۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۸
کد خبر: ۴۲۳۸۷۱

واقف خیر اندیش مشهدی منزل خود را وقف طلاب ممتاز متأهل کرد

واقف خیراندیش مشهدی منزل مسکونی خود شامل یک واحد ساختمان دو طبقه را وقف کرد و نیت این واقف استفاده طلاب متأهل ممتاز علوم دینی که در عین ممتاز بودن و تأهل توان اجاره منزل مسکونی را ندارند، است.
وقف

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، وقف سنتی حسنه است که ریشه ای انسانی دارد و همه کسانی که دغدغه دیگران را دارند می خواهند با وقف نسبت به این دغدغه، نیاز خودشان را پاسخ مثبت بدهند و ادای دین نسبت به جامعه را ایفا کنند اما در عین حال سخن از بخشیدن اموال برای معامله با خداگاه در چارچوب ها و پازل های مادی نمی گنجد و نمی توان جوابی برای این امر خداپسندانه پیدا کرد اما آنچه که مسلم است اینست که با انجام عمل وقف گردش اقتصادی اموال و به ثمر رساندن پروژه های عام المنفعه گاه همانند یک چرخه بسیار قوی، بسیاری از مشکلات اقتصادی و مالی جامعه را راهگشاست به طوری که این حضور مردمی در وقف سبب می شود که فعالیت هایی در کشور به رونق برسند که گاه دولت ها از انجام و به ثمر رساندن آن ناتوان و عاجز هستند در راستای اهمیت به این سنت با ارزش پای صحبت فاطمه آبگون صدف، همسر شهید غلامرضا آبگون صدف می نشینیم که منزل مسکونی خود را جهت استفاده طلاب مدرسه سلیمانیه مشهد وقف کرده است.  

 

این واقف خیراندیش منزل مسکونی خود شامل یک واحد ساختمان دو طبقه با مساحت زیربنای 175 متر مربع را وقف کرد و نیت این واقف استفاده طلاب متأهل ممتاز علوم دینی که در عین ممتاز بودن و تأهل توان اجاره منزل مسکونی را ندارند، است.

 

این موقوفه در میدان عسکریه واقع و ارزش تقریبی آن دو و نیم میلیارد ریال برآورد شده است و شهید غلامرضا آبگون صدف اسفندماه 63  در منطقه جزیره مجنون  به شهادت رسید و پیکر مطهرش 17 سال مفقود بود و در حین تفحص شناسایی و در تاریخ  4/4/ 1380 در زادگاهش به خاک سپرده شد.

 

 رساـ چرا این وقف را انجام دادید؟

این خانه را وقف کردم که به درد حوزه علمیه بخورد و آنها هم برای اسلام تبلیغ کنند و این افراد برای جامعه مفید باشند وهمین قدر درباره حوزه می دانم که افرادی که برای تبلیغ دین کار می کنند در حوزه های علمیه هستند و این منزل برای طلاب متأهل که ممتاز هستند و توانایی مالی برای اجاره منزل ندارند وقف شده است.

 

رساـ آیا اخلاق و رفتار همسرتان در انگیزه وقف شما تأثیر داشته است؟

بله، آخرین دفعه ای که غلامرضا برای دیدار خانواده اش آمده بود یک شب دیر به منزل آمد وقتی از او پرسیدم کجا بودی، گفت رفتم  نفت بگیرم و وقتی پرسیدم که نفت کجاست و او جواب داد برای کسی گرفتم نه برای خودمان.

 

یادم هست یکسال که خشکسالی بود یک عده ای برای ما گندم آورده بودند و خانم های روستای ما عده ای بی همسر بودند و عده ای هم همسرانشان درتهران کار می کردند و غلامرضا برای همه این خانواده ها گندم ها را به وسیله چهارپا به درب این خانه ها برده بود که وقتی برگشت از کمر درد نمی توانست بنشیند و مجبور شد که بخوابد و از من خواست که به مادرش نگویم که چرا کمردرد شده است و به همین دلیل در زمان نماز صبح مرا صدا زد و از من خواست تا کمکش کنم که بلند شود و نماز بخواند چرا که با توجه به ضعف جسمانی اش بیش از حد توان خودش کار کرده بود،غلامرضا اهل گذشت و دستگیری از نیازمندان بود و مردم دار و ناموس پرست و دلسوز بود.

 

رساـ از خاطرات همسر شهیدتان بفرمایید.

گمان این که ساعتی بدون غلامرضا بتوانم زندگی کنم را نداشتم در شرایطی او از من جدا شد که تحمل این وضعیت برایم خیلی سخت بود وقتی از او گله می کردم که  چرا اینقدر دیربرای دیدن من میایی با زبان نرم به من می گفت که از این وضعیت شکایت نکن چرا که روزی فرا می رسد و برایت خبر خواهند آورد که من هرگز برنخواهم گشت.  

 

رساـ  چه توصیه ای برای شما در زندگی و زمانی که خودش به جبهه می رفت، می کرد؟  

همیشه به من می گفت ما در جبهه جنگ برای دفاع می جنگیم و نیم دیگر این وظیفه دفاع بر عهده شماست و وظیفه شما اینست که اینجا تحمل کنید تا ما بتوانیم بجنگیم و مرا به صبر سفارش می کرد در وصیتنامه خودش به اقشار مختلف برای دفاع از ولایت توصیه می کرد.

 

رساـ آیا شما ادامه داهنده راه همسر شهیدتان شده اید؟

من فکر نمی کنم که بتوانم ادامه دهنده راه این شهدا باشم دوست دارم ادامه دهنده راهشان باشم ولی میدانم که توانش را ندارم.

 

رساـ توقع شما از جوانان برای ادامه دادن راه شهدا چیست؟

جوانها دست از این بازهای سبک سری و سوسل بازی بردارند و از طرفی وضعیت خانمها به گونه ای است که گاه ارزش های ما را به سخره می گیرند و مسخره می کنند به طوری که وقتی به بعضی از بانوان برای حجابشان ایراد می گیرم جوابشان اینست که دلمان پاک است و این درحالی است که کاسه تمیز و پاک اگر نجس شد دیگر نمی توان در آن چیزی خورد و این حرف به نظر من درست و منطقی نیست.

 

اینهمه تقلید چه معنایی دارد در حالی که حتی کشورهای آسیایی حاضر نیستند لباس های ما را بپوشند و شبیه ما بشوند و این درحالی است که ما خیلی زود از دیگران تقلید می کنیم و این کار توجیه درستی ندارد.

 

متأسفانه در جامعه ما به افرادی که با چادر و حجاب کامل هستند برچسب می زنند و برای آنها اسم می گذارند و در حال حاضر درادارت و مکان های عمومی ما هم حجاب و پوشش های کامل اسلامی رعایت نمی شود و این رعایت نکردن پوشش اسلامی  باعث می شود که خانواده های شهدا بسوزند چرا که احساس می کنند خون شهدای آنان پایمال شده است و به راستی چرا بعضی از افراد جامعه به آسانی از پوشش دیگر کشورها تقلید می کنند و بی حجاب و با آرایش غلیظ در جامعه ظاهر می شوند؟

 

به راستی این گونه افراد چگونه می خواهند جواب شهدا را بدهند و با مسخره کردن بانوان با حجاب و عفیف قصد دارند به چه اهدافی برسند و من گاه فکر می کنم که این افراد با این ادا و اطوارها می خواهند عیوب خودشان را بپوشانند و زیبایی تصنعی خودشان را به نمایش بگذارند.

 

رساـ شما هم امر به معروف و نهی از منکر را انجام می دهید؟

در ایام دهه فاطمیه و عزاداری های محرم و صفر حساس تر و از بعضی چهره ها در جامعه رنجور می شوم اگر چه بیست و پنج سال پیش می توانستم راحت تر و آسان تر امر به معروف و نهی از منکر داشته باشم چرا که امروز انجام دادن این فریضه الهی بسیار سخت و مشکل شده است و ایمان بعضی از این افراد ضعیف شده است و به آسانی همه اعتقادات دیگران را به باد تمسخر و ریشخند می گیرند.

 

رساـ به نظر شما دلیل این بی حجابی ها و رواج پوشش های غربی و تغییبر سبک زندگی مردم چیست؟

مردم در شرایط فعلی رفاه زده شده اند وهمین رفاه زدگی باعث شده که نسبت به اصول انقلاب اسلامی هم از سوی برخی افراد نادان وغرب زده برای ایجاد شک در دل متدینین تلاش کنند واز طرفی همین قشر اندک در مقابل رهبری می ایستند و مسؤولین هم گاه  با برخی رفتارهای سبک سرانه دل من را خون کرده اند چرا که با این رفتارها می خواهند دین و ایمان مردم را بگیرند.

 

از این که در شرایط فعلی بعضی با ندانم کاری های خودشان به رهبری بی احترامی می کنند و حتی قصد نابود کردن سپاه را دارند غمگین می شوم چرا که شهدا رفتند تا انقلاب اسلامی در سایه رهبری پایدار و جاوید بماند و شهدا خون خودشان را به پای آرمان های انقلاب اسلامی ریختند و امروز هر وقت که احساس می کنم اندکی از این آرمان ها کمرنگ شده است دلم به درد می آید.

 

درباره درد دل های خودتان بر سر مزار همسر شهیدتان بفرمایید.

دلم تنگ است و برای دلتنگی ام گریه می کنم البته اگر افراد دیگری بر سر مزار او نباشند اشک می ریزم چرا که می دانم غلامرضا راضی نیست که در نزد دیگران برایش گریه کنم چرا که آنها جان خودشان را فدا کردند تا این انقلاب روی پای خودش بایستد و رهبری تنها نماند.

 

برگی از زندگی نامه و خاطرات شهید

شهید غلامرضا آبگون صدف فرزند علی در خرداد ماه سال 1343 در روستای خانیک در خانواده ای کشاورز و مذهبی دیده به جهان گشود ، دوران ابتدایی را در زادگاهش و دوران راهنمایی را در شهر کاخک سپری کرد.

 

در کنار تحصیل نیز به پدرش در امر کشاورزی کمک می کرد، فردی مؤدب، خوش برخورد و با گذشت بود، در کارهایش برنامه ریزی و توکل به خدا داشت و به دین و انقلاب علاقه خاصی داشت.

 

براساس خاطرات نوشته شده توسط علی عباس نژاد، پاسدار شهید غلامرضا آبگون صدف مانند همه جوانان عصر امام خمینی(ره) و به تبعیت از فرمان آن امام عزیز برای دفاع از کشور و اسلام دست از همه تعلق های دنیوی و خانوادگی کشید و با شرکت در بسیج خانیک وارد فعالیت های انقلابی گردید و سپس با عضویت در سپاه و اعزام به جبهه های حق علیه باطل به رزمندگان اسلام پیوست ودر جنگ تحمیلی به عنوان نیروی رزمی انجام وظیفه کرد.

 

سال 1362 به کردستان اعزام شد و در تیپ ویژه شهدا که بعدها به لشگر تبدیل شد مشغول خدمت شد که اکثر نیروهای آن خراسانی بودند واز خانیک هم چند نفر با هم حضور داشتیم که این یگان در انجام عملیات های سخت علیه ضد انقلاب در کردستان زبانزد بود و هر جا قرارعملیات داشت وحشت بر ضد انقلاب حاکم می شد و به همین خاطر برای آوردن سر فرمانده شجاع آن شهید محمود کاوه جایزه بزرگی تعیین کرده بودند.

 

عملیات های کوچک و بزرگی پشت سرهم انجام می شد و همیشه از وضعیت جدید داخل پادگان آموزش های مختلف برای نیروها و آمادگی های پشتیبانی متوجه می شدیم که عملیاتی در پیش است.

 

علیرضا فیاض، همرزم شهید در خاطراتش جنین می گوید: یک هفته بعد از عملیات بدر خبر مفقود شدن شهید آبگون پخش شد، خیلی تلاش کردیم خبری از او به دست آوریم اما سودی نبخشید.

 

در همین ایام بود که شبی در خواب دیدم کنار یک رودخانه با هم نشسته ایم. از این که او را پیدا کرده بودم خیلی خوشحال بودم. به او گفتم باید برویم نزد خانواده ات که منتظرت هستند. چون مادرت می گوید من تو را به سپاه بردم و او تو را از من می خواهد. گفت: نمی توانم با تو بیایم. حالتی داشت که نمی توانست راه برود، او را بغل کردم و گفتم به زور هم که شده تو را می برم. ناگهان به صورت پرنده ای درآمد و بر شاخه درختی کنار رودخانه نشست. با حسرت نگاهش کردم و او هم به صورت همان پرنده مدتی مرا نگاه کرد و یکدفعه پروازکنان از آنجا دور شد.

 

بخشی از وصیت نامه شهید:

سپاس پروردگار جهانیان را که ابتدای کارها را سعادت و پایان کارها را شهادت قرار داده است. ای جوانان ای پاسداران و ای امت حزب الله و ای ادامه دهندگان راه امام حسین(ع) دشمن زبون را امان ندهید که اگر بتواند اسلام را پایمال می کند و اینان نمی فهمند در پرتگاهی هستند که مشرف به سیاه چالی است پر از آتش و بدون تردید از این پرتگاه به دوزخ پرت خواهند شد.

 

سخنی با پدر و مادرم:

ای عزیزانم می دانم که برای من رنج های زیادی را متحمل شده اید تا مرا به این سن و سال رسانده اید اما افتخار کنید که پا در راه اسلام گذاشته ام. ای همسرم، ای برادرانم و ای خواهر عزیزیم اگر از من بدی دیدید مرا ببخشید و ای برادرانم بعد از من شما به جنگ کفار بروید که جهان را کفر برداشته است.

 

رساـ با تشکر از این که وقت خودتان را در اختیار خبرگزاری رسا گذاشتید.

/404/934/ب1

ارسال نظرات