۱۹ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۳:۳۰
کد خبر: ۱۵۵۸۶۲

یادواره شهدای روحانی مدرسه علمیه علی‌بن‌ابی‌طالب مشهد برگزار شد

خبرگزاری رسا ـ مادر حسین مجرد باجگیران، یکی از شهدای مدرسه علمیه علی بن ابی طالب مشهد به بیان خاطراتی از این شهید روحانی پرداخت.
یادواره شهدای روحانی مدرسه علمیه علی‌بن‌ابی‌طالب مشهد برگزار شد

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، یادواره شهدای روحانی مدرسه علمیه علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) مشهد، روز گذشته در محل این مدرسه برگزار شد.

 

بنابر این گزارش، مادر شهید روحانی، حسین مجرد باجگیران، یکی از شهدای این مدرسه، در این مراسم به بیان چند خاطره پرداخت که در ادامه می‌آید:

 

«حسین هنوز در امید بود که خواب دیدم به مشهد و پابوس امام رضا آمده‌ام، از در وارد شدم، چشمم به ضریح افتاد و آقای روحانی که کناری ایستاده بود، دسته کلیدی به من داد، از خود پرسیدم این بابت چیست که از خواب پریدم.

 

حسین به دنیا آمد و بچه باهوش و خوبی بود، هنوز هفت روزه بود که منتقل تهران شدیم، چون پدرش ارتشی بود ولی به دلیل شوقی که داشتم قبل از آن از تربت برایش شناسنامه گرفتم، حسین کلاس سوم بود که به عنوان تشویق‌نامه، زندگی شاه را به او داده بودند، وقتی به خانه آمد با خوشحالی او خوشحال بودم و هنوز بیداری کامل در ما صورت نگرفته بود، اما کلاس چهارم بود که تکان خورد و کلاس پنجم در باغچه حیات آن کتاب را آتش زد، زیرا از همان موقع با پدر خود در راهپیمایی شرکت می‌کرد.

 

وقتی کلاس اول راهنمایی بود خواب دیدم که دور مرقد امام می‌چرخم و حسین روی اسب سفیدی آنجا آمده است، البته بعد از آن پیگیر تعبیر آن نشدم، او از پنج سالگی نماز می‌خواند و از هشت سالگی روزه‌هایش را کامل می‌گرفت، سال 61 وارد حوزه علمیه و همین مدرسه علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) شد که می‌گفت هم درس می‌خوانم و هم می‌خواهم به جبهه بروم، سال 62 به جبهه رفت و با وجود ناراحتی کم، او را به خدا سپردم و خوشحال بودم.

 

اما سال 65 که رفت به من الهام شد که دیگر برنمی‌گردد، تا بیست روز مرتب تلگراف می‌زد، ولی بیست روز دوم از او خبری نداشتم که بعد بیست روز بی‌خبری، خواب دیدم که با دخترهایم دنبال حسین می‌گردم و دیدم پلی بین ما فاصله انداخته است، وقتی آن طرف پل رفتیم، شهید گفت اینجا دویست قدمی عراقی‌ها است و کشته می‌شوید.

 

من گفتم همه پشت سر من بروید، اما او خود را سپر ما کرد که از شدت ناراحتی از خواب پریدم، بعد از چند دقیقه دوباره خوابیده و دیدم که خانمی مشغول پختن نان است و از من پرسید شما دنبال کسی می‌گردید؟ گفتم من فقط همین یک پسر را دارم و بیست روز است که از او خبر ندارم، از من مشخصات شهید را خواست و آه سردی کشید و گفت آن بالا است و وقتی بالا رفتم از دور دیدم که شهیدم روی خاک افتاده است، با خود گفتم خدا می‌داند چند روز است اینجا افتاده و اگر جانی داشته از دست داده است، وقتی جلو رفتم دیدم مقداری از بدن او سوخته است و با فریاد از خواب پریدم.

 

حسین برای ما و خانواده الگوی خوبی بود، با معرفت بود، واجبات را کامل انجام داده و محرمات و مکروهات را رعایت می‌کرد و همیشه آیه آخر سوره مبارک کهف را ورد زبان داشت.

 

زمانی با خواهرش به تقی‌آباد رفته و دیده بود که پسری کفش‌ها را واکس می‌زند، بعد سر و صدایی بلند شده و پسر داد می‌زند که پولهایم را دزد برده است، شهید، 150 تمن پول کاسبی پسر را به او داده و تا خانه پیاده می‌آید که مصداق آیه هفتم سوره انسان است که باید به اسیران و یتیمان رسیدگی کرد.

 

حسین معتقد بود حتی یهودی و کافر اگر آزار به کسی نرساند در صورت نیاز باید به او کمک کرد، هیچوقت لبخند او تبدیل به قهقهه نمی‌شد و به محرم‌های خود همیشه این توصیه را می‌کرد و می‌گفت نوارهای موسیقی را گوش ندهید که شما را دور از بهشت می‌کند»./932/پ202/ب

ارسال نظرات