۱۴ مهر ۱۳۹۹ - ۱۶:۴۰
کد خبر: ۶۶۲۵۳۷
تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران (1) | استاد قاسم تبریزی مطرح کرد:

فرقه سازی و تفرقه ابزار نفوذ و تسلط استعمار بر ایران

فرقه سازی و تفرقه ابزار نفوذ و تسلط استعمار بر ایران
استاد تاریخ معاصر معتقد است اقدام انگلیس‌ها در ایران تحت عنوان شرق‌شناسی با اهداف استعماری در چهار بخش انجام گرفت؛ شناخت، حضور، نفوذ و سلطه.

 

اشاره:

سال‌های طولانی جریان شناسی ازجمله دغدغه‌های فکری موسسه خبرگزاری رسا بود. دلیل این اشتیاق هم راه‌یابی به مبانی نظری و هسته‌های انسانی پدیده‌های اجتماعی و سیاسی در بررسی رویدادها بود.

در همان ایام و در پی گفتگوهایی که با اساتید داشتیم، جلسه‌ای را نیز خدمت مرحوم حسن شایان‌فر رسیدیم. استاد شایان فر را مدت‌ها بود می‌شناختیم اما فرصت چنین گعده سیاسی و بحث و نظر کمتر دست داده بود. مردی که عمرش را صرف دفاع از مبانی و آرمان‌های انقلاب کرده بود و در دستگیری افراد و جریان‌های منحرف سابقه‌ای درخشان و طولانی داشت. خواسته جریان شناسی ما را وقتی جزئی‌تر شنید، سفارش مان را به دوست قدیمی‌اش استاد قاسم تبریزی کرد.

قرار ما با استاد تبریزی ‌شد دوشنبه، ساعت 9 صبح کتابخانه‌ انقلاب اسلامی مجلس. همان جلسه اول، اشتیاق ما و تواضع فروتنانه استاد تبریزی چنان درهم گره خورد که این دوشنبه‌ها، مکرر در مکرر دو سال طول کشید.

هر دوشنبه در سرما بود یا گرما ، به شوق درس‌آموزی، از قم راهی تهران می‌شدیم و خودمان را به کتابخانه مجلس شورای اسلامی می‌رساندیم. دیگر از همان درب ورودی آشنای همه شده بودیم و بارویی گشاده استقبالمان می‌کردند که باز دوشنبه آمد و مهمان استاد تبریزی از خبرگزاری رسا رسید.

ازجمله مباحث کاربردی و کمتر پرداخته‌ی این سلسله مصاحبه‌ها با استاد تبریزی که اکنون  پیش روی خوانندگان است، بحث 5 جریان تاریخ‌نگار در ایران معاصر بود :

  1. تاریخ‌نگاری کمونیستی در ایران؛
  2. تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در ایران؛
  3. تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران؛
  4. تاریخ‌نگاری شرق‌شناسی در ایران؛
  5. تاریخ‌نگاری اسلامی در ایران.

در تمام این دو سال بارها از استاد خواستیم به‌قدر چندجمله‌ای از خودشان بگویند تا بخش معرفی‌نامه گفتگو هم سامانی بگیرد؛ اما از قضای روزگار ایشان «یمکن الفرار»های بسیاری داشت تا متواضعانه از پاسخ بگریزد. پس خوب است دانسته شود آنچه در باب معرفی ایشان می‌آوریم، حاصل رجوع به منابع دیگر است:

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران تجربه بیش از چهل سال شاگردی آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی تهرانی(ره) را در کارنامه دارد. او در دوران مقابله با رژیم منفور پهلوی، از هم مبارزان حجت‌الاسلام حجتی کرمانی و از فعالان مبارز در کانون نشر و پژوهش‌های اسلامی بوده است. وی پس از پیروزی انقلاب به مبارزه علمی با گروهک‌های منحط و نشریات ضد دین پرداخته و با مرکز سیاسی سپاه و مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات همکاری پژوهشی داشته است. هم‌اکنون استاد قاسم تبریزی، عضو شورای پژوهشی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، عضو شورای فصلنامه مطالعات تاریخی و پژوهشگر تاریخ معاصر و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی است و مقاله‌های بسیاری در حوزه مطالعات تاریخ معاصر ایران دارد.    

اکنون و در پایان این راه طولانی باید تشکر کنیم؛ نخست تشکری از همه دوستان خبرگزاری رسا؛ چه آنها که در این دو سال همراهی‌مان کردند و چه برخی ها که گاهی سنگ‌ها درراه‌مان گذاشتند!

تشکر ویژه‌تر اما از آقای دکتر غنی یاری است که بنا به سفارش استاد تبریزی کمکمان کردند تا کار ویرایش صوری و علمی گفتگوها به سامان برسد.

کلام آخر مقدمه این باشد که در میانه مصاحبه‌ها و زمانی که ما مسافر اربعین حسینی بودیم، خبر درگذشت استاد شایان‌فر، داغ دلمان شد. به‌ پاسداشت زحمات خالق مجموعه «نیمه پنهان» و همه خدمات ناپیدای او به انقلاب، فاتحه‌ای نثار روحش می‌کنیم.

تا کنون مصاحبه های مقدماتی، تاریخ نگاری ناسیونالیستی، کمونیستی و غرب گرایی تقدیم تاریخ پژوهان شده است. گفت و گوی اختصاصی خبرگزاری رسا با استاد قاسم تبریزی به تاریخ نگاری شرق شناسان معاصر می رسد و ایشان وارد جریان شناسی تاریخ‌نگاران مستشرق در ایران معاصر می شود.

استاد تبریزی در گفت و گویی که در ادامه می خوانید معتقد است مراکز شرق‌شناسی، بسترساز سلطه استعمار بودند، لذا حرکت شرق شناسی از دوره صفویه زیر نظر امور خارجه انگلیس و برای شناخت شرایط استعماری در کشورهای مستعمره راه اندازی شد. اهداف انگلیس از اعزام شرق شناسان به ایران به 4 هدف انجام شد: شناخت، حضور، نفوذ و سلطه. وی شرق شناسان را به 3 دسته تقسیم کرده و بر این باور است که باید شرق‌شناسان را منهای اعضا، کارمندان و مأمورین رسمیِ شرق‌شناسی بشناسیم. بر این اساس فرقه سازی از عملکردهای این مراکز در ایران است و ایجاد جریان شیخیه، بابیه، بهائیه، ازلیه نمونه هایی از این اقدامات انحرافی است.

اولین قسمت از گفت و گوی اختصاصی خبرنگار خبرگزاری رسا با استاد قاسم تبریزی در موضوع معرفی مراکز و جریان تاریخ نگاری شرق شناسی در ایران معاصر تقدیم می شود.

 

شرق شناسی بهانه ای برای نفوذ انگلیس در کشورهای اسلامی

یکی از مسائل مهم در تاریخ، سیاست و فرهنگ جامعه ما از اواسط صفویه به بعد، بحث مراکز شرق‌شناسی در غرب است. مراکز شرق‌شناسی، می‌تواند مقدمه حضور استعمار باشد. برخی نیز ابزار آن را ابزار استعمار می‌دانند. شاید بتوان گفت هر کدام تکمیل‌کننده دیگری است. به‌هرحال مراکز شرق‌شناسی در سلطه و حضور استعمار در کشورهای مختلف، به‌ویژه جهان اسلام نقش قابل‌توجهی دارد. این مراکز، شعبه‌هایی در کشورهای مختلف داشتند و علاوه بر «اسلام‌شناسی و ایران‌شناسی» عرب‌شناسی، ترک‌شناسی و... نیز داشتند.

 

منشأ پیدایش مراکز شرق‌شناسی

در مورد منشأ پیدایش شرق‌شناسی بین مورخین اختلافاتی وجود دارد. برخی آن را از دوره جنگ‌های صلیبی می‌دانند. ممکن است گفته شود در این جنگ‌ها، مسیحیان متوجه فرهنگ اسلامی شدند و برای شناخت اسلام و کشورهای اسلامی این مراکز را راه انداختند. برخی پیدایش آن را از سال 1600م در رابطه با قضیه کمپانی هند شرقی می‌دانند. هلندی‌ها، فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها کمپانی هند شرقی داشتند؛ ولی انگلستان آن دو کشور را از میدان بیرون کرد. این نشان می‌دهد آن‌ها در آن موقع درباره اسلام، جهان اسلام، شرق و هند کار می‌کردند. اینکه آیا هند مقدمه شناسایی ایران شد یا هم‌زمان با هند ایران را نیز شناسایی کردند، جای تأمل دارد.

به تعبیر ملاعلی کنی «انگلستان با تأسیس ساختمانی با عنوان شرکت کمپانی هند شرقی، تمام شبه قاره را بلعید». اما این بلعیدن تدریجی بود؛ استعمار در ابتدا به عنوان تجارت آمد. ماهاتما گاندی هفتصد هزار روستا را می‌شمارد که همه این‌ها قبل از حضور انگلیسی‌ها به هند، زندگی خوب، آرام و سالمی داشتند؛ ولی وقتی انگلیسی‌ها آمدند، همان مردمی که معیشت و زندگی سالم داشتند، در کمترین مدت، به فقیرانی تبدیل شدند که شش ماه از سال بیکار بودند و محتاج امکانات اولیه زندگی شدند.

ماهاتما گاندی در سال 1917 نامه‌ای به آمریکایی‌ها می‌نویسد. برداشت من این است که نامه را به سازمان ملل متفق می‌دهد. نامه بسیار جالبی است. می‌گوید من به نام ملت هند در مورد این فقر و مشکلاتی که مردم گرفتار شده‌اند، خود را مسئول می‌دانم و مبارزه می‌کنم.

به موازات آن، در کشورهای دیگر نیز شاهد حضور استعمار هستیم. استعمار در عثمانی به یک شکل به دنبال انهدام امپراطوری عثمانی بود؛ به‌ویژه اینکه از وجود آن‌ها احساس خطر می‌کرد. در آفریقا به شکل دیگری بود. ما در اینجا درباره کشور ایران صحبت می‌کنیم.

 

برادران شرلی و شاردن اولین شرق‌شناسانِ استعمار

در انگلستان مرکز شرق‌شناسی اصل بود و ذیل اسلام‌شناسی، ایران‌شناسی هم داشت. البته قبل از آن در هلند اسلام‌شناسی داشتیم. هلندی‌ها در اسلام‌شناسی بیشتر کار کرده بودند. اولین نشانه علنی آن، حضور برادران شرلی است که به عنوان ایرانگرد یا مسافر به ایران وارد می‌شوند، که دربار شاه اسماعیل آن‌ها را نمی‌پذیرد. بعد از آن، در دوره شاه‌عباس انگلیسی‌ها دوباره شاردن را به ایران می‌فرستند. شاردن فرانسوی است، ولی با مدیریت انگلیسی‌ها به ایران می‌آید.

شاردن، سفرنامه‌اش به ایران را ده جلد نوشته است. آقای محمد عباسی در دهه چهل آن را در 14 جلد ترجمه کرد. اگر سفرنامه شاردن را با دقت بخوانید، کاملاً مشخص است که او مأمور و جاسوس است. او به عنوان تاجر طلا می‌آید و با مسیحیان اصفهان ارتباط دارد. با بعضی از سفرایی که از انگلیس و رم می‌آیند مرتبط است. شاردن سه بار به ایران آمده است. می‌گوید یک‌بار دو هفته در اصفهان بودم، ولی به دیدن حاکم نرفتم. حاکم به من مظنون شد. من به او پیغام دادم مریض هستم و چون مسیحی هستم در خانه یکی از مسیحیان اقامت دارم. شاردنِ فرانسوی دفعه سوم که به انگلستان برمی‌گردد، هشت سال در انگلیس می‌ماند و مجموعه خاطرات خود را منتشر می‌کند؛ اگرچه این خاطرات متن کامل گزارشات او نیست و اطلاعاتی که وزارت امور خارجه انگلیس لازم می‌دانست حذف کرد.

از آن به بعد، ما شاهد ورود گسترده جواسیس انگلیس با عنوان ایران‌شناس، شرق شناس، ایران گرد و جهان‌گرد هستیم. انگلیسی‌ها می‌گویند ما فقط از دوره قاجارِ ایران، ۲۲۱۷ سفرنامه داریم. مسئول یا رئیس کنسول‌گری انگلیس در مشهد بعد از جنگ جهانی دوم می‌نویسد ما ۳۵۰۰ خاطرات از ایران داریم.

اقدام انگلیس‌ها در ایران تحت عنوان شرق‌شناسی با اهداف استعماری در چهار بخش انجام گرفت؛ شناخت، حضور، نفوذ و سلطه؛ که انتهای آن را باید در کودتای 1299 و حاکمیت رضاخان بررسی کنیم که  به تعبیر خودشان به اهداف کاملشان رسیدند.

فرقه سازی و تفرقه ابزار نفوذ و تسلط استعمار بر ایران

مراکز شرق‌شناسی، حرکت علمی و آکادمیک نبود

مراکز شرق‌شناسی، حرکت علمی و آکادمیک نبود؛ حرکتی با اهداف استعماری و زیر نظر امورخارجه انگلیس بود. ما ابتدا انگلیس را می‌گوییم و بعد به آمریکا و کشورهای دیگر می‌پردازیم. انگلیس ام‌الفساد آن دوران بود؛ همان‌طور که امروز آمریکا ام‌الفساد است.

برخی از روی جهل، برخی نیز از روی سطحی‌نگری و برخی به دلیل اینکه شیدا و وابسته‌اند، شرق‌شناسی، ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی را یک حرکت علمی می‌دانند؛ به‌خاطر همین به آثار مستشرقین در مراکز شرق‌شناسی، به عنوان متون علمی نگاه می‌کنند.

اولین سؤال این است تشکیلاتی که زیر نظر امور خارجه انگلیس است، آیا هدف علمی دارد؟ آیا عملکرد انگلیس از دوران قاجار تا پایان دوران پهلوی (1357ش) یک حرکت علمی بود؟ درباره قراردادهای استعماری و تجاوز و تعدی‌اش چه می‌گویید؟ آیا همه مستشرقین، مستقل و شخصیت علمی بودند یا جواسیس یا نظامی بودند؟ در بین آن‌ها ادوارد بِراون است؛ کسی که جاسوس و جریان‌ساز بود. سرپرسیساکس است؛ جنرال خونخوار جنایتکار که قتل عام بوشهر و دلوار و دشتستان را انجام داد. او پلیس جنوب تشکیل داد و تا اردکان یزد عرصه فعالیتش بود. لایارد است؛ جاسوسی که 13 سال در بین بختیاری‌ها گماشتند و در آنجا زندگی می‌کرد. خانم میسلم‌تون است. بعدا درباره این شخصیت‌ها بیشتر توضیح خواهیم داد

اگر ما فعالیت‌های شرق‌شناسی، ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی را چه به لحاظ ماهیت استعماری حکومت‌ها و چه به لحاظ عملکرد مستشرقین بررسی کنیم، خواهیم دید که جز استعمار هدف دیگری ندارند.

 

سه دسته شرق‌شناسی

محققین ما درباره شرق‌شناسان سه دیدگاه دارند:

یک دسته، این‌ها را مأمور حتمی می‌دانند، چه مستقیم و چه غیر مستقیم؛

دسته دوم معتقدند این‌ها ایران‌شناس، شرق‌شناس و اسلام‌شناس مستقل هستند، ولی استعمار از این‌ها استفاده می‌کند؛

دسته سوم معتقدند ما باید درباره شرق‌شناسان تحقیق کنیم و بین آن‌ها تفکیک قائل شویم.  

حرف دسته سوم تا حدودی درست است؛ یعنی ما باید شرق‌شناسان را منهای اعضا، کارمندان و مأمورین رسمیِ شرق‌شناسی بشناسیم. اگر در بررسی به موردی رسیدیم که علیه توطئه‌های استعماری بودند و  کارهایشان موجه بود، می‌پذیریم.

اما متفکرین اسلامی حرکت مراکز شرق‌شناسی را یک حرکت استعماری می‌دانند؛ چون عملکرد آن‌ها با اسلام، فرهنگ و جامعه اسلامی تعارض بنیادین داشته و دارد. در مصر، پاکستان، ایران و... شخصیت‌هایی داریم که چنین نظری دارند. ادوارد سعید، غیر مسلمانی است که در این قضیه محکم حرف زده و استدلال قوی دارد. او یک متفکر و مستشرق‌پژوه فلسطینی و مسیحی است. کتاب شرق‌شناسی او، نه اینکه بی‌اشکال است، ولی کلیت تحلیلش صددرصد قابل قبول است. او ماهیت شرق‌شناسی را استعماری می‌داند. وقتی این کتاب را نوشت، مورد هجمه انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها قرار گرفت. مرگ او نیز زودهنگام و مشکوک است؛ چون ناگهان گفتند او سرطان گرفت و فوت کرد. حدود شصت‌واندی سال داشت.

ادوارد سعید اساس مراکز شرق‌شناسی را توطئه استعمار می‌داند که به تحقیر مسلمین و تحریف اسلام و فرهنگ اسلامی می‌پردازد. با اینکه او یک مسیحی است، انگشت اشاره‌اش به گذشتة امپریالیسمِ انگلیس و آمریکاست. او هر دو کشور را امپریالیسم می‌داند. نگاهش بسیار با واقع منطبق است. او آمریکا را امپریالیسمی می‌داند که بعد از جنگ جهانی دوم وارد عرصه شده است و همه اهدافش استعماری است. لوئیس که از شرق‌شناسان استعماری است علیه ادوارد سعید موضع می‌گیرد و او را دیوانه و مجنون می‌داند، چون حرف‌های ادوارد سعید به او و جایگاهش، لطمه زده است.

دو نفر، کتاب شرق‌شناسی ادوارد سعید را به فارسی ترجمه کرده‌اند. یکی از ترجمه‌ها از آقای دکتر عبدالرحیم گواهی است.

 

عملکرد مراکز شرق‌شناسی

در اینجا مواردی از عملکرد مراکز شرق‌شناسی را برمی‌شماریم. البته عمق و ابعاد آن بیش از این است که ما مطرح می‌کنیم:

یک، تحریف تاریخ ایران، اسلام و هویت اسلامی؛ دو، طرح ایران باستان در تقابل با دوران اسلامی؛ سه، تحقیر ملت ایران به انواع و اقسام نسبت‌های ناروای اخلاقی و اجتماعی. آن‌ها مردم ایران را ناشایست، دزد، دروغ‌گو و حقه‌باز معرفی می‌کنند. سرپرسیساکس، شخصیتی مانند آیت الله سید عبدالحسین لاری را، از اشرار و دزد گردنه معرفی می‌کند. محمدعلی جمال‌زاده، که او را باید از چهره‌های غرب‌زده به‌شمار آورد، بخشی از این تهمت‌هایی که شرق‌شناسان به مردم ایران زدند را با عنوان خلقیات ایرانی‌ها ترجمه کرد. این کتاب در دهه 40 توسط مؤسسه فرانکلین چاپ شد. «جمال‌زاده، فرانکلین و موضوع کتاب»، هر سه با هم خوب جور درمی‌آید!

چهار، تاریخ‌سازی برای ایران یا به تعبیر روشن‌تر، تغییر منظومه تاریخ‌نگاری ایران. نمونه‌اش را می‌توان در کتاب تاریخ ایران سرجان ملکم دید. او با حذف اسلام، از دوران ماد به دوران قاجار می‌رسد؛ بدون اینکه به ماهیت دینی و هویت اسلامی مردم ایران اشاره کند. بعداً پیرنیا و خانلری راه سرجان ملکم را ادامه دادند.

پنج، جریان‌سازی استعماری که این بر اساس مطالعات انجام می‌شود. ایجاد جریان شیخیه، بابیه، بهائیه، ازلیه و ... جزو این برنامه است. برخی معتقدند این‌ها درمورد شیخیه موج‌سواری کردند، ولی هر چه باشد دست ناپاک استعمار در قضیه است و ضربه‌ای به وحدت و فرهنگ ملی وارد کرد. هر کجا ذیل دین و مذهب شقاقی به وجود بیاید، عمدتاً آن حرکت، ماهیت استعماری دارد. اگر شما دائرة المعارف اسلامی را که انگلیس‌ها ده سال قبل منتشر کردند را بخوانید، می‌بینید که این‌ها در مدخل‌های شیخیه، بابیه، ازلیه، علی‌محمد باب، حسینعلی بهاء و عباس افندی، چهره‌های مستقل دینی و اخلاقی و عرفانی از آن‌ها ترسیم کرده‌اند.

 

دین‌سازی ابزاری برای استعمار

«دین‌سازی»، «مذهب‌سازی» یا تشکیل فرقه‌های «شبه مذهبی»، یکی از ابزار استعمار برای اهداف استعمارگری بود. آن‌ها در شبه قاره عربستان، وهابیت را به وجود می‌آورند و در حجاز، قادیانی‌گری و اسماعیلیه را؛  اگرچه بخشی از اسماعیلیه در ایران است.

اسماعیلیه‌ای که در دوران قدیم داریم با این اسماعیلیه هیچ پیوندی ندارد؛ اما استعمار این‌ها را با هم پیوند زدند. آقاخان محلاتی، داماد فتحعلی‌شاه، حاکم کرمان بود. او به تحریک انگلیس‌ها تلاش کرد کرمان و سیستان و بلوچستان را از ایران جدا کند. آقاخان یک‌سال‌ونیم جنایت و کشتار و غارت کرد. نظامیان ایران یک‌سال‌ونیم به دنبال لشکر آقاخان بود، اما نمی‌توانستند آن‌ها را دستگیر کنند. در تعقیب آن‌ها به هر منطقه‌ای می‌رسیدند، نیروهای آقاخان قبلا آنجا را ترک کرده بودند. در این یک‌سال‌ونیم، نیروهای آقاخان مثل امروزِ داعش و طالبان، از سوی استعمار پشتیبانی می‌شدند. اینکه چه کسی و چگونه مخارج آن‌ها را می‌داد، جای بررسی دارد. در نهایت وقتی آن‌ها از ایران رانده می‌شوند، به هند می‌رسند. بعد همین آقاخان، می‌شود یک عارف و امام اسماعیلیه! این اسماعیلیه غیر از اسماعیلیه اصلی است؛ اما استعمار آن را به هم گره زد؛ مانند رضاخان که دمش را به ساسانیان و اشکانیان گره زدند. مبانی این‌ها تفاوت دارد. درست است که آن‌ها هفت امامی هستند و در واقع یک بدعت است و این‌ها نیز همین را می‌گویند، ولی آن اسماعلیه یک حرکت باطنیه است و شخصیتی مانند ناصرخسرو دارد یا آثار اخوان‌الصفا مجموعه علمی و باطنی است؛ اما این‌ اسماعیلیه این چیزها را ندارد؛ فقط برای درست کردن عقبه، خودشان را به آن اسماعیلیه وصل کردند.

 

پشتیبانی مالی انگلیس از فرقه اسماعیلیه

کتابی دیدم از پسرعموی این آقاخان. ابوالحسن بزرگ‌امید در این کتاب از خانواده خودشان، تمجید می‌کند و خیانت‌ها را نمی‌گوید؛ اما اطلاعاتی نیز ارائه می‌دهد؛ اینکه انگلیس‌ها چقدر به آقاخان کمک کردند و امکانات دادند. می‌گوید وقتی به کراچی رفتم، از من پذیرایی کردند. او درباره روابطی که انگلیسی‌ها با آقاخان داشتند نیز می‌گوید؛ چون دورانِ استعمار انگلیس است.

خاطرات مختصری نیز از آقاخان پیدا کردم که 70-80 صفحه است. خودش در آنجا اشاره می‌کند انگلیس‌ها خیلی به ما کمک کردند و به ما امکانات دادند.

این‌ها، به غیر از شخصیت مبتذلِ آقاخان اول و دوم و سوم و چهارم است که به اندازه وزنشان از مردم بدبخت هند طلا می‌گرفتند. الان چهار پنج نسل گذشته است و هنوز هم می‌گیرند. همسرانشان هم بیشتر اروپایی هستند. پسرعمومی آقاخان در خاطراتش می‌نویسد به فرانسه که رفته بودم، وقتی صحبت این شد که من پسرعموی او هستم، کارهای آقاخان، باعث شرمندگیم شد؛ در عین حال که در کتابش از آقاخان نیز تعریف می‌کند.

حجت الاسلام سعید بهمن‌پور، کتابی نوشته است. این کتاب کامل نیست، ولی کتاب خوبی است. او این کتاب را در انگلیس نوشته است؛ چون الآن نیز جریان‌های آقاخانیه و قادیانیان در انگلیس تشکیلات دارند. آقاخانیه‌ها یک دانشگاهی نیز در انگلستان دارند. دکتر حسین نصر، از مشاورین قبلی آن دانشگاه، و گویا دکتر مهاجرانی از مشاورین جدید آن است. این‌ها که می‌گویم مستند است. الآن نیز در حال نوشتن دائرة المعارف هستند.

 

ادوارد بِراون

بنابراین اولین روش استعمار برای جریان‌سازی، مذهب‌سازی یا تشکیل فرقه‌های شبه مذهبی بود. یکی از بازیگران این صحنه و مأمور مستقیم انگلیس، ادوارد بِراون است. او به عنوان مدافع بابی‌ها می‌آید. او یک سال در ایران می‌گردد و تحقیق و بررسی می‌کند. بعد شروع به تبلیغ دین بابی‌ می‌کند. او مدعی است که من 2500 رساله از بابی‌ها در انگلستان دارم؛ البته این یک دروغ بزرگ است؛ چون امروز بابی‌ها و بهایی‌ها و ازلی‌ها نمی‌توانند بگویند ما این مقدار رساله داریم.

ادوارد بِراون، کتاب نقطة الکافِ میرزا جانی کاشانی را، که یک تاریخ و سیر حرکت بابی است، به محمد قزوینی (که به اشتباه به او علامه قزوینی می‌گویید) می‌دهد تا برای آن مقدمه بنویسد. قزوینی یک مقدمه در تجلیل از بابی‌ها می‌نویسد؛ البته مقدمه به نام ادوارد بِراون است. مرحوم استاد سید محمدمحیط طباطبایی در مجله گوهر افشا کرد که این مقدمه برای محمد قزوینی است. محمد قزوینی، از جنگ جهانی اول تا سال 1328 در اختیار انگلیس‌ها و اروپاییان بود و برای آن‌ها کار می‌کرد. یکی از فعالین کمیته برلین نیز بود.

ما خیلی چیزها را نمی‌دانیم. یک آقایی به من می‌گفت درباره علامه قزوینی مقاله‌ای نوشته‌ام. گفتم خیلی خوب است، ولی آیا نوشته‌اید او با عبدالبهاء سه دیدار داشت؟ گفت نه. گفتم نوشته‌اید مقدمه کتاب نقطة الکاف نیز برای ایشان است؟ گفت این چیزها را نباید بنویسیم؛ چون می‌خواهم به عنوان یک مقاله علمی چاپ شود!

ادوارد بِراون، علاوه بر اینکه از بابی‌ها تجلیل می‌کند، یک سفری به اکا می‌رود. این آقای شرق‌شناس و ایران‌شناس و مدافع انقلاب مشروطیت در اکا با حسینعلی بهاء دیدار می‌کند و چه تجلیل و تمجیدی از حسینعلی بها می‌کند. 17 روز با او صحبت می‌کند و ما جز یک صفحه‌ونیم، هیچ گزارشی از او نداریم.

بعد از آنجا یک سفر به قبرس می‌رود و 15 روز هم با یحیی صبح ازل صحبت می‌کند. از آنجا دوباره به اکا می‌رود و عباس افندی با او دیدار می‌کند. ادوارد بِراون از افندی بسیار تمجید و تجلیل می‌کند.

ادوارد بِراون، در شکل‌های مختلف، به عنوان یک درویش در شهرهای ایران می‌گردد؛ حتی به عنوان قطب دراویش، نام صفاعلی برای خود انتخاب می‌کند. او می‌گوید با کلاه نمدی به شهر یا دهاتی رفتم. مردم آنجا که از چشم بِراون متوجه می‌شوند خارجی است، او را به خانه خود راه نمی‌دهند و شب در طویله می‌خوابد.

ادوارد بِراون، یک نمونه کوچکی است که ما از او اطلاع کمی داریم. محققین باید تحقیق کنند و اطلاعات بیشتری به دست آورند.

 

حزب‌سازی، ابزار دیگر استعمار

حزب‌سازی نیز یکی دیگر از ابزار استعمار بود. ما احزابی داریم که انگلیسی‌ها تشکیل دادند؛ به‌طوری که طراحی، گردانندگان، مدیریت و در نهایت عملکردش به نفع انگلستان بود.

اولین حزبی که در ایران در ابتدای مشروطه تشکیل شد، حزب دموکرات بود به رهبری سید حسن تقی‌زاده. اگر اسامی افراد حزب دموکرات را نگاه کنید، می‌بینید بیشترِ عناصر و فعالین آن، انگلیسی هستند؛ مثل حسین‌قلی‌خان نواب که وابستگی‌هایش را در امور خارجه باید بررسی کرد، سلیمان‌میرزا اسکندری که مؤسس حزب توده است و در رابطه با انگلیس‌ها فعالیت می‌کند. او خیلی پیچیدگی دارد. همچنین محمدامین رسول‌زاده.

دهه 20 شاهد این حزب‌ها هستیم؛ حزب اراده ملی و حزب وطنِ سید ضیاءالدین طباطبایی. حزب عدالت به رهبری علی دشتی. حزب آریا به رهبری سرلشکر حسن ارفع. دهه سی حزب مردم به رهبری اسد الله اعلم، حزب ملیون به رهبری منوچهر اقبال.

از ساواک اسناد داریم که احزابِ دهه 20 به بعد وابسته به سیاست انگلیس هستند. بدون اسناد نیز، از روی شواهد و عملکردشان می‌توانیم بفهمیم.

کمیته ایرانی برلین نیز انگلیس کار می‌کرد و روزنامه کاوه را منتشر می‌نمود. تمام اعضای این کمیته، انگلیسی و ضد اسلام و ضد دین بودند. قبلا درباره آن توضیح دادیم.

 

فرقه سازی و تفرقه ابزار نفوذ و تسلط استعمار بر ایران

 

گفتگو از: محمد مهدی زارع

ویرایش: سید مجتبی رفیعی

 

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات