۲۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۱۵
کد خبر: ۵۶۸۳۱۹
یادداشت؛

بنیادی‌ترین اصلاحات در نظام جمهوری اسلامی ایران

اصلی‌ترین چالش ما فقط می‌تواند از موضع نقطۀ قوت بیاید. دنیاگرایی و تن به نظم موجودِ جهان دادن و آن را بدیهی و بنابراین، عقلی و بنابراین، ناگزیر نمایاندن، خطر اساسی برای انقلاب است.
روحانیت و رهبری

به گزارش خبرگزاری رسا، نظام مقدس جمهوری اسلامی بطور ساختاری از دو نوع روحانی تشکیل شده است و روحانیِ تیپیکِ نوع سومی درکار نیست.

اول، آن عالم مجاهد روحانی است که تعهدی توامان عقیدتی و صنفی به نظام جمهوری اسلامی و رهبری کنونی آن دارد؛ و همین تعهد را در سال‌های مبارزه و قبل از پیروزی انقلاب نیز به امام‌خمینی داشته است. چنین تعهدی به نظام و رهبری البته بی‌دلیل نبود. امام‌خمینی یک «آخوند کامل» بود و به تعبیری، درمتن یک سنت کاملاً حوزوی می‌زیست و به همین دلیل از سوی جامعۀ روحانیون در ایران(و نه البته در عراق) کاملا خودی و قابل‌درک فرض می‌شد. تماماً آخوند بودن( از نظر زیّ حوزوی)، تخلّق والا، عظمت شخصیتی و روحی، اعلمیت فقهی و ویژگی‌های برجستۀ دیگر، امکان مخالفت‌های درون-حوزوی با امام خمینی را محدود و ضعیف ساخته بود. واقعاً در ساختار و تاریخ روحانیت در ایران، دلایل قدرتمندی برای عدم همکاری و خوشامدنگفتن روحانیت به نهضت امام خمینی وجود نداشت. بنابراین حمایت‌های گسترده علما از ایشان قابل تصور و قابل پیش‌بینی بود.

این روحانیت برای تکامل ساختاری نظام طی حدود سه دهه تلاش و مجاهدت نمود و اینک، همچون ابتدا، درحکم گونه‌ای مشخصه و علامت نظام است. حمایت این روحانیت از نظام گسترده است و شامل حمایت(های کلامی، اجرایی و بوروکراتیک، فکری و نظری...) می‌شود.  

در این حوزه‌ها روحانیت مجاهد از امام خمینی و این زمان از حضرت آیه‌الله خامنه‌ای حمایت کرد و می‌کند؛ اما راستی را، آیا مجاهدت و حمایت، همان پاکبازی و ایثار است؟ تصور نماییم اگر آحادی از روحانیت معظم تشیع در ایران، فراتر از حمایت‌های یادشده از نظام، در راه آن حاضر به معاملۀ همۀ آبرو و جان و مال و خان‌ومان خود باشند، آیا دراین‌صورت همچنان باید با عنوان و کلیشۀ "روحانیت مجاهد" درک شوند؟ آیا اصطلاح روحانیت مجاهد در این مورد حقیقت را بازنمایی می‌کند؟ مثالی بزنیم. در عملیات کربلای۵، حضرت آیت‌الله حسن‌زادۀ آملی لباس خاکی پوشیدند و به جبهه رفتند و اگر ممانعتی نمی‌شد، لابد در شب حمله و خط‌شکنی شرکت می‌کردند. بعدها نیز، حمایت‌های ایشان( وعلمایی چون ایشان) از رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تمام‌عیار و جسورانه(بی‌پروای مقام والای علمی ‌خودشان در حوزه) بود. آیا عالم برجسته‌ای که در دفاع از نهضت امام‌خمینی حاضر است از همه‌چیزش بگذرد، صرفاً یک عالم مجاهدِ متعارف است، همچون علمای مجاهد چندصدسال گذشته، یا آنکه لازم است برای ارزیابی او سنگ دیگری گذارد؟ بپذیریم که تفاوت بین کوشش(جهاد) وپاکبازی(ایثار)، نه کمی بلکه کیفی است.

واقعیت آن است که در این ‌حالت دوم، عالم روحانی از متن تاریخی، ساختاری و روحی- هنجاری خود، کَنده شده، با تلقی انقلاب اسلامی همچون خودِ اسلام و با عقیده به لزوم ذوب‌شدن در امام، به انسانیت جدید انقلاب، به بسیجی‌بودن استعلا یافته است. ازاین رو بهتر است تفکیکی که در  دنباله می‌آید را تفکیکی بین علمای  بسیجی و غیربسیجی تلقی کنیم.

تجربه نشان داده است که بسیاری از روحانیون از پیشتازان دفاع مقدس  و شهادت بودند و بدین نحو، اوج بسیجی بودن را به نمایش گذارده و به الگوی بسیجی بودن بدل شدند. اینک نیز رهبران و الگوهای سبک زندگی بسیجی، اغلب، برخی علما و روحانیون هستند

برمبنای چنین تفکیکی، روحانی بسیجی داخل نظام می‌تواند ادعا کند که فقیه سنتی داخل نظام حق ندارد امام خمینی یا آقا را از جنس خود بپندارد مگرآنکه ذوب در او باشد، کاملاً از خود بگذرد و هویتی در عرض او یا مستقل از او نداشته باشد. بنابراین، مجموعاً بهتر است تفکیکی که تفصیل آن در دنباله می‌آید را بیشتر تفکیکی تلقی کنیم که در درون نفوس و وجدان شکل می‌گیرد تا آنکه مابه‌ازای عینی داشته باشد. در واقع بحث سلسله مراتب نزدیکی به رهبری انقلاب مطرح است.

درحال‌حاضر روحانیت درون نظام در معنای بسیار مهمی، اجتماعی دو وجهی است: آنها که بسیجی‌اند و آنها که آمادگی ندارند سبک زندگی مقدس روحانیتی و ارزش‌های مقدسِ مندرج در آن را، اگر لازم آمد، به چیزی بزرگتر از آن، به ظهور مجدد تمامِ اسلام در قامت امام خمینی و جمهوری آن، بفروشند.

ضرورت و ناگزیری درک تفاوت‌ها میان دو سنخ روحانی بخاطر آن نیست که تفاوت‌ بین کوشش و ازخودگذشتگی، بین جهاد و شهادت، بین قمارکردن و باختن، بین پذیرش ریسک و پذیرش مرگ، بین استمرار و آفرینش(آغازگری)و به تعبیر قرآنی، میان اصحاب یمین و مقرّبین (واقعه،۱۳-۱۴)، فراوان است، بخاطر آن است که این پرسش وجود دارد و درحال تقویت است که سرانجام کدام سنخ روحانی باید جمهوری اسلامی را تعریف کند و از هویت آن بگوید؟ انسانیت الگوی انقلاب اسلامی کیست: مثال عالم روحانی مجاهد که از موضع فضائل خود و دانش‌های سنتی خود به جمهوری اسلامی می‌نگرد (و نه برعکس!) یا روحانی بسیجی که خود و نفسانیتی ندارد تا از آن موضع به جمهوری امام(ره) بنگرد؟

تفاوت‌ها میان این دو سنخ انسان تحلیلی کم‌شمار نیست و بنابراین، اصلاً کم‌اهمیت نیست: سنخِ اول می‌گوید اسلام برایِ [سعادت و زندگی درست] ماست، اما خمینی(ره) و روحانیت بسیجی متعلق به ایشان می‌گویند برعکس ما برای(اِعلای) اسلام هستیم و اگر لازم آمد دراین راه به شهادت می‌رسیم؛ بیش ازآنکه اسلام برای ما باشد، ما برای اسلام هستیم. سنخ اول، عالم روحانی سنتیِ داخل نظام، می‌گوید جمهوری اسلامی ورزش و آزمونی برای اجرای ظرفیت‌های فقه شیعی است، اما عالم بسیجی (همچنانکه امام بارها اشاره کرد) می‌گوید جمهوری اسلامی خودِ اسلام است و تجسم همه حقایق مندرج در همه نهضت‌های انبیاء است؛ نهایتِ همه تاریخ اسلام و همه تاریخ نهضت‌های الهی.

روحانی بسیجی پاکبازی و ایثار می‌کند اما عالم روحانی سنتی، می‌کوشد و حمایت می‌کند و تمایل می‌ورزد. اولی مؤمن است و دومی، بیشتر معتقد. عالم بسیجی باور دارد که دفاع ما در جنگ تحمیلی دفاع از تمامیت یا کلیت اسلام بود اما عالم روحانی سنتی می‌اندیشد آن دفاع، دفاع از نظام جمهوری اسلامی و مدعیات مذهبی و فقهی آن و نیز دفاع از «میهن اسلامی» بود. اولی می‌گوید، رهبر ما امام زمان(عج) است (و در مراحل بعد امام و آیت‌الله خامنه‌ای)، اما دومی آرزو می‌ورزد که رهبریت ایده‌آل متخذ از مقولات صادقی- باقری(علیهم‌السلام) باشد. روحانی بسیجی معتقد است امام، «اسوۀ روحانیت» است؛ یعنی عالمِ مجاهدی بالاتر از امام اصولاً ممکن نیست ظهور کند و او حجّت ماقبل‌آخر است اما عالم روحانی ماهیتاً غیر بسیجی می‌گوید امام خمینی یک «روحانی اسوه» است و بدین‌ترتیب نگرش نسبیت‌گرایانۀ خود به امام را بروز می‌دهد. برای روحانیت سنتی، امام خمینی ادامۀ طبیعی سنتِ روحانیت تشیع یا محصول خیلی خوب آن است؛ یک روحانی ایده‌آل. اما تفاوت بین روحانی ایده آل و ایده آل روحانیت، تفاوت بین یک چیز خیلی خوب و مثال اعلای آن چیز است. از نظر بسیجی، امام روحانی ایده‌آل نیست؛ ایده‌آل روحانیت است. متشابهاً، اولویت روحانیت بسیجی آن است که امام خمینی(ره)، همانا خمینیِ بسیجی است اما ترجیح عالم روحانی مورد اشاره آن است که امام را ابتدائاً فقیه مجاهد، مرجع اعلم، رهبری باکفایت، عالمی شجاع و... بنامد و تصور کند.

اصولاً «من»ِ بسیجی غلظت بسیار کمتری دارد؛ اگر غلظت زیادی می‌داشت، او به سوی شهادت و پاکبازی و ایثار نمی‌شتافت. بسیجی بودن با من شروع نمی‌شود؛ با حذف من شروع می‌شود. برخلاف عالم روحانی مجاهد، عالم بسیجی یک عامی است. او حتی اگر یک مجتهد بسیار بافضیلت و از اعظم خواص هم باشد، در پیشگاه عظمت ظهور خمینی و نهضت او عوامانگی را برگزیده و پیشۀ خود کرده است؛ او می‌خواهد پشت‌ سر یک رهسپاری مقدس دسته‌جمعی حرکت کند نه جلوی آن. او به «فضیلت متابعت» نائل آمده است.

چنانکه در دنباله خواهد آمد، عالم سنتیِ غیرآرمان‌گرا و عالم بسیجی هیچ‌کدام انسان‌هایی مدرن نیستند، اما این شباهت کم‌اهمیتی است. تفاوت‌ها بسیار کیفی‌ترند: عالم روحانی نوع اول چنانکه بیشتر خواهیم گفت، درحقیقتِ خود، انسانی ماقبل‌مدرن است (زیرا از گذشته به حال می‌نگرد و آرزوهایش در گذشته قرار دارد و او دوست دارد آنها را از گذشته به حال انتقال دهد) و در این معنا او انسانی سنتی است. اما بسیجی به تعبیری، انسانی پسامدرن است (زیرا از موضع آینده به حال می‌نگرد و آرزوهایش هنوز محقق نشده است). در دنباله به این بحث بیشتر می‌پردازیم.   

بنابراین، آن عالم روحانی‌ای که مجاهد است اما پاکباز نیست، انسانی اصولاً سنت‌گراست، زیرا او از موضع حقایق قبلی و پیشینی مانندکتاب و سیرۀ معصوم(ع) و برخی ارزش‌های کهن مانند سنتِ فقاهت، سیره و سبک زندگی علمای سلف، آثار علمی و رویه‌های سنتی است که به مستحدثاتِ زمان حال می‌نگرد.

روحانی سنتی برای زمانۀ کنونی حیات یا منطق مستقلی قائل نیست. تفکر و تحلیل و قضاوت‌های این انسان، درواقع حرکتی ذهنی از گذشته به زمان حال است. چنین فردی، درحالیکه در گذشته می‌زید، به تفسیر حوادث در زمان حال می‌پردازد. بنابراین او ماهیتاً انسانی متعلق به زمان حال نیست؛ حتی اگر در زمان حال حضور پررنگی داشته باشد. برای این انسان، زمان حال در خدمتِ گذشته است و جز به‌کار تعظیم و اثباتِ حقانیت‌های کهن نمی‌آید. به یک تعبیر عقیدتی، او بیشتر صادقی-باقری(ع) است تا مهدوی(عج) [البته او بنیادگرا هم نیست، زیرا یک سنت‌گرا برخلاف یک بنیادگرای سلفی معمولاً تمایلی ندارد برای تبلور حقانیت‌های کهن ومتون مقدس جانفشانی کند].

برخلاف روحانی سنتگرای داخل نظام، روحانی بسیجی اما فردی آینده‌گراست و خود را سرباز یک آیندۀ مقدس(ظهور امام زمان) می‌داند. او برعکس، از زمان حال، و درست‌تر، از موضع ایمان‌داشتن به یک آیندۀ امام‌زمانی برای زمان حال، به گذشته و به قداست‌های کهن می‌نگرد. به‌عبارت دیگر، او از موضع اهمیتِ تحولات زمان حال (خداوندی‌بودنِ ظهور امام خمینی، آخرالزمانی‌بودن انقلاب اسلامی، برای- اسلام- بودنِ دفاع در جنگ تحمیلی) به قداست‌های گذشته می‌نگرد و از همین موضع دراندیشۀ اثبات آن قداست‌هاست. برای روحانی بسیجی، تفکر، حرکتی از حال(حقایقِ کهنِ احیا شده در زمان حال) به سوی آینده است. او حوادث زمان حال را به نفع یک آیندۀ مقدر تفسیر می‌کند. بنابراین او نیز ماهیتاً انسانی متعلق به زمان حال(یا دورۀ مدرن) نیست؛ گرچه در این زمان حضور، و حضور برجسته‌ای دارد. او به آینده متعلق است. برای این انسان، حال در خدمت آینده است و باید به‌کار تعظیم و اثبات یک حقانیتِ ‌بزرگِ آتی بیاید.

از انقلاب به اسلام یا از اسلام به انقلاب؟

در یک کلام، در جمهوری اسلامی، عالم سنتی، از موضع اسلام به انقلاب اسلامی می‌نگرد اما عالم بسیجی یا بسیجی خمینی از موضع انقلاب اسلامی به اسلام. روحانی بسیجی(و این زمان روحانی حزب اللهی) حتی قرآن را نیز برحسب تحولات زمانة خود، یعنی برحسب موقعیت انقلاب دربرابر دشمنان جهانی و داخلی خود، تلاوت و درک میکند. تلقی او از مفاهیم قرآنی همچون کفار، ظالمین، مستکبرین، مشرکین یا از آن سو، از اولیاء و صدیقین و شهداء، مطابق با صهیونیزم و آمریکا از یکسو و امام خمینی و شهیدانش از سوی دیگر است. به عبارت دیگر، او تحولات جدید کشور را برحسب آیات قرآنی درک نمیکند(کاری که البته ناممکن یا بسیار دشوار است)، بلکه برعکس این، آیات الهی را طبق زمان حال یعنی جبهه‌گیری جهان استکبار یا "کفر جهانی" علیه نهضت امام خمینی که از نظر او ادامۀ بعثت انبیاست، تفسیر و درک میکند. روحانی حزب‌اللهی معتقد است، و این می‌تواند یک باور مرکزی باشد، که در پرتوِ انقلاب ایران، آیات قرآن روشنی و وضوح می‌یابند و قابل درک می‌شوند. او قرآن و خاصه آیات سیاسی آن را حسب تجربیات جمهوری خمینی تفسیر و فهم می‌کند. اما عالم روحانی و پیروِ او، کارگزار سیاسیِ متدین اما غیربسیجی، کاملاً برعکس، دوست دارد جمهوری مقدس خمینی را برطبق آیات قرآن ارزیابی کند.  

درک مقایسه‌ایِ جایگاه عالم فضیلت‌مند بسیجی و جایگاه عالم فضیلت‌مند مجاهد در نظام جمهوری اسلامی، ازطریق درک رابطة هر یک با امام‌خمینی راحت‌تر ممکن میشود: مدعا آن است که درمقام مثال، رابطة عالم بسیجی و عالم سنتی با امام خمینی به ترتیب همچون رابطة شیعة اهلبیت(ع) با محب اهل بیت(ع) در معنایی است که امام صادق به آن زائر یا مسافر خراسانی فرموده بود؛ رابطة درونِ تنور آتشین رفتن به امر امام، با حمایت های قلمی، قدمی و دِرَمی از امام.

چنانکه بیشتر خواهیم گفت، با آغاز جنگ تحمیلی ایرانیان دربرابر انتخابی بسیار دوران‌ساز قرار گرفتند: چه کسی بسیجی شد؛ چه کسی حامی بسیجی شد؟ چه کسی خواست بسیجی خمینی باشد؛ چه کسی خواست یاور او باشد؟ همه چیز در سیاست جمهوری اسلامی و بنیاد جناح‌بندی‌های بعدی در سیاست ایران از همین گزینش اساسی آغاز شد: دفاع از جمهوری اسلامی یا خدمت به جمهوری اسلامی؟ براساس همین انتخاب، بعدها دو نوع سنت حکومتداری در داخلِ نظام جمهوری اسلامی شکل گرفت و منزل به منزل خود را بالاند –که اینک تشریح خصایل و گرایش های آن دو سنتِ حکومتداری بسیار راهگشا و توضیح دهنده تواند بود، و نه حتّی این، بلکه بسیار ضروری و تعیین‌کننده است.

مثلاً در کار حکومتداری، عالم روحانی مجاهدِ درون نظام و کارگزاران حکومتی  پیرو او به مرور زمان در فاز یک عملگرایی کامل قرار گرفتند. آنها بیشتر در اندیشۀ رتق‌وفتق امور و بسامان کردن اوضاع کشور و به میزانی کمتر، درفکرِ کیفی‌سازی حضور ایران در جهان هستند. کارگزارِ متدینِ غیربسیجی در نظام جمهوری اسلامی که در واقع به‌عنوان کارگزارِ سیاسیِ عالِم سنت‌گرا موضوعیت و اهمیت دارد،  بیشتر از مردم به "امور" می‌اندیشد. اما واقعیت مردم، کاملاً همانا امور مربوط به مردم نیست. بعبارت دیگر، سیاستمدارِ سنت‌گرا- عمل‌گرا، این فرزند سیاسیِ عالم سنت‌گرا، به ارتقای شاخص‌ها و نمودارها بیشتر از واقعیت انسان‌های گوشت و پوست‌دار می‌اندیشد؛ دو مساله‌ای که خیلی مقارن یکدیگرند اما عین هم نیستند و حقایق زیادی در اولویت بخشیدن به این یا آن، آشکار می‌شود. رابطۀ میان این دو، رابطۀ واقعیت و انتزاع است. انسان گوشت و پوست‌دار از شاخصهای اقتصادی و نرخهای رشد و نمودارها و هر نوع ارزیابیهای انتزاعی مربوط به وی، به گونة ظریفی متفاوت است؛ همچنانکه من از هرچیز مربوط به من متفاوت‌ام.             

برعکسِ مردان سنت‌گرای سیاست ایران، مشخصۀ تفکر نزد روحانی بسیجی، اولویتِ نسبی بخشیدن به پویایی  و پیشرفت امور، بجایِ انتظام امور یا رتق‌وفتق و سامان دادن اوضاع اجتماع است؛ این اولویتِ نسبی ازآن‌روستکه این فرد(بسیجی)، روند امور را چه جهانی باشد و چه داخلی، آبستن جوشش و سرعت و معناهای بزرگ می‌داند؛ جنگ تحمیلی که ازنظر او جنگی کبیر و برای شکل‌دادن به فردا بود، تمام شده و او زنده مانده است و حالا منتظر است که نتایج «حقانیت ناتمام» بسیجیِ خمینی را ببیند. او که یک آرمانگرای تام و انسانی مهدویتی است و سرمایه‌گذاری سنگینی برای باور مرکزی خود (پیشبرد انقلاب ایران بعنوان یک امر مقدس) کرده است، وضعیت کنونی خود و ایران را همچون یک پروژۀ ناتمام می‌انگارد. ازاین‌رو، وی منتظر حوادث بزرگ است و درمقام یک قضاوتگر، درحالتی نزدیک و مرتبط به تحولات داخلی و جهانی، روزگارش را می‌گذراند. او شخصیتاً و روحیتاً، فردی منتظر است و حوادثِ ممکنِ فردا را قابل توجه و فراترازآن، قابل سرمایه‌گذاری‌های بزرگ می‌داند.

فرد یا عالم بسیجی از این نظر در نقطۀ مقابل عالم روحانی سنت‌گرا قرار دارد که دومی ازجمله به دلیل سبک زندگی و جایگاه اجتماعی و تعهدات فکری‌اش، در عمل سیاسیِ خود کمی محافظه‌کار است و شاید هرچه به مرحلۀ علمی بالاتر برسد، بیشتر چنین است. او تمام سیاست امروز ایران، دولت جمهوری اسلامی و چالش‌های آن را، جز تمرین و ورزشی برای اجرای فقه شیعی یا تحقق ظرفیت‌های آن نمی‌داند.

در مقایسه‌ای مهمتر از این، چون روحانی یا انسان بسیجی درحالت چالش‌مندی بیشتری، امور را می‌گذراند، یعنی انسانی است که در حالتمندیِ جنگ یا در وضعیت دوستی- دشمنی قرار دارد، پس، ارتباط بی‌واسطه‌تر و نزدیک‌تری با تحولات عینیِ زمان حال و در واقع با منطق و درونیّات آن دارد و بنابراین به‌شیوۀ مؤثرتری در زمان حال می‌زید و بنابراین در این موقعیت قرار دارد که به درک‌های روشن‌تر و عملیاتی‌تری از مسائل مبتلابه برسد و پاسخ‌های مؤثرتری به اقتضائات زمانه ارائه دهد. جمهوری اسلامی گرچه با عالم سنت‌گرا هم می‌تواند به‌هرحال بماند اما فقط با انسان دوم است که می‌تواند به‌پیش رود، اما تمام سخن آن است که در ماندنِ صرف، نطفۀ زوال و سپس‌مرگ قرار دارد. فرق بین انسان آرمانی و انسان گذشته‌گرا، فرق بین حیات خلاقه و زندگی طبیعی است...   

ج) آسیب‌شناسی

یک عالم سنت‌گرا وقتی به عملگرایی متمایل می‌شود، در واقع به مصلحت‌اندیشیِ فعالانه ‌گراییده است و سپس در آن، محو و تمام می‌شود؛ او عملگرایی می‌کند و تحرک می‌ورزد تا جهانِ تصورات سنتی خود را از آسیب دهر مصون بدارد؛ عملگرایی او برای آفرینش و به وجودرسانیدن نیست؛ برای حفظ یا دست بالا، برای گسترش سبک موجودِ زندگیِ خود است. مصلحت‌اندیشی، اگر در برابر بسیجی قرار گیرد ترس‌اندیشی است. بدین نحو، این واقعیت بااهمیت و اصیلی نیست که عالم روحانی سنت‌گرا دربرابر عالم بسیجی که انسانی پرشورتر و آرمان‌گراست، ظاهراً عقل‌گراتر، مصلحت‌اندیش‌تر و عملگراتر بنظر برسد. عمل‌گرایی سنت‌گرا مصلحت‌اندیشی و  درواقع ترس‌اندیشی است و نه ذره‌ای بیش از این. عملگرایی روحانی سنت‌گرا بدین‌ترتیب ماهیتی محافظه‌کارانه و فرمال دارد.

چنانکه پیشتر استدلال شد، به‌دلیل فقدان امر آرمانی و بی‌اعتقادی به روایت بسیجی از مهدویت از یکسو، و به‌دلیلِ نداشتنِ طرح خلاقه‌ای برای حضور در مدرنیتۀ متأخر و بدلیل ناهمراهی با سنت خمینیستی حیات دینی از سوی‌دیگر، عالم سنت‌گرای انقلاب اسلامی نهایتاً چاره‌ای جز پیوستن به اردوگاه سکولار ندارد؛ زیرا واقعیت و حضور  سیاسی ِاو، جز حضور قدرتمندانۀ امر کهن در برابر تازگیِ بسیجی بودن، یا آغازگونگیِ امر بسیجی معنایی ندارد. و باز، زیرا در ایران، به نحو خیلی پراهمیتی، همه فضاهای بودن و حضور را بسیجی و فردِ سکولارِ مدرن میان خود از قبل تقسیم کرده‌اند. در ایران کسی که آگاهانه نخواهد تابع روحانیت بسیجی باشد، مجبور است به زندگی و فکر دنیوی‌گرایانه رو کند و با آن همراهی نماید. او اما تدریجاً مجبور به این انتخاب نمی‌شود، بلکه بطور آنی و بلافاصله پس از ارادۀ بسیجی نبودن، حکم به حیات سکولار برای خود داده است. این حکم از چه روست؟

بسیجی، بسیجی نشده است مگرآنکه پیشتر مدعی همگونگی یا همراهی خود با کلیت حقیقت شده باشد. او واقعیتی فروتنانه اما فلسفه‌ای جسورانه است. او می‌گوید: من تمامِ حقیقت یا نمایندۀ کل حقیقت، نه فقط در سیاست امروز ایران بلکه در تمام جهان هستم. از این رو در نظام جمهوری اسلامی، کسی که نخواهد بسیجی باشد یا معترف به حق او نباشد، کسی که آگاهانه اراده کرده باشد بسیجی نباشد، ناخودآگاه، درلحظه پذیرفته است که در مسیر یک سبک زندگی و نحوۀ قضاوت سکولار یا دنیوی گرایانه قرار گرفته است. چندین دهه تجربۀ حکومتداری در جمهوری اسلامی و نیز تجربیات اسلامگرایی در سیاست جهان، نشان داده که در عمل، سکولاریسم تدریجاً همۀ زندگی و فکرِ فرد سنت‌گرا را دربرمی‌گیرد؛ چه او یک سلفی میلیتانت باشد، چه یک اسلامگرای معتدل(شیعه یا سنّی) که معتقد به فعالیت مسالمت‌آمیز سیاسی است.

نکته نسبتاً کاربردی در اینجا آن است که باید در هر عرصه‌ای، هر چیزی به حقِ خود برسد و اگر چنین نشود نتایج بی‌عدالتی وخیم خواهد بود. حق روحانیت و عالم بسیجی آن است که مردم بدانند فقط آنها ریشۀ جمهوری اسلامی هستند. روحانیت سنتی[در معنایی که بیان شد] چون واقعیتی متعلق به گذشته است نه آینده، حق تعریف جمهوری امام خمینی و تعیین هویت آن را ندارد؛ البته چندان ایراد ندارد که این روحانیت پوست یا یا ظاهر جمهوری اسلامی را شکل دهد اما خیلی ایراد دارد که بتواند بدان اعطای ماهیت کند، حامل قدرت سیاسی باشد و تعیین‌کنندگی بورزد. راهبرد عملیاتی آن است که مردم باید از این حقیقت پنهان، از این تفکیک بنیادینِ درون نظام مطلع باشند. گرچه شاید ضروری است که این حقیقت ریشه‌ای یا اصل بنیادین عدالت در نظام جمهوری اسلامی زیاده اعلانی نگردد، اما لازم است که حقیقت به انحاء گوناگون به مردم انتقال یابد. بسی بیشتر از آن اندازه که یک تفکیک صریح میان دو جناح، نامعقول و خطرناک است، عدم اطلاع‌رسانی و بی‌توجهی به آن در آینده نامعقول و خطرناک خواهد بود.

بر پایه این فرض منطقی که در هر سازمان، گروه انسانی یا ارگانیزمی، اصلی‌ترین نیرو یا عامل تکوین یک چیز یا هر چیز، در همان حال اصلی‌ترین عامل یا نیرو برای تباهی آن چیز نیز خواهد بود، باید حکم داد که اصلی‌ترین خطر از همانجایی می‌آید که اصلی‌ترین مزیت از آنجا می‌آید.

روحانیت معظم تشیع در ایران نقش بی‌بدیلی در شروع و تداوم انقلاب و جمهوری اسلامی داشت. بی‌تردید انقلاب ۵۷ به  نیروی روحانیت تشیع همه‌گیر شد. تا اندازۀ قابل تأکیدی این روحانیت شکل و ماهیت نظام را به آن بخشیده است. بنابر این شکل‌گیریِ اصلی ترین چالش‌ها و تهدیدها علیه جمهوری مقدس اسلامی، نمی‌تواند ابتدائاً و اصالتاً از درون یعنی از ناحیه روحانیت درون نظام، نبوده باشد. نمی‌شود مزیت اصلی در یک جا باشد اما چالش اصلی در جایی دیگر. پس، اصلی‌ترین چالش جمهوری اسلامی فقط می‌تواند از موضع اصلی‌ترین نقطۀ قوت یا گهوارۀ آن بیاید. دنیاگرایی و تن به نظم موجودِ جهان دادن و آن را بدیهی و بنابراین، عقلی و بنابراین، ناگزیر نمایاندن، خطر اساسی برای جمهوری‌ای است که بر اساس آرمان‌های مهدویتی (و اخلاقیات همبسته با آن) هم زایش و هم تداوم یافت... . اما نمی‌شود که دنیاگرایی و فسادهای همبسته با آن، از سوی «مکلّا»های درون نظام بوده و باشد زیرا آنان نیروی کافی و جایگاه لازم برای آغاز روند یادشده را نداشته‌اند.

 برای جلوگیری از این روند چه باید کرد؟ چه باید کرد تا دنیاگرایی و فسادهای رایجِ مترتب بر آن، جمهوری اسلامی را در آینده به هرز نبرد؟ راهبرد اساسی عبارت از یک تفکیک اساسی بین روحانیت معتقد به نظام و بر اساس آن، اندیشیدن به یک سلسله مراتب سیاسی جدید است./۹۶۹//۱۰۲/خ

منبع: مهر

ارسال نظرات