۰۸ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۴
کد خبر: ۶۴۵۶۲۸
معرفی کتاب؛

«به قامت سرو»

«به قامت سرو»
کتاب «به قامت سرو»،روایت جانفشانی‌های سردار«سیدحمزه میرتقی» است که در جبهه جنگ تحمیلی و دفاع از حرم اهل بیت حضوریافت و در آبان1394 در سوریه مجروح شد.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری کتاب ایران، در جنگ هشت ساله عراق با ایران به نمونه‌های فراوان از افرادی بر می‌خوریم که با پشتوانه مذهبی و اعتقادی‌شان در حفظ کیان سرزمین مادری‌شان از جان و مال و خانواده خود گذشتند تا آسایش را برای مردمانشان به ارمغان بیاورند.

 پرداختن به خاطرات این افراد کمک به حافظه تاریخی یک ملت است که در آن سعی می‌شود که از قهرمانان خود یاد و اثری در ذهن‌ها باقی بگذارند تا الگویی برای نسل‌های پس از خود باشند. نسل‌هایی که شاید از این جنگ تحمیلی که منجر به دفاعی مقدس شد، چیزی جز نقل چند قصه به گوششان نرسد.
 
کتاب «به قامت سرو»، روایت دلاورمردی‌ها و جانفشانی‌های سردار«سیدحمزه میرتقی»، جانباز هشت سال دفاع مقدس و جانباز مدافع حرم است که در آبان ۹۴ در سوریه مجروح شد تا نشان جانبازی را از هر دو جبهه بر بدن داشته باشد.
 
در این کتاب از ابتدای زندگی سردار میرتقی تا پایان حضور وی در جنگ به نگارش در‌آمده است. سردار میرتقی از فرماندهان رده نخست جنگ در سپاه سیدالشهدا(ع) است که با شروع دوره خدمت به جنگ رفته و تا پایان هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های نبرد حضور داشته است.

کتاب «به قامت سرو» در گروه کتاب‌های تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس طبقه‌بندی می‌شود و از موضوعاتی که در مستند کردن مطالب این کتاب قابل استفاده است، در این اثر بهره گرفته شده است.
 
سردار «سید حمزه میرتقی»، متولد دوم فروردین ۱۳۴۰ در یکی از روستاهای طالقان است؛ سال آخر دبیرستان بوده که انقلاب می‌شود. وقتی هم که جنگ شروع می‌شود، سال ۶۰ در قالب سرباز وارد جبهه می‌شود تا دی‌ماه ۶۱ که به علت مجروحیت برمی‌گردد و مجبور می‌شود استراحت کند؛ اما بعدها جذب سپاه پاسداران می‌شود و مهر ۶۳ در قالب نیروی سپاه به جنگ برمی‌گردد و در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) حضور می‌یابد و تقریباً تا آذر ۶۷ در جنگ حضور داشته و چند ماه بعد از پذیرش قطعنامه از جبهه بیرون می‌آید.
در بخشی از خاطرات این سردار در رابطه با معجزات آیت‌الکرسی می‌خوانیم: «جبهه دانشگاه انسان‌سازی است. ما سربازان هیچ‌کدام دانشگاه نرفته بودیم. فقط از سیره اهل‌بیت(ع) چیزهایی می‌دانستیم و الگو می‌کردیم و می‌خواستیم خودمان را به آن الگو نزدیک کنیم؛ مثلاً در نهج‌البلاغه درباره شیوه حکومت‌داری امیرالمؤمنین(ع) خوانده بودیم. وقتی هم می‌خوانی یک تلنگری به تو وارد می‌شود که انجام بدهیم ببینیم درست می‌شود یا نه. در جبهه هم همین کار می‌کردیم و تأثیرش را می‌دیدیم. اثر داشتن این قضایا باعث می‌شد خودمان را بیشتر به سمت معنویات ببریم. ما به خواندن آیه وجعلنا ایمان داشتیم. همه ایمان داشتند که اگر آیت‌الکرسی بخوانند و از روی مین بپرند هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مسئول مهمات ما که اهل فیروزکوه بود مهمات را داخل یک زاغه کوچکی جمع کرده بود و دورش را پوشانده بود. وقتی فهمیدیم گفتیم این چه‌کاری است که کرده‌ای یک ترکش آنجا بیفتد جهنم می‌شود. گفت: «نگران نباش. چند تا آیت‌کرسی خوانده‌ام هیچی نمی‌شود!» این آدم حتی آیت‌الکرسی را درست نمی‌گفت؛ اما ایمان قوی داشت. حالا فکر کنید در عملیات کربلای ۵ که هیچ آدم زنده‌ای بدون ترکش نبود، این زاغه مهمات هیچ‌چیزی نشده بود».
 
خبر پذیرفته شدن قطعنامه تلخ‌ترین خاطره سردار میرتقی و همه همرزمانش از جبهه است. آن روزهایی که جبهه دوکوهه به‌یک‌بار تبدیل به ماتمکده می‌شود و آن‌ها تمام آرزوهایشان را با پذیرش قطعنامه تمام‌شده می‌دیدند. سردار میرتقی درباره این اتفاق می‌گوید: «اولین چیزی که آن زمان به ذهن ما خطور کرد این بود که برای حضرت امام(ره) اتفاقی افتاده است. باور اینکه قطعنامه پذیرفته شود و حضرت امام(ره) باشد را نداشتیم. چون هفته قبل امام(ره) بیانیه‌ای داده بود که در آن نوشته بود ما باید تمام سنگرهای کلیدی جهان را فتح کنیم. ما رزمنده‌ها هم همه در فکر کل فتنه در عالم بودیم. اصلاً باورمان نمی‌شد. اولین چیزی که به ذهنمان رسید این بود که برای امام اتفاقی افتاده است و بقیه دارند قضیه را جمع می‌کنند. وقتی فهمیدیم امام هست. برایمان سؤال شد که چه چیزی اتفاق افتاده؟ مگر ما چطور جنگیدیم؟ حتماً طوری جنگیدیم که حضرت امام از ما راضی نبوده است. ما دلیل پذیرفتن قطعنامه را از خودمان می‌دیدیم. فکر می‌کردیم حتماً کاری کردیم که اما مجبور شد قطعنامه را بپذیرد. تمام دوکوهه در آن زمان ماتمکده بود. برای خودمان آرزوهایی داشتیم که همه را بربادرفته می‌دیدیم. انگار که تا لب اقیانوس آمده بودیم و لب‌تشنه برمی‌گشتیم.»
 
سردار میرتقی آذرماه 67 بعد از سال‌ها حضور در جبهه از جنگ بازمی‌گردد. حالا از جبهه‌های جنوب چند یادگاری بر تنش مانده است و سال‌ها خاطره از رزمندگانی که تنها عکسشان بردیواهای شهر قاب شده است. سال‌ها در سپاه حضور پیدا می‌کند و بعد از سی‌وچند سال می‌خواهد خودش را بازنشسته کند؛ اما با بازنشستگی او موافقت نمی‌شود، بالاخره دریک جلسه تصمیم خود را اعلام می‎کند و دیگر سرکار نمی‌رود. او خود را بازنشسته می‌کند تا آماده رفتن به سوریه شود. درنهایت تنها چند ماه بعد از بازنشستگی می‌رود همان‌جایی که سودایش را داشته است.
 
کتاب «به قامت سرو» (زندگینامه سردار سرتیپ دوم پاسدار سیدحمزه میرتقی)، تألیف سیده آمنه میرمطهری در 235 صفحه، شمارگان 1000 نسخه با قیمت 15 هزار تومان از سوی انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس منتشر شده است.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری کتاب ایران، در جنگ هشت ساله عراق با ایران به نمونه‌های فراوان از افرادی بر می‌خوریم که با پشتوانه مذهبی و اعتقادی‌شان در حفظ کیان سرزمین مادری‌شان از جان و مال و خانواده خود گذشتند تا آسایش را برای مردمانشان به ارمغان بیاورند.

پرداختن به خاطرات این افراد کمک به حافظه تاریخی یک ملت است که در آن سعی می‌شود که از قهرمانان خود یاد و اثری در ذهن‌ها باقی بگذارند تا الگویی برای نسل‌های پس از خود باشند. نسل‌هایی که شاید از این جنگ تحمیلی که منجر به دفاعی مقدس شد، چیزی جز نقل چند قصه به گوششان نرسد.

کتاب «به قامت سرو»، روایت دلاورمردی‌ها و جانفشانی‌های سردار «سیدحمزه میرتقی»، جانباز هشت سال دفاع مقدس و جانباز مدافع حرم است که در آبان ۹۴ در سوریه مجروح شد تا نشان جانبازی را از هر دو جبهه بر بدن داشته باشد.

در این کتاب از ابتدای زندگی سردار میرتقی تا پایان حضور وی در جنگ به نگارش در‌آمده است. سردار میرتقی از فرماندهان رده نخست جنگ در سپاه سیدالشهدا (ع) است که با شروع دوره خدمت به جنگ رفته و تا پایان هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های نبرد حضور داشته است.

کتاب «به قامت سرو» در گروه کتاب‌های تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس طبقه‌بندی می‌شود و از موضوعاتی که در مستند کردن مطالب این کتاب قابل استفاده است، در این اثر بهره گرفته شده است.

سردار «سید حمزه میرتقی»، متولد دوم فروردین ۱۳۴۰ در یکی از روستا‌های طالقان است؛ سال آخر دبیرستان بوده که انقلاب می‌شود. وقتی هم که جنگ شروع می‌شود، سال ۶۰ در قالب سرباز وارد جبهه می‌شود تا دی‌ماه ۶۱ که به علت مجروحیت برمی‌گردد و مجبور می‌شود استراحت کند؛ اما بعد‌ها جذب سپاه پاسداران می‌شود و مهر ۶۳ در قالب نیروی سپاه به جنگ برمی‌گردد و در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) حضور می‌یابد و تقریباً تا آذر ۶۷ در جنگ حضور داشته و چند ماه بعد از پذیرش قطعنامه از جبهه بیرون می‌آید.
در بخشی از خاطرات این سردار در رابطه با معجزات آیت‌الکرسی می‌خوانیم: «جبهه دانشگاه انسان‌سازی است. ما سربازان هیچ‌کدام دانشگاه نرفته بودیم. فقط از سیره اهل‌بیت (ع) چیز‌هایی می‌دانستیم و الگو می‌کردیم و می‌خواستیم خودمان را به آن الگو نزدیک کنیم؛ مثلاً در نهج‌البلاغه درباره شیوه حکومت‌داری امیرالمؤمنین (ع) خوانده بودیم. وقتی هم می‌خوانی یک تلنگری به تو وارد می‌شود که انجام بدهیم ببینیم درست می‌شود یا نه. در جبهه هم همین کار می‌کردیم و تأثیرش را می‌دیدیم. اثر داشتن این قضایا باعث می‌شد خودمان را بیشتر به سمت معنویات ببریم. ما به خواندن آیه وجعلنا ایمان داشتیم. همه ایمان داشتند که اگر آیت‌الکرسی بخوانند و از روی مین بپرند هیچ اتفاقی نمی‌افتد. مسئول مهمات ما که اهل فیروزکوه بود مهمات را داخل یک زاغه کوچکی جمع کرده بود و دورش را پوشانده بود. وقتی فهمیدیم گفتیم این چه‌کاری است که کرده‌ای یک ترکش آنجا بیفتد جهنم می‌شود. گفت: «نگران نباش. چند تا آیت‌کرسی خوانده‌ام هیچی نمی‌شود!» این آدم حتی آیت‌الکرسی را درست نمی‌گفت؛ اما ایمان قوی داشت. حالا فکر کنید در عملیات کربلای ۵ که هیچ آدم زنده‌ای بدون ترکش نبود، این زاغه مهمات هیچ‌چیزی نشده بود».

خبر پذیرفته شدن قطعنامه تلخ‌ترین خاطره سردار میرتقی و همه همرزمانش از جبهه است. آن روز‌هایی که جبهه دوکوهه به‌یک‌بار تبدیل به ماتمکده می‌شود و آن‌ها تمام آرزوهایشان را با پذیرش قطعنامه تمام‌شده می‌دیدند. سردار میرتقی درباره این اتفاق می‌گوید: «اولین چیزی که آن زمان به ذهن ما خطور کرد این بود که برای حضرت امام (ره) اتفاقی افتاده است. باور اینکه قطعنامه پذیرفته شود و حضرت امام (ره) باشد را نداشتیم. چون هفته قبل امام (ره) بیانیه‌ای داده بود که در آن نوشته بود ما باید تمام سنگر‌های کلیدی جهان را فتح کنیم. ما رزمنده‌ها هم همه در فکر کل فتنه در عالم بودیم. اصلاً باورمان نمی‌شد. اولین چیزی که به ذهنمان رسید این بود که برای امام اتفاقی افتاده است و بقیه دارند قضیه را جمع می‌کنند. وقتی فهمیدیم امام هست. برایمان سؤال شد که چه چیزی اتفاق افتاده؟ مگر ما چطور جنگیدیم؟ حتماً طوری جنگیدیم که حضرت امام از ما راضی نبوده است. ما دلیل پذیرفتن قطعنامه را از خودمان می‌دیدیم. فکر می‌کردیم حتماً کاری کردیم که، اما مجبور شد قطعنامه را بپذیرد. تمام دوکوهه در آن زمان ماتمکده بود. برای خودمان آرزو‌هایی داشتیم که همه را بربادرفته می‌دیدیم. انگار که تا لب اقیانوس آمده بودیم و لب‌تشنه برمی‌گشتیم.»

سردار میرتقی آذرماه ۶۷ بعد از سال‌ها حضور در جبهه از جنگ بازمی‌گردد. حالا از جبهه‌های جنوب چند یادگاری بر تنش مانده است و سال‌ها خاطره از رزمندگانی که تنها عکسشان بردیوا‌های شهر قاب شده است. سال‌ها در سپاه حضور پیدا می‌کند و بعد از سی‌وچند سال می‌خواهد خودش را بازنشسته کند؛ اما با بازنشستگی او موافقت نمی‌شود، بالاخره دریک جلسه تصمیم خود را اعلام می‎کند و دیگر سرکار نمی‌رود. او خود را بازنشسته می‌کند تا آماده رفتن به سوریه شود. درنهایت تنها چند ماه بعد از بازنشستگی می‌رود همان‌جایی که سودایش را داشته است.

کتاب «به قامت سرو» (زندگینامه سردار سرتیپ دوم پاسدار سیدحمزه میرتقی)، تألیف سیده آمنه میرمطهری در ۲۳۵ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه با قیمت ۱۵ هزار تومان از سوی انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس منتشر شده است.
ارسال نظرات