۱۸ تير ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۲
کد خبر: ۱۳۲۳۹۷
بازخوانی حماسه خونین مسجد گوهرشاد؛

روزی که ملت بر فرهنگ‌زدایی استعمار خروش آورد

خبرگزاری رسا ـ عمده اساس و ریشه زد و خوردهایی که در قضیه گوهرشاد پیش آمد و تحصن و تجمعی که علما در مشهد کردند و عده‌ای از مردم جمع شدند و از روستاها آمدند، به خاطر این بود که زمان پهلوی، پدر این محمدرضای خائن، تصمیم گرفت که کشف حجاب کند؛ ‌البته طبق دستوراتی که به او داده شده بود، چون خودش اراده‌ای نداشت، اصلاً انگلیسی‌ها بودند که می‌خواستند این فسادها را درست کنند و اسلام را از بین ببرند.
مسجد گوهرشاد

 

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان آنلاین، امروزه با استناد به این رویداد ماندگار باید گفت که جای جای تاریخ و کردار ملت ایران از جمله واقعه گوهرشاد، شاهدی بر این مدعاست که دین ستیزی در هر لباس و هر رنگ در این کشور هرگز پا نخواهد گرفت. آنچه پیش روی شماست 3 روایت است از اعلام مشهد مقدس که در هنگام این فاجعه شاهد حاشیه و متن آن بوده‌اند.

 

بنده با حدس و تخمین و بدون اینکه التزامی بدهم مطالبم را در اختیار شما می‌گذارم. البته در این موارد اطلاعاتم عمیق نیست، چون در مقام ضبط قضایا نبوده‌ام. آن زمان هنوز ابتدای تحصیل بنده بود و مشغول تحصیل بودم و سری در این کارها نداشتم که در مقام ضبط قضیه باشم، الان هم تحقیقی در این باب ندارم، اما آنچه از ماجرا دیدم اجمالاً تا حدی در ذهنم هست.

 

در ابتدای تشکیل سلطنت پهلوی با یک وضع و نقشه عجیبی روبه‌رو شدیم. در ابتدا صحبت بزن بزن پیش آمد و صحبت اتحادالشکل شد. به این صورت که لباس مخصوص ایران کت و شلوار با کلاه پهلوی باشد. بعد صحبت اتحادالشکل شدن به عنوان لباس بین‌المللی شد. مردم مأنوس نبودند و با یک اجبار عجیبی مواجه شدند. این قضیه پیش آمد تا مسئله کشف حجاب که اصولاً تصور نمی‌شد چنین قضایایی در جامعه اسلامی واقع شود. پیرامون همین قضایا بعد از اتحادالشکل، صحبت اتحاد یک لباس بین‌المللی و کشف حجاب شد و در مشهد دو دسته بودند، یک دسته پیرو افکار پاکروان پدر این پاکروان که اعدامش کردند. او آن زمان استاندار و شخص کثیفی بود، همان زمان معروف بود که سید است، ولی خودش این عنوان سیادت را برای خودش نقض می‌دانست. نایب تولیت آستانه را مستقیماً به خراسان می‌فرستادند. در آن زمان اسدی شد. یک مقدار جنبه‌هایی در او بود و موافق این امر نبود. شنیده می‌شد که به او پیشنهاد شده است که وسایلی برای الزام مردم پیش بیاورد و ایشان می‌گفت صلاح نیست، ولی پاکروان می‌خواست این کار را عملی کند.

 

در این قضیه روحانیون هم برحسب وظیفه‌ای که داشتند ساکت ننشستند، چون معلوم بود چه نقشه‌ای دارند و منظورشان این است که مظاهر دینی را از بین ببرند، قهراً اجتماعاتی داشتند و اسدی هم تا حدودی به روحانیت تمایل داشت. بنابراین قضایایی پیش آمد و مردم در مسجد گوهرشاد جمع شدند تا با این کار از رضاخان ملعون درخواست کنند که از تصمیمش برگردد. من در اجتماعی که در مسجد گوهرشاد تشکیل شد نبودم، چون بنده آن زمان در عراق بودم، لذا از قضیه کشتار اطلاع دقیقی ندارم. البته این قضایا را مرحوم حاج ملاهاشم در کتاب منتخب‌التواریخ در بخش مربوط به مشهد نوشته است. مرحوم آقای شیخ حسن هروی که از ادبا و اساتید مشهد بود و اخیراً هم در دبیرستان‌ها تدریس می‌کرد در این باره مطالبی نوشته بودند. البته این نوشته‌ها چون در زمان اختناق بود قهراً طوری بود که نمی‌توانستند حقایق را بنویسند و فقط تا حدی می‌نوشتند. پیرامون این کشتار عجیب که در مشهد واقع شد، عده کثیری از علما که در این اجتماع حاضر بودند و منبر رفته بودند و تظاهراتی داشتند گرفتار شدند، از قبیل آقای سیدیونس اردبیلی که از حبس و تبعید دوباره به مشهد بازگشت. ایشان بودند و عده کثیری از علما و اهل منبر مشهدی مشهد، مثل آقای شیخ مهدی واعظ خراسانی، مرحوم آقای سیدهاشم نجف‌آبادی. این عده کثیر را با حالت ذلت‌باری به شهربانی بردند و بعد هم به تهران تبعید و آنها را متفرق کردند، بعضی به زندان و بعضی در اطراف تهران و. . . منتقل شدند. این قضایا تمام شد و بعد از ماجرای مسجد اختناق عجیبی در مشهد حکمفرما شده بود. بنده در مراجعت از عراق بعد از قضایای مسجد به‌واسطه قطع ارتباط بین مشهد و تهران که از ناحیه دولت به وجود آمد و هرکس که می‌خواست عبور کند باید تحت کنترل باشد و مراقبت شود، چند روزی در تهران ماندم و بعد آمدم.

 

بالاخره هم از نظر لباس و هم از نظر کشف حجاب زن‌ها خیلی فشار آوردند. وضع فجیعی به وجود آمده بود. حتی در حرم مطهر به خدمه و پاسداران حرم دستور داده بودند که چادر و چارقد را از سر زن‌ها بکشند. به تعبیری گفتند گاهی شنیده می‌شد عده‌ای خودشان در پای ضریح می‌گفتند: «خجالت بکش با روسری نیا!»


کاملاً روشن بود که همه این کارها برای از بین بردن مظاهر دینی است و بعد هم از مجامع و مجالس روضه‌خوانی به‌طور کامل جلوگیری می‌کردند. فقط در مسجد گوهرشاد به عنوان وعظ و خطابه مجالسی را تشکیل داده بودند که طبق خواست خودشان گوینده می‌گذاشتند، ولی در خانه‌ها اجازه روضه‌خوانی و برگزاری مجلس عزاداری نمی‌دادند.

 

عمده اساس و ریشه زد و خوردهایی که در قضیه گوهرشاد پیش آمد و تحصن و تجمعی که علما در مشهد کردند و عده‌ای از مردم جمع شدند و از روستاها آمدند، به خاطر این بود که زمان پهلوی، پدر این محمدرضای خائن، تصمیم گرفت که کشف حجاب کند؛ ‌البته طبق دستوراتی که به او داده شده بود، چون خودش اراده‌ای نداشت، اصلاً انگلیسی‌ها بودند که می‌خواستند این فسادها را درست کنند و اسلام را از بین ببرند.

 

علما تصمیم گرفتند در مسجد گوهرشاد قیام و تجمع کنند. مرحوم حاج‌آقا حسین قمی چون دید زمینه کشف حجاب است و می‌خواهند چنین کاری کنند، بسیار ناراحت شد و به تهران رفت و طرف شاه عبدالعظیم منزل کرد. در زمان همین خبیث رضاخان ملعون منزلش را محاصره کردند و نمی‌گذاشتند کسی رفت و آمد کند. از این طرف هم در مشهد در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند و روحانیون، طلاب و گویندگان و مردم آمدند و مسجد که پر از جمعیت شد هیچ، بلکه صحن زیر طاق مقصوره که منبر صاحب‌الزمان و منبر بلندی است، از پایین تا بالا روحانی نشسته بودند و پشت سر هم و به ترتیب صحبت و مردم را دعوت به این امر می‌کردند که زیر بار نروند و استقامت کنند و نگذارند چنان امری تحقق یابد. اینها هم چون تصمیم گرفته بودند حتماً می‌بایست چنین کاری را عملی می‌کردند. خلاصه اجتماع همین‌طور اوج می‌گرفت و اینها هم چون می‌خواستند شدت عمل نشان دهند، تمام قوایشان را اطراف صحن آوردند و همه جا را احاطه کردند و به اصطلاح مسئله را محکم گرفته بودند. می‌خواستند هرکس از روستاها بیاید جلویش را بگیرند و نگذارند به مشهد بیاید و اگر هم کسانی از قبل آمده‌اند در محاصره باشند، حتی از محلات دیگر هم مانع می‌شدند که به اینجا بیایند و اجتماع کنند.

 

اتفاقاً آن سال خودم همین جا بودم. برای زیارت آمده بودیم و دو سه ماهی ماندیم. قصد داشتیم بیشتر بمانیم که این قضیه پیش آمد و ناچار شدیم برگردیم. غالباً به مسجد و اجتماعات می‌رفتیم. فشار که از طرف اینها زیاد شد دیگر هیچ‌کس را نمی‌گذاشتند به داخل مسجد و آستانه برود، ولی جمع زیادی در مسجد بودند که حاضر نبودند بیرون بروند. اگر هم می‌رفتند برمی‌گشتند. تا آن شبی که می‌خواستند به مسجد بریزند و کشتار کنند. ما خودمان در آن مسجد بودیم. تقریباً حدود ساعت چهار که دیگر اینها بین مردم ایستاده بودند و صحبت می‌کردند و ممکن بود اینجا ماندن عواقب خوبی نداشته باشد، اما مردم زیادتر می‌شدند تا کمتر! بنده چون شام نخورده بودم و منزلی که داشتیم تقریباً نزدیکی‌های آستانه بود، رفتم شام بخورم و بعد از آن برگردم.

 

در مسجد جمعیت زیادی بود و عده‌ای سعی می‌کردند این جمعیت را متفرق کنند به این عنوان که مثلاً ممکن است کشتار شود. یکی آمده بود پهلوی من و می‌گفت: «حالا اگر بریزند و همه ما را بکشند. چه می‌شود؟» من هم جوابش را دادم. آن وقت هنوز حقایق روشن نشده بود و فکر نمی‌کردیم آن‌قدر بی‌احترامی به مقام امام و مسجد و خانه خدا و چنین جسارتی کنند، فکر می‌کردیم ممکن نیست بتوانند چنین کاری را بکنند و خون مسلمین را بریزند. مردم هم همین‌طور با هم صحبت می‌کردند و از این نوع حرف‌ها می‌زدند و عده‌ای هم بیاناتی برای تفرقه انداختن می‌کردند. به منزل رفتم و چون خسته بودم غذا خوردم و خواستم کمی استراحت کنم که خوابم برد و.‌.‌. البته من قصد داشتم برگردم که در مسجد بسته شد و من مجبور شدم خانه بمانم، ولی مثل اینکه همان شب به مسجد ریختند و درهای آن را شکستند و از بالا و پایین و همه طرف حمله کردند. صبح که شد آن‌قدر کشتار شده بود که چند روز به حرم و مسجد رفتن ممنوع بود. تمام در و دیوار خون ریخته بود و همین‌طور پشت سر هم شستشو می‌دادند که جلب توجه نکند چقدر کشته شده‌اند و خونریزی شده است. بعد هم شروع کردند به گرفتن آقایان علما؛ هرکس را به هر مناسبتی که با این قضیه ارتباط داشت می‌گرفتند. هرکس را که سرشناس بود می‌گرفتند. مردم را کاملاً وحشت گرفته بود. ما هم چند روز بعد از آن ماجرا ماندیم و به تهران رفتیم. بعضی از کسانی که با هم به مشهد آمده بودیم گرفتار شدند و گیر افتادند. بالاخره جریان منتهی شد به مرحله کشف حجاب که فشار سنگینی روی مردم بود و از آن طرف هم نظام وظیفه درست شده بود و این هم فشاری بود بر مردم. موضوع مهم دیگر فشار بر روحانیت بود که خیلی اینها را محدود کرده بودند و می‌خواستند عمامه‌ها را بردارند و فقط به افراد خاصی اجازه پوشیدن لباس بدهند. حتی روحانیت به‌درستی نمی‌توانستند درس بخوانند، برای همین بنده به نجف مهاجرت کردم. سالی که پهلوی سقوط کرد یکی دوبار به ایران مراجعت کردم.

 

خلاصه در قضیه گوهرشاد موضوع کشف حجاب مطرح بود و عمده آن قضیه همین جهت بود، والا مسئله فشار روی روحانیت و برداشتن عمامه و خلع لباس روحانیون و نظام وظیفه مسئله جزء بود. کشف حجاب هم که برای حمله به اسلام بود. مرحوم آقای حاج‌آقا حسین قمی را به عراق تبعید کردند و ایشان سال‌هایی را آنجا ماندند و بعداً همان جا فوت کردند. مدت‌ها علما در زندان بودند و عده‌ای را به زندان شهربانی آوردند. بعد از اینجا به تهران انتقال دادند و مدتی هم در زندان تهران بودند تا اینکه کم‌کم آزادشان کردند. یکی از کسانی که در مسجد صحبت می‌کرد بهلول بود، ولی نمی‌توان گفت منشأ اصلی بوده است، ولی می‌گفتند تصادفاً به مشهد آمده بود. این بهلول هرچه صحبت می‌کرد خسته نمی‌شد و همان شب هم فراری‌اش دادند. نمی‌دانم چطور شد که فراری‌اش دادند و گیر نیفتاد. او سال‌ها خارج از ایران بود. شنیده‌ام که بعد از چندین سال که آمده بود دیگر از او ناراحت نبودند و او هم خیلی با اینها مخالفت نداشت و تقریباً حالتی شبیه سازش از او دیده می‌شد. البته بهلول در ظاهر خیلی مبارزه می‌کرد و سروصدا داشت، ولی در معنا نمی‌دانم چطور بود. باز هم نقشه‌های سیاست ممکن است او را وسیله‌ای کرده بود که بتواند روحانیت را سرکوب کند و در مردم مشهد ارعابی ایجاد شود و مثلاً مردم بگویند اینها در مسجد گوهرشاد و آستان قدس این‌چنین مردم‌کشی کردند، دیگر وای به حال ما و حساب کار خودشان را بکنند و به این ترتیب سر جایشان بنشینند و مخالفت‌هایی نکنند.

 

احتمالاً چنین چیزی به ذهنم می‌آید، چون پس از آمدن بهلول این معنا اوج گرفت و در ابتدای امر هیچ مانع نمی‌شدند و جلوی او را باز می‌گذاشتند و هرکه هرچه دلش می‌خواست می‌گفت و هیچ عکس‌العملی نسبت به این منبر رفتن‌ها و بدگویی‌ها و صحبت‌ها نمی‌شد و یک مرتبه آن کشتار را به راه انداختند. تاریخ دقیق این ماجرا را به خاطر ندارم، می‌گویند شب جمعه ربیع‌الثانی، ولی خودم یادم نیست. اتفاقاً خیلی دلم می‌خواست باشم، ولی تصادفاً خوابم برد. خلاصه مطلب اینکه ممکن است این کار را عمداً کرده باشند، زیرا گاهی خودشان مقدمه مطلب را فراهم می‌کردند تا اینکه آن عمل انجام شود و آنها را سرکوب کنند. به‌خصوص از کیفیت نجات پیدا کردن بهلول و خارج شدنش از ایران، چون اینها جاسوس داشتند. فرار او نمی‌توانست راحت انجام بگیرد، همه جا محاصره شده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست به‌راحتی فرار کند. برای همین فکر می‌کنم چنین زمینه‌ای را برای سرکوبی مردم و ایجاد ارعاب در دل مردم چیده بودند. بعد از آن قضیه‌ هم ترس عجیبی مردم را دربرگرفته بود. کسی نمی‌توانست سخنی برخلاف بگوید و باید پنهانی حرف می‌زد. مردم باید از هم اطمینان می‌داشتند تا می‌توانستند علیه حکومت حرفی بزنند. خفقان عجیبی حکمفرما بود.

 

قیام‌کننده مرحوم حاج‌آقا حسین قمی بودند. ایشان را از مشهد گرفتند و به تهران به باغ طوطی حضرت عبدالعظیم آوردند. چند روزی آنجا توقیف بودند. بعد ایشان را به عراق تبعید کردند. روزی که ایشان را از مشهد به عراق آوردند، مشهد شلوغ شد و جمعیت از اطراف مشهد آمدند. ایام زیارت هم بود و زوار هم آمده بودند. ایام ربیع‌الثانی یا ربیع‌الاول بود. برحسب تصادف بهلول کذایی در مشهد پیدایش شد. وقتی بهلول به مشهد آمد و وارد صحن کهنه شد او را گرفتند و در یکی از اتاق‌های صحن حبس کردند. به تعبیر فارسی «داش‌های» مشهد ریختند و در اتاق را شکستند و بهلول را بیرون آوردند. بهلول کذایی به مسجد گوهرشاد و روی منبر رفت. بهلول هم قیافه و اندامش جالب بود و هرکسی می‌خواست او را ببیند که چه قیافه و هیکلی دارد و چگونه لباس می‌پوشد. او یک پیراهن و شلوار می‌پوشید و قبا و عبا هم نداشت. سر برهنه و پا برهنه روی پله آخر منبر رفت و 24 ساعت آنجا نشسته بود. یک آدمی هم بود که قدرت مزاجی بالایی داشت و در مقابل گرسنگی و تشنگی بردبار بود. جمعیت هم از اطراف و دهات و قصبات به مشهد آمده بودند. به تعبیر جامع، صحن‌های مسجد گوهرشاد لبالب از جمعیت بود. بعضی دعا می‌خواندند و بعضی چرت می‌زدند، بعضی می‌خوابیدند، بعضی به نماز و دعا و مناجات مشغول بودند. خلاصه یک ساعت به دوازده مانده بود یا یک ساعت از دوازده گذشته بود که در این باره تردید دارم، از بالای بام‌های مسجد گوهرشاد، گنبد و مردم و حرم را به مسلسل بستند و کشتند. من آن شب در یکی از اتاق‌های صحن کهنه بودم. یکی از رفقا به من برخورد کرد و گفت بیا برویم که اینجا از همه جا امن‌تر است.

 

کشتند، آن هم کشتنی که تا به حال هم کسی نتوانسته است حساب کند که در قضیه مسجد گوهرشاد مشهد چقدر خون ریخته و چقدر آدم کشته شد و چقدر نمرده زیر خاک رفت. یکی از رفقایم در مدرسه نواب بود و جلوی مدرسه ایستاده بود. خودش برایم نقل کرد کامیون‌هایی که جنازه‌ها را در آنها ریخته بودند و می‌آمد برود که یک مرتبه شنیدم از یکی از این کامیون‌ها صدا می‌آید و یک نفر می‌گوید: «من زنده‌ام مرا کجا می‌برید؟» خلاصه اینها را کجا بردند و در کدام گودال ریختند و خاک روی آنها ریختند نمی‌دانم. بعد از این برنامه‌ها هم بگیربگیر راه انداختند. هرکس را که حدس می‌زدند، در این برنامه بود می‌گرفتند، ولی دو تیپ بودند، یکی تیپ ماها و یکی هم تیپ مردم نوعی. تیپ مردم نوعی را 40 روز گرفتند و بعد پدر ملعون این ملعون عفو عمومی دادند و آنها را مرخص کردند، ولی ما 24 نفر بودیم که ما را نگاه داشتند. 5 یا 6 روز ما را در مشهد نگاه داشتند و از مشهد هم آوردند. من با نواب احتشام رضوی و محمدحسن اردکانی ـ‌که از داش‌های مشهدی بودـ بودم. ما سه نفر را سوار ماشینی کردند تا به تهران بیاورند. دست‌های ما را از عقب بسته بودند و با این وضع به تهران آوردند. جایی که الان اداره رانندگی است توقیفگاه موقت بود و ما را به یک جای خراب چال رطوبت‌داری ـ‌که پناه بر خدا نمی‌دانید چه جایی بودـ بردند و هر کداممان را به اتاقی (لجنزاری) منتقل کردند.


قضیه مسجد گوهرشاد و صحن‌ها 24 ساعت بیشتر طول کشید، یعنی ساعت 24 که گذشت، ساعت 11، 12 شب خلاص شد، کشتند و کشتند و کشتند.‌‌.‌. ما در صحن کهنه بودیم، از جمله بهلول که در مسجد بود و فرار کرد. خودش مرد این قضایا و پیکرش قوی بود و در این جور وقایع زیاد حضور داشت و این‌چنین پیشامدها برایش زیاد اتفاق افتاده بود و بلد بود چه کار کند. مثلاً ممکن بود یک کلاه پهلوی سرش گذاشته باشد و یک کت و شلوار پوشیده و فرار کرده باشد. در آن شب تاریک و شلوغ به‌راحتی می‌توانست این کار را بکند. بهلول فرار کرد به اسدی چسباندند که اسدی بهلول را فراری داده و درصدد این بوده است که خطه خراسان را از ایران جدا کند و شاه خطه خراسان خود اسدی شود. با اینکه اسدی آدمی بود که رضاخان ملعون دوباره دست‌های خودش را به شانه اسدی زده و گفته بود اگر یکی دیگر مثل این در ایران بود ایران گلستان می‌شد. اسدی را می‌خواست، ولی این تهمت، تهمت سنگینی بود. لذا اسدی را گرفتند و محکمه صحرایی برپا و بدون معطلی اعدامش کردند. ریشه گزارش این کلمه بود که به پهلوی گفت: «قربان! اعلیحضرتا! رفع حجاب بسیار خوب است! زن‌ها هم داخل کار می‌شوند، ولی برای مشهد خیلی زود است». خراسان جدا از مناطق دیگر این مملکت است. راست هم می‌گفت. همین در گلوی پدر پدر سوخته این شاه بود تا زمانی که بهانه به دستش آمد و اعدامش کرد./916/د102/ع

ارسال نظرات