اسلام منهای روحانیت و روحانیت منهای اسلام

مفهومشناسی روحانیت
ابتدا باید واژگان و مفاهیم این بحث را مورد توجه قرار داد و به یک جمعبندی معنایی در مورد آنها دست یافت؛ یکی از واژهها، واژه «روحانیت» است. اصل این واژه در فرهنگ اسلامی وجود نداشته یعنی واژه روحانیت به عنوان واژهای که بر علمای دین اطلاق شود، چنین واژهای در تاریخ اسلام و فرهنگ اسلامی نبوده است و اگر جایی در منابع یا مصادر اسلامی این واژه بیان شده، منظور از روحانی، فرشتگان و موجودات مجرد بوده است.[1]
واژه روحانی یا روحانیت از جهان مسیحیت به جهان اسلام منتقل شد؛ در جهان مسیحیت، دین به طور کلی از حوزه زندگی اجتماعی بشر خارج شده و به انزوا کشیده شد؛ کسانی که علم دین داشتند کاری با دنیای مردم و خود مردم نداشتند، دین در کلیساها محبوس شد و زندگی مردم جدای از دین تعریف شد؛ دین منحصر و محدود به رسوم و مراسم عبادی شد که همین مراسم عبادی هم از محتوا تهی شده و تبدیل به یک مراسم شکلی و یک مراسم قالبی شد؛ کسانی هم که متصدی این مراسم بودند افراد خاصی بودند که «راهب» یا «روحانی» نامیده شدند. همانطور که «دین» تقسیم شد به یک مجموعه عبادات و رسوم شکلی، «روحانیت» هم نامی شد برای کسانی که مسئول انجام این رسوم و عبادات این شکلی هستند.
این واژه (روحانی) در زبان عربی به شکل دیگری تعریف شده است؛ در زبان عربی به جای روحانی، «رجل دین» گفته میشود. با این حال در آموزههای اسلام نه عنوان «رجل دین» و نه عنوان «روحانی»، هیچ کدام را نداریم؛ آن چه که در آموزههای دینی یعنی در فرهنگ دینی ما وجود دارد، عنوان «عالم» است.
مفهومشناسی دین
«دین» نیز یکی از مفاهیم مورد توجه در این بحث است؛ مراد از دین، کل نظام زندگی است که به دستور خدا، به وسیله رسول خداp برای بشر، ارسال شد. دین یعنی مجموعهای از قوانین و مقررات که زندگی انسان را نظم میبخشد، البته نظم مبتنی بر عدل الهی.
همانطور که در جهان تکوین، نظمی بر هستی حاکم است، در جامعه انسانی هم باید نظم حاکم شود؛ همان خدایی که قانون جهان تکوین را تشریع کرده و تقریر کرده است، برای زندگی انسان هم قانون دارد. «شَرَعَ لَكمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَينَا إِلَيك وَمَا وَصَّينَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى»[2] در دو آیه بعد میفرماید «قُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَينَكمُ»[3] دین یعنی نظام، یعنی این که زندگی بشر را بر مبنای سنجههای عدل تنظیم کند. در همین سوره، نظامهای غیر دینی را این گونه معرفی میکند «أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يأْذَنْ بِهِ اللَّه»[4] کار نظام دینی، کار خداست؛ یعنی خداست که نظام زندگی را برای مردم ارائه میدهد، آنهایی که از پیش خود برای زندگی بشر نظمی ارائه میدهند، خودشان را شریک خدا میدانند.
دین، قانون ایجاد میکند. وقتی خدای متعال، در سوره یوسف، جریان یوسف و بنیامین را بیان میکند و اینکه چگونه حضرت یوسف توانست او را پیش خودش نگه دارد، میفرماید: «كذَلِك كدْنَا لِيوسُفَ مَا كانَ لِيأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِك»[5] ما این چنین به یوسف، ترفند یاد دادیم؛ چون اگر میخواست به دین مَلِک، رفتار کند، نمیتوانست برادرش را نگه دارد. در این جا دین به معنی قانون است، اگر میخواست با قانون حکومتی پادشاه مصر اقدام کند، نمیتوانست بنیامین را نگه دارد چون کیفر کسی که چیزی را به سرقت میبرد، این نبود که او برده صاحب مال بشود؛این قانون منحصر به کنعانیان بود.
ضرورت تخصص در دینشناسی
پس آشنایی و فهم دین، خود یک رشته خاص علمی است؛ آشنایی با دین یعنی آشنایی با نظام زندگی؛ یعنی آشنایی با نظامی که به وسیله خدای متعال در قرآن کریم (منبع اول) و در بیانات رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع)(منبع دوم) تبیین شده است و شناخت این دو منبع، تخصص میخواهد.
شناخت این دو منبع، مثل شناخت سایر منابع نیازمند تخصص و مهارت است، فرض کنید کسی که بخواهد با قانون کشوری مثل یونان آشنا شود یا قانون فرانسه را بشناسد، باید متخصص باشد چرا که قانوندانی نیاز به تخصص و توانمندیهای علمی دارد. همان طور که در خارج از دین، قانونشناسی و حقوقدانی، تخصص است، در علم دین نیز همین گونه است.
هر علمی نیاز به کسب دارد؛ یعنی علمی نیست که بدیهی باشد، اگر علم الهامی و اعطایی باشد به همه مردم الهام میشود. اسلام دعوت کرده است که علم دینی را بیاموزید، لذا بر همه وظیفه گردیده است؛ شاید در هیچ دینی تا این حد اصرار نشده است که همه افراد، علم دین را بیاموزند.
فراگیری علم دین، به دو شیوه است؛ اول این است که خود فرد قانوندان و عالم شود، که این حالت برای همه افراد ممکن نیست، راه دوم این است که عده ای از میان مردم که توان، استعداد و علاقه کافی دارند برای کسب علوم دینی اقدام کنند و پس از کسب دانش لازم پاسخگوی سوالات و مشکلات دینی ایشان باشند.
میدانیم که هر جامعهای نیازمند به تخصصهای گوناگون است همانطور که متخصص در علم پزشکی مورد نیاز است در علم دین هم نیازمند متخصص هستیم.
چنانچه گفته شود، امروزه رسانههای جهانی به وجود آمده و جهان به مثابه یک دهکده شده است و به مدد رسانههای ارتباط جمعی، دستیابی به علم و دانش آسان گشته و مثلاً در علم پزشکی به همه کتب یا اکثر آنها و یا مهمترین منابع دسترسی وجود دارد، پس لازم نیست کسی به فراگیری پزشکی بپردازد و این علم را باید از انحصار بیرون آورد»؛ این حرف، حرف جاهلانهای است؛ درست است که الآن همه منابع علم پزشکی در دسترس است اما برای چه کسی؟ برای کسی که فن و دانش شناخت این علم را از منابعش داشته باشد. به صرف اینکه این منابع هست، کسی با مطالعه آنها پزشک نمیشود. بنابراین، همانطور که در سایر علوم و سایر رشتههای علمی و فنی، نیازمند تخصص هستیم و به آشنایی علمی با آن رشته احتیاج داریم؛ رشته دین هم نیاز به متخصص دارد. اینکه گفته میشود ما احتیاج به عالم دین و روحانیت نداریم، غیر منطقی و نابخردانه است. در دین اسلام قشر خاص روحانی، یعنی عالم و عالم هم به کسی گفته میشود که در این علم متخصص شده باشد.
بنابراین ما چیزی به نام قشر روحانی و طبقه روحانیت در تشیع و در اسلام نداریم؛ بلکه منظور عالم دین و متخصص در علم دین است و مراد از علم دین، علم به قوانین الهی و شریعت است و شریعت یعنی قوانین شرع.
علمای دین نیز در برخورداری و توانمندی در علم دین متفاوتاند؛ عدهای در حدی از علم دین بهرهمند هستند که بتوانند آن را برای مردم بیان کرده و به تبلیغ بپردازند که به این افراد مبلّغ گفته میشود؛ گروهی دیگر بالاتر از این سطح هستند، یعنی میتوانند از کلیات دین و قوانین کلی به قواعد دین دست پیدا کنند و برای مردم شرح دهند، برخی دیگر که تحصیلات بیشتری داشته اند، به درجه اجتهاد میرسند. این مراتب در انحصار کسی نیست. البته همه این مراتب، مراتب علمی تخصصی هستند و نیاز به تحصیل دارند.
در دوره استعمار قدیم، استعمارگران برای اینکه بر کشورهای دیگر سلطه پیدا کنند از طریق اعمال زور و قدرت و جنگ نظامی و لشکرکشی، سلطه خودشان را بر کشورها تحمیل میکردند؛ به کشور ما نیز لشکرکشیهای متعددی صورت گرفت اما با حضور علمای دین و همت مردم، ایران هرگز مستعمره نشد. هندوستان بیش از صد سال مستعمره بود.
بعد از جنگ جهانی دوم، یک دوره استعمار نو برنامهریزی شد. در یک دوره همان سلطه این بار به صورت نرمافزاری و نه سختافزاری،با استفاده از ابزارهای سلطه بر اندیشه جوامع دنبال شد.
استعمار برای آنکه بر جهان اسلام و کشورهای اسلامی تسلط پیدا کند، سعی کردند رابطه علما را در جامعه اسلامی و بالأخص در جوامع شیعی با مردم قطع کنند چرا که تبیین اسلام برای مردم مانع از استعمارگری میشد و علمای دین بودند که مردم را رهبری میکردند و آنها را در برابر سلطه مستکبران بسیج مینمودند. تبیین اینکه استعمارگران و سلطهگران و نظام سلطه، چه شیوههایی را برای قطع رابطه مردم با علماء دین در پیش گرفتند نیاز به دهها جلد کتاب دارد.
البته اگر مردم بخواهند مستقیما برای شناخت دین اقدام کنند، باید علم لازم را داشته باشند، علمای اسلام همیشه دعوت کردهاند که مردم احکام را فرا گیرند؛ بعضی از فقهای ما در قدیم قائل به این بودند که اجتهاد واجب عینی است نه واجب کفایی، یعنی بر همه واجب است که درس خوانده مجتهد شوند و شرائط قدرت بر استنباط احکام و قدرت استنباط شریعت را پیدا کنند. شاید زمانی برای خیلیها این کار ممکن بوده است، چون اجتهاد در برههای، در دورههای ابتدای عصر غیبت، چندان دشوار و گسترده نبود و کسی با چند سال درس خواندن، میتوانست مجتهد شود؛ اما بعدها که مسائل زیاد شد و بین ما و عصر ائمه اطهارD فاصله بیشتر شد، آشنایی با دین و طلب اجتهاد برای همه اقشار ممکن نشد، اجتهاد یک واجب کفایی گردید و دیگرانی که نمیتوانند خودشان مجتهد شوند، باید به مجتهد رجوع کرده و از او سوال کنند.
تقلید در اصطلاح ما به این معنا نیست که به فردی بگویند که از فلان عالم پیروی کن، در روایات ما شاید کلمه تقلید 20 یا 30 جا آمده باشد؛ غالباً بحث سؤال از عالم است نه تقلید؛ علما در بیان ادله وجوب تقلید هم به آیات و روایات آمره «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»[6] و امثال این آیات استناد میکنند.
بنابراین تقلید به معنای سؤال از عالم است. هرکس میتواند از عالم سؤال کند و همه میتوانند عالم شوند، منتها به شرطی که واقعاً وقت بگذارند و طلب علم کنند. بنابراین ما عالمان دین را داریم و دین هم به معنی نظام زندگی و قانون زندگی است و احتیاج به درس خواندن دارد و راه این تخصص بر همگان باز است به شرطی که تخصص را کسب کنند.
ما در کسب علم دینی هیچ محذوریتی نداریم؛ روال حوزههای علمیه بر خلافِ روال معمول دانشگاههاست؛ اگر کسی بخواهد دانشگاه برود، مجبور است مراحل زیادی را طی کند، مثلا تا مقطع خاصی درس بخواند، در آزمون سراسری شرکت و با دیگران رقابت کند تا بتواند در دانشگاه تحصیل کند، این در حالی است که درب حوزههای علمیه به روی افراد باز بوده و هست و هر کسی که بخواهد میتواند در حوزههای علمیه تحصیل کند و به درجات عالی علمی برسد و محل مراجعه دیگران شود.
پویایی و روزآمدی دین با حفظ اصول
در دنیای مدرن، تحولات دانشی اتفاق افتاده است و نیازهای بشر و ارزشهای بشر نسبت به گذشته بسیار تغییر کرده است، به نظر میرسد پاسخگویی به این نیازها از سوی روحانیت، نیازمند دست برداشتن از روشهای سنتی گذشته است زیرا با نگاه به گذشته و مسائلی که مربوط به دوران زندگی ساده بشر است، نمیتوان به نیازهای امروز بشر پاسخ داد و روحانیت در حل مشکلات جامعه کنونی و مسلمانها توفیق چندانی پیدا نخواهد کرد، پاسخ به این شبهه چیست؟
این موضوع را میتوان با دو نگاه مورد توجه قرار داد؛ یکی نگاه درون دینی و دیگری نگاه برون دینی.
وقتی میگوییم نگاه درون دینی یعنی خود دین، خودش را چگونه معرفی میکند؛ ما اگر بخواهیم در مورد دین قضاوتی کنیم اول باید ببینیم خود دین، خودش را چگونه معرفی کرده است، خود دین خودش را همیشگی و برای همه جوامع، معرفی کرده است. در قرآن کریم به صراحت بیان شده است که «وَ ما أَرْسَلْناك إِلَّا كافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً»[7] یا در آیه دیگر میفرماید «إِنِّي رسولالله إِلَيكمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْك السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[8] در روایات نیز به صورت متواتر آمده است که «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَدا»[9]
بر اساس آیه شریفه «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كلِّه»[10] دوره کمال بشر، آن دورهای است که دین در زندگی بشر حاکم میشود؛ کدام دین؟! همین دینی که رسول خداp آورد نه دین دیگر، بناست همین دین رسول خداp که همان اسلام است، بر جامعه پایانی حاکم بشود. پس این دین برای آن جامعه پایانی آمده است.
جوامع پیشین یعنی جوامع پیش از جامعه پایانی، جوامع تقدیمیاند؛ به اصطلاح، جامع گذارند. جامعه اصیل و بنیادی، همان جامعهای است که صددرصد دین در آن حاکم است.
پس از نگاه درون دینی، مسئله بسیار روشنی است که دین آمده است تا پاسخگوی همه بشر باشد و اتفاقاً علم دین، علم فقه و علوم دیگر ما، همیشه در حال پیشرفت بوده است. اگر بخواهیم علم فقه امروز را با علم فقه قرن اول و دوم، مقایسه کنیم خیلی توسعه یافته است؛ در گذشته مرحوم شیخ طوسی همه فقه را در کتاب «النهایة» جمع کرده است و همه فقه را با استدلال در کتاب «المبسوط» جمع نمودند اما همین فقه که به دست صاحب جواهر رسید پنجاه جلد کتاب شد. دوره فقه استاد بزرگوار ما مرحوم کاظم تبریزی، شاید به صد جلد یا بیشتر میرسید؛ یعنی فقه ما به تناسب رشد جوامع بشر و پیچیدگی روابط بشر، رشد کرده است. همین فقهی که ما به عنوان فقه نظام، مطرح کردیم فقط فقه اقتصاد، که خیلی از مسائل ریز را هم نپرداختیم، شش یا هفت جلد شده است، کتاب «اقتصادنا» مرحوم آیتالله صدر در شصت سال پیش، یک جلد بوده است؛[11] یعنی اقتصاد اسلامی که در آن زمان نوشته شده، یک جلد بیشتر نیست اما همین بحث را که ما در فقه اقتصاد بحث کردهایم، شش یا هفت جلد شده است، چون علم در حال پیشرفت است؛ مباحث مطرح در فقه نظام سیاسی،دوازده جلد شده است.
بنابراین فقه اسلام به تناسب نیازها، پیچیدگیها و روابط اجتماعی، رشد کرده و فقها با تحقیق و تبیین، میتوانند از همان منابع اصول، پاسخ سؤالات جدید را ارائه کنند. این اگر بخواهیم با نگاه درون دینی به مسئله بپردازیم. با نگاه برون دینی اگر بخواهیم بپردازیم؛ در هر علمی، چه دینی و چه غیردینی، چه علوم ریاضی چه طبیعی، تا یک مسلماتی وجود نداشته باشد، اینکه آن مسلّمات از چه طریقی به دست میآید، حرف دیگری است، ولی تا مسلّماتی مورد پذیرش قرار نگیرد، نمیتوان به علم تازه دست پیدا کرد و به سؤالات جدید، پاسخ داد.
پاسخ هیچ سؤالی از خلأ حاصل نمیشود یعنی جهل مطلق، هیچ وقت منتج علم نخواهد شد. این یک چیز مسلّمی است یعنی از عقلانیترین اصول عقلانی این است که جهل مطلق منتهی به علم نمیشود؛ همیشه علم است که منتهی به علم میشود. واضح است که تا شما چنین مسلماتی را نداشته باشید، نمیتوان به یک برنامه جدید دست پیدا کرد، این جزء مسلّمات دینی است؛ آنچه از اصول و مبانی وجود دارد، پایه میشوند برای استنباط مسائل نوین.
حتی روشهای استنباط هم دقیقتر شده است یعنی علم اصول امروز با علم اصول دوران شیخ طوسی و مرحوم صاحب معالم و صاحب فصول خیلی متفاوت است و رشد فراوانی پیدا کرده است؛ منتها معنای این رشد پیدا کردن یعنی چه؟ یعنی بر مبنای اصول پذیرفته شده، توانستند این علم را رشد بدهند نه اینکه این علم رشد پیدا کرده است به وسیله افزودن یک چیزهای که از مجهول مطلق به دست آمده است؛ این محال است چون از مجهول مطلق چیز تازهای به دست نمیآید.
پس همان طور که در علوم دیگر از مجهول مطلق به یک معلوم دست نخواهیم یافت در علم فقه هم از مجهول مطلق ما نمیتوانیم به چیزهای دیگری دست پیدا کنیم؛ در علم دین معلوماتی وجود دارد که این معلومات مسلّم است، بر مبنای این معلومات مسلّم، با روشهای یقینی و روشهای کاملاً علمی، میتوانیم به پاسخ سؤالات جدید برسیم، همان طور که در علوم دیگر این کار را انجام میدهیم.