک طوری میخواهد او را برگرداند، ولی نمیآید و به تعبیری تاقچه بالا میگذارد، امّا بعد که به مشکل برمیخورد، یک طوری میآید که مثلاً ادّعا میکند: من پشیمان شدم. پدر میفهمد که در این قضیّه یک حقّهبازی هست و واقعاً برنگشته، بلکه چون الآن گرفتار شده، برگشته است امّا به روی خودش نمیآورد.
پروردگار عالم هم میداند که ما دائم گناه میکنیم امّا به روی خودش نمیآورد. تازه خودش هم یک کاری میکند که دچار مشکل بشویم و برگردیم. تمثیلش هم همین است که این مرد الهی بیان فرمود. گاهی مثلاً حتّی به مادرش میگوید: چیزی به او نده، نکند بیاید و تو پنهانی چیزی به او بدهی، بگذار یک طوری شود که خودش برگردد. البته بعضی موقعها میبیند که وقتی نیاید، به دامن کس دیگر میرود، حالا برعکس میگوید: یک چیزی یواشکی ببر به او بده، نگذار در دامن دیگران بیافتد. یعنی هر کاری کند نمیتواند فرزندش را رها کند، آن احساس مالکیّت و این که از اوست، از نطفه، گوشت، پوست، خون و وجود اوست را نمیتواند فراموش کند.
ما هم از وجود پروردگار عالمیم «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» ولی فراری هستیم، نمیفهمیم و در جهلیم امّا پروردگار عالم که اینطور نیست، راهها را باز میکند که ما برگردیم - خیلی نکته مهمی است –
تشویقی های خدا در ماه مبارک برای اتّصال بندگان
ما مستحقّ این نیستیم که حتّی صدایش بزنیم و او صدای ما را بشنود. میگوید: نمیخواهم بشنوم امّا فقط منتظر است.
اصلاً این ماه مبارک رمضان را قرار داد که دائم ما را ببیند که با او در اتصّالیم. تشویقی داده و چه تشویقی زیبایی، میگوید: یک آیه بخوان، یک ختم قرآن است. آن کسی که زیرک هست و انسان هم که حریص است، میگوید: چرا یک آیه بخوانم؟ دو تا آیه میخوانم، چرا دو تا آیه؟ یک جزء میخوانم، چرا یک جزء؟ چند جزء میخوانم و در یک ماه به اندازه کلّ سال و بیشتر از سال به انسان مرحمت میکند. اینطور است که میگوید: «انفاسکم فیه تسبیح» حتّی نفس زدن هم تسبیح است. حالا انسان زیرک با خود میگوید: ذکر هم که بگویم میشود نور علی نور، نور فوق کل نور. میگوید: اگر در این ماه یک درهم انفاق کنی، چنین و چنان است. در روایت دارد اگر در ماه مبارک رمضان سرپرستی کسی را برعهده بگیری، کأنَّ همه انسانها را سرپرستی کردی. حالا انسان وقتی میبیند اینطور است، میگوید: چرا یک مقدار ثواب کنم، اگر بتوانم دو نفر را تحت پوشش قرار میدهم.
پروردگار عالم باب رحمت و غفرانش را میگشاید و میخواهد بندهها اتّصال پیدا کنند و إلّا تمام اینها بهانه است؛ چون همه چیز متعلّق به خداست. او، خالق همه اشیاء است امّا فقط همین یک ماه را فرمود که شهرالله است و میگوید: بندگان من! در این شهر الله بیایید، اگر تا دیروز نیامدهای، حداقل دیگر امروز بیا. اگر تا یک ساعت پیش نیامدی، این ساعت بیایی.
آخر یک مواقعی همه بابهای رحمت باز است. در درس اخلاق این روایت را خواندیم که آخر شعبان المعظّم، پیامبر(ص)فرمودند: در این ماه تمام ابواب آسمان باز میشود و تا آخر ماه مبارک رمضان بسته نمیشود.
عرض کردم اولیاء الهی میفرمایند: هر بابی، هزار باب دارد و هر کدام از آن هزار باب، هزار باب دیگر دارند و ...، غوغا و محشری است. اینقدر رحمت دارد میریزد که اصلاً انسان نمیداند چگونه جمع کند.
در این ماه مبارک رمضان، هر لحظهاش رحمت و مغفرت و برکت است «بالبرکة و الرحمة و المغفرة». غیر ماه مبارک رمضان ساعات خاصی اجابت ادعیه است، مثلاً وقت طلوع و غروب آفتاب، وقتی مظلومی آهی میکشد، وقت نکاح که خدا دوست دارد دو نفر با هم حلال شوند و به حرام نیافتند، اینها وقت اجابت دعا است. شب جمعه هم همینگونه است که از غروب شب جمعه تا غروب روز جمعه ابواب رحمت الهی باز است امّا ماه مبارک رمضان از آن لحظهای که اعلان شد هلال ماه دیده شده، تا شب آخر که هلال ماه شوال دیده شود، تمام ابواب رحمت الهی باز است و هیچ کدام بسته نمیگردد. این لطف و محبّت خداست. خدا میخواهد هرطور شده بندگان با او آشتی کنند. میگوید: من که آشتی هستم، تو قهری.
خدای منّت کش!!!
خیلی عجیب است یک تعابیری را بعضیها دارند که تعابیر عجیبی است. مرحوم صمصام اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عالم برجسته و عارف بالله با حال گریه در ماههای مبارک رمضان منبر میرفت، وقتی با خدا میخواست حرف بزند، گاهی جملات را خیلی عامیانه میگفت امّا با حال گریه بیان میکرد و تغییر و تحوّل در مردم ایجاد میکرد. ازجمله مطالبی که بیان میکرد، این بود که میگفت: ای خدایی که دائم منّتکشی ما را میکنی، منّت کش! کاری کردی که من از رو بروم و آمدم.
پروردگار عالم دارد منّت ما را میکشد و واقعیت هم همین است. اوست که دارد جلو میآید اوست که دائم پا پیش میگذارد و میگوید من که آشتی هستم، تو قهر کردی، تو بیا.
جدّی کجا برویم جز درب خانه این خدایی که اینطور است؟! انسان باید خجالت بکشد. جدّی خدای به این ارحم الراحمینی داریم و غافلیم! ما استحقاق این را نداریم که پروردگار عالم این صدای پر از گناه، پر از خطا و نافرمانی ما را بشنود. ما دائم جواب خوبی حضرت حقّ را با بدی دادیم امّا بلافاصله تا بگوییم: خدا! گویی حضرت حقّ آماده است که بگوید: لبیک! یک فرحی در حضرت حقّ به وجود میآید و به ملائکه میگوید: ببینید همان بنده است که شما میگفتید گناهکار است، برگشت.
ولو به طور موقّتی هم برگردیم، خوشحال میشود. گاهی حتّی شده ما به طور موقّتی برگشتیم، به خاطر آن مشکلی که داشتیم آمدیم و دوباره وقتی آن مشکل رفع شده، دومرتبه ما هم قهر کردیم و رفتیم.
برای همین است که بعضی مواقع که به صورت ظاهر دعا مستجاب نمیشود - گرچه خود این که انسان با خدا دارد حرف میزند، اجابت دعا است؛ یعنی دعوت کرده و ما هم داریم با خدا حرف میزنیم. خدا ما را به سمت خودش خوانده؛ پس این اجابت دعا است، «ادعونی استجب لکم» همین است - و آن حاجتی که داشتم رفع نمیشود، در روایات میفرمایند: پروردگار عالم نمیخواهد بندهاش از درب خانه او برود. برای همین او را به چه کنم چه کنم انداخته، تا مدام بگوید: خدا! او دوست دارد این صدا را بشنود
امّا خدا نیاورد کار به جایی برسد که این خدای ارحم الراحمین، این خدایی که اینطور در آیات الهی و توسط اولیاء و خصّیصین توصیف شده، طور دیگری رفتار کند و تا یک کسی بگوید: خدا! بگوید: ملائکه حاجت او را بدهید که زود برود، نمیخواهم صدای نحسش را بشنوم. ببینید دیگر خباثت او تا کجا رفته که اینچنین است.
پروردگار عالم که جسم نیست امّا از باب قریب به ذهن شدن، اولیاء اینطور بیان میکنند که همان موقع هم ته دل خدا این است که دوست ندارد این بنده برود که برود، چون خودش خالق است.
عرض کردیم حضرت ابراهیم(ع)بر آن قالی معروف سلیمان سوار بود و میرفت. در یک جایی دید دو نفر مشغول به عمل شنیع زنا هستند، نفرینشان کرد و مردند. یک جای دیگر دید دو نفر آماده شدهاند که آنها را هم نفرین کرد. یک جای دیگر دید کسی سنگ انداخت و به دیگری علامت داد که کسی خانه نیست، بیا؛ حضرت میخواست نفرین کند که پروردگار عالم خطاب کرد: ابراهیم! چه میکنی؟ اگر تو جای من بودی که در روز صدها نفر را میکشتی، اینها را من خلق کردم، تو خلق نکردی و برای همین دلت برایشان نمیسوزد.
خدا حتّی به آن کسی که گناهان کبیره میکند، رحم میکند. ما اینها را نمیفهمیم. اولیاء میفهمند. البته نه این که خدا بخواهد بگوید: حالا به این گناه مشغول باش، اشتباه نشود، از آن طرف نهی کرده و عنوان کبیره بیان کرده که بخششی در آن نیست امّا از آن طرف هم خودش میفرماید: اگر گناهان شما به اندازه ریگهای صحرا و دریاها باشد، باز ناامید از رحمت خدا نباشید «و لا تقنطوا من رحمة اللّه».
امید و هشدار خدا به بندگانش
مأیوس نباشیم. خیلی عجب است. پروردگار عالم حتّی نمیخواست شیطان هم دور شود. شیطان خودش دارد لجبازی میکند. شیطان اگر گوش شنوا داشت، برمیگشت؛ چون گاهی انبیاء و اولیاء با او حرف زدند. حضرت شیخنا الاعظم فرموده: من با او صحبت کردم و گفتم برگرد. خندید و قهقه زد.
خدا اینطور است. دوست ندارد ابلیس هم به عذاب دچار شود. امّا او خودش با خودش اینچنین کرده است. یک راهی را رفته که از آن به بعد دیگر دارد لجبازی میکند.
خدا بلد است، خدا جبّار است، جبرانکننده است. حتی می تواند آن گناهان قبلی را هم «یبدل السیئات بالحسنات» کند. او اینقدر به ما اعلان محبت کرده که میگوید: نگران نباشید من همه آن سیئات را به حسنات تبدیل میکنم تا شیطان ما را مأیوس نکند. خدا نمیخواهد ما بگوییم: چهل سال گناه کردم، پنجاه سال گناه کردم، شصت سال گناه کردم، جوانیام در گناه گذاشت و ... . او میگوید: نگران نباشید.
منتها از آن طرف هم میگوید: به خودتان غرّه نروید که حالا چنین است، امکان دارد عمرت یک موقع تمام شود. حواست جمع باشد.
اصلاً گاهی به ظاهر این جورچینها با هم نمیخورد. از یک طرف میفرماید: هر که هستی باز آی این در درگه ما درگه ناامیدی نیست، گر کافر و گبر و بتپرستی باز آی از آن طرف هم میگوید: مواظب باش، از کجا معلوم یک موقع شیطان تو را فریب ندهد و بگوید: حالا که وقت داری؟! از کجا معلوم عمرت یک موقعی تمام نشود؟! مگر تضمین کردیم که کسی صد و بیست سال یا اصلاً شصت سال عمر کند؟! به بهشت زهرا بروید، ببینید چقدر جوان و چقدر مسن که به پیری نرسیدند، میآورند.
بهترین شنونده
ولی با همه اینها صدای بندگانش را میشنود، «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی» او دائم گوش شنوا دارد، همانطور که او دائم میبینید. او سمیع و سامع است.
خدا، شنونده خوبی هم هست، سریع میشنود. «یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ یَا مَنْ لَا یُغَلِّطُهُ السَّائِلُون» دائم همه دارند میگویند: یا خدا! و هر کس یک چیزی را مسئلت میکند. خدا نمیگوید ساکت باشید، یکی یکی بگویید که من بشنوم چه دارید میگویید، بلکه همه را میشنود و همه را هم جواب میدهد. اینها او را به اشتباه نمیاندازد. ساحت قدسش بری از اشتباه است. «یَا مَنْ لَا یُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ أَذِقْنِی بَرْدَ عَفْوِکَ وَ حَلَاوَةَ رَحْمَتِک» این شیرینی رحمت و مغفرتت را بر من بچشان.
پس پروردگار عالم شنونده خوبی است. حالا ماییم که باید جلو برویم و یک خدای حقیقی بگوییم تا ببینیم آن شنونده رئوف، آن شنونده کریم و رحیم چطور جواب می دهد. «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی وَ لَا اسْتِیجَابٍ لِعَفْوِکَ عَنِّی بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ» که انشاءالله ادامه این فراز برای بعد بماند.
خواندن خدا و نازکردن بنده!!!
جدّی حالا که انسان فهمید اینطور هست، جا ندارد درب خانه این کریم را رها نکند. عوض این که او دائم دارد ما را میخواند تا ما جواب مثبت دهیم، ما باید دائم او را بخوانیم. کارهای دنیا برعکس است. ما باید بخوانیم و او ناز کند. درحالی که برعکس است او میخواند و ما ناز میکنیم و به سمتش نمیرویم.
خدا شاهد است، غوغایی است! اگر پرده ها بالا میرفت، میفهمیدیم که این مطالبی که بیان میکنیم یعنی چه؟ اصلاً خجل میشدیم. دوست داشتیم زمین دهان باز کند و از خجالت داخل زمین برویم. چقدر ما احمق بودیم، چقدر جاهل بودیم، این خدای کریم و ما ... .
دیدید یک بچّه تمثیل است، عیبی ندارد، در مثال مناقشه نیست لجبازی میکند و میآید مادر یا پدرش را میزند. حالا پدر یا مادری صبر، حلم و بردباری دارد و تازه او را در بغل میگیرد و نازش میکند. چون میداند او نمیفهمد و إلّا خدای ناکرده میتواند یک سیلی به او بزند.
امّا این بچه فکر میکند دارد پدر و مادر را میزند و توانسته بر آنها غلبه پیدا کند و حرفش را به تعبیری به کرسی بنشاند. این نمیفهمد این لطفی است که الآن پدر و مادر کردهاند؛ چون پدر و مادر روی محبّتی که نسبت به فرزند دارند، به روی او نمیآورند و إلّا با یک سیلی میتوانستند آن را به زمین بزنند.
پروردگار عالم میبیند ما این همه داریم بدقلقی میکنیم. این همه داریم این طرف و آن طرف میزنیم امّا دوباره دست نوازش بر سرمان میکشد و میگوید: بنده من! برگرد. آخر هر جا بروی، من هستم. «برحمتک الّتی وسعت کلّ شی» کجا میخواهی بروی؟ کجا را داری بروی؟ بگو یک جا میروم که خدا نباشد! یک جا میروم که ملک پروردگار عالم نباشد! یک جا میروم که رزق پروردگار عالم نباشد!
عزیزم به من وشما میگوید: تو خودت برای من هستی. من خودم تو را خلق کردم. این همه بدقلقیها برای چیست؟! ولی بشر نمیفهمد. اگر این پردهها بالا برود، واقعاً از خجالت باید آب شویم.
اصلاً وقتی پردهها بالا برود، باید بگوییم: خدا! اینقدر بدی کردم، اینقدر پست بودم، من را باید حتماً عذاب کنی. ولی او این کار را نمیکند. تازه بیشتر ما را شرمسار میکند. اینقدر شرمسار میکند که میگوید: سیئاتت را هم به حسنات تبدیل میکنم. اصلاً شتر دیدی، ندیدی. بنده من! به روی خودت نیاور، میدانم اشتباه کردی. کاری میکند کأنِّ ما طلبکار از خدا بودیم! اینطور با ما برخورد میکند. انسان این خدا را رها کند، کجا برود؟! جدّاً کجا برود؟ /958/د102/ص