۲۷ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۴:۵۹
کد خبر: ۶۰۳۲۰۹

آشنایی با ابعاد شخصیت علمی پروفسور محمد لگنهاوزن

آشنایی با ابعاد شخصیت علمی پروفسور محمد لگنهاوزن
اسلام آوردن پروفسور لگنهاوزن به گفتۀ خود وی برای کسانی که تبلیغ دینی انجام می‌دهند، داستان پیچیده‌ای است.

به گزارش خبرگزاری رسا، آئین نکوداشت پروفسور محمد لگنهاوزن به همت قطب علمی فلسفه دین اسلامی پژوهشگاه  در قم برگزار خواهد شد، به همین منظور در راستای آشنایی بیشتر با شخصیت علمی ایشان، در یادداشتی به ابعاد گونانون زندگی علمی این فیلسوف معاصر می پردازیم:

درآمد
پروفسور محمد لگنهاوزن (استاد سابق دانشگاه تگزاس جنوبی 1979-1989) عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی- پژوهشی امام خمینی(ره) است که با برخی مراکز علمی دیگر، بویژه با دانشگاه قم، دانشگاه ادیان و مذاهب و موسسه بین‌المللی مطالعات اسلامی نیز همکاری علمی دارد.
وی در سال 1974 کارشناسی خود را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه ایالتی نیورک در آلبنی به اتمام رساند و پس از آن به ترتیب در سال 1978 و 1983 در مقاطع ارشد و دکتری در همین رشته از دانشگاه رایس ایالت تگزاس فارغ التحصیل شد. عنوان پایان‏نامۀ دکتری وی « Matters of Substance» بود که زیر نظر استاد راهنمای خود باروخ برودی (Baruch Brody) دفاع کرد و پس از آن در سال 1984 موفق به دریافت بورس تحصیلی فوق دکتری در زمینه مطالعات تطبیقی از طرف دانشگاه هاوایی شد.

پروفسور لگنهاوزن عمدتاً در شاخه‏‌های فلسفی زیر به تدریس و پژوهش اشتغال داشته و دارد:
مقدمه منطق، مقدمه فلسفه، زیبایی شناسی، فلسفه علم، علم اخلاق، فلسفه دین، متافیزیک، فلسفه هگل، فلسفه تحلیلی، منطق جدید، علم و دین، فلسفه سیاسی، تاریخ فلسفه، فرا اخلاق، معرفت‌شناسی اخلاق، و نسبی‌گرایی در فرا اخلاق.

لازم به یادآوری است که پروفسور لگنهاوزن به شعر و ادبیات فارسی و بویژه به اشعار عرفانی امام خمینی (ره) علاقه وافری دارد؛ به حدی که تاکنون دو دفتر شعری امام خمینی را با عناوین: باده عشق و سبوی عشق به انگلیسی ترجمه کرده است. عنوان نخست با همکاری آقای دکتر غلامرضا اعوانی و عنوان دوم با همکاری آقای عظیم سرودلیر به سامان رسیده است.

زادگاه و محیط رشد

پروفسور لگنهاوزن در سال 1953 میلادی در نیویورک متولد شد و در یک خانواده‌ای مسیحی کاتولیک پرورش یافت. به گفتۀ وی با اینکه تحصیلات خود را در مدرسه کاتولیک‌ها آغاز کرده بود و با محیط‏های دینی کاتولیک رفت و آمد داشت، ذهنش همیشه با سؤالات و شبهاتی درباره مسیحیت مشغول بود و پاسخ مناسب و درستی برای آنها پیدا نمی کرد، تا اینکه سرانجام در دوره دبیرستان به این نتیجه رسید که حضرت مسیح (ع) خدا نیست و نیز نمی‏توان تثلیث را آن گونه که در محیط‏های دینی مسیحیت تعلیم می‌دادند پذیرفت. با این حال، هنوز پای‏بندی او به خدا و مسیحیت باقی بود، تا اینکه در دانشگاه ایالتی نیویورک در آلبنی مشغول تحصیل شد و درآنجا بود که اعتقاد خود را به آیین مسیحیت از دست داد و بی‌دین شد.

مدت‌ها با همین وضعیت به سر برد، تا اینکه برای تحصیل در مقاطع بالاتر در دانشگاه رایسِ تگزاس پذیرفته شد. پس از آن در دانشگاه تگزاس جنوبی به تدریس پرداخت و در همانجا بود که با شماری از دانشجویان مسلمان، از کشورهای مختلف اسلامی از جمله ایران، لبنان، پاکستان، فلسطین، عربستان، اردن و نیجریه آشنا شد.

آموزه‏های دینی و نوع نگاه این دانشجویان به دین برای وی جذاب بود. این امر نه تنها وی را به پژوهش بیشتر دربارۀ دین و مسائل گوناگون آن ترغیب کرد، بلکه در انتخاب سمت و سو و موضوع تدریس وی نیز تأثیر گذار بود و با توجه به اینکه مسئولان دانشگاه وی را در انتخاب موضوع تدریس خود آزاد گذاشته بودند، تدریس «فلسفه دین» را انتخاب کرد. در آن دانشگاه به مدت دو ترم این درس را تدریس کرد و هم‏زمان با آن به مرور آموزه‏های ادیان بزرگ، از جمله دین اسلام، پرداخت. به تدریج با اسلام آشنا شد و سرانجام پس از سه سال تحقیق دین اسلام را پذیرفت.

جریان مسلمان شدن

اسلام آوردن پروفسور لگنهاوزن، به گفتۀ خود وی، برای کسانی که تبلیغ دینی انجام می‌دهند، داستان پیچیده‌ای است، چرا که در آن مجموعه‏ای از مسائل علمی، عاطفی و نیز مسائل مختلف دیگری دخیل بودند. وی در دوران تدریس در دانشگاه تگزاس جنوبی با دانشجویی ایرانی به نام اکبر نوجه‌دهی آشنا ‏شد؛ دانشجویی که درس «مقدمه‌ای بر فلسفه» را نزد او می‌خوانده است. غیبت دو هفته‏ای اکبر باعث اتفاق دیگری در زندگی پروفسور لگنهاوزن می‏‌شود:
اکبر دو هفته‌ای به کلاس من نیامد تا اینکه او را در دفتر دانشگاه دیدم؛ از او پرسیدم: چرا به کلاس نمی‌آیید؟ گفت: مردم ما در ایران انقلاب کرده‌اند و من فکر می‌کنم خیلی مهم است که دانشجویان اینجا اطلاعات درستی در مورد آن داشته باشند، بنابراین لازم دانستم برای معرفی این انقلاب به دانشجویان تلاش کنم؛ به خاطر این نمی‌توانم سر کلاس حاضر شوم. من حرف او را تایید کردم و گفتم خوب این درست است ولی شما تکلیف دارید درس هم بخوانید. بعد من با ایشان قرار گذاشتم که من تمام تبلیغات مربوط به انقلاب اسلامی ایران را بخوانم و در عوض ایشان درسشان را بخوانند. بعد از این جریان با همدیگر دوست شدیم و کارهای مختلفی با هم انجام می‌دادیم.

اکبر دانشجوی خوبی بود. در اعتقادات خود بسیار جدی بود و هیچ گونه شکی دربارۀ آنها نداشت. اکبر پس از اتمام دوره لیسانس‌اش به ایران برگشت. بعدها شنیدم به جبهه رفته و در آنجا به فیض شهادت نایل شده است.

پروفسور لگنهاوزن بعد از آشنایی با وی به مساجد رفت و آمد می‌‏کرد و با آشنایی و گفتگو با مسلمانان، به تدریج جذابیت‏‌های مسلمانان برایش روشن‌تر می‌‏شد. بدون آنکه رسماً شهادتین را گفته باشد، در همین مساجد گاه نماز هم می‌‏خواند و بویژه شرکت در نماز جماعت برایش جذاب بود. سه سال از آشنایی با اکبر و رفت و آمد در میان مسلمانان می‏‌گذشت که یک روز جمعه، برخی از مسلمانان سیاه‌‏پوست آمریکا نزد وی می‌‏آیند و اظهار می‏‌کنند که دوست دارند با وی بیشتر آشنا شوند. آنها از چگونگی آشنایی او با اسلام می‌‏پرسند و گفتگوی دینی خوبی میان آنها رخ می‏‌دهد. آشنایی با آنها و مشاهدۀ اخلاص زایدالوصفِ آنها، انگیزه‏‌های مضاعفی به پروفسور لگنهاوزن می‌‏بخشد و او با اشک شوق نزد آنها شهادتین می‏‌گوید و رسماً مسلمان می‏‌شود. آنها از این اتفاق بسیار خوشحال می‏‌شوند و همان روز اول به وی پیشنهاد می‏‌دهند که پیش‏نمازشان شود!

این آشنایی کم‌کم ادامه می‏‌یابد و پروفسور لگنهاوزن با همکاری آنها انجمن اسلامی دانشگاه تگزاس جنوبی را تأسیس می‏‌کند. البته، اکثریت گروه دانشجویان مسلمان در دانشگاه را سنی‏‏‌مذهبان تشکیل می‏دادند، ولی او تأکید می‏‌کند که با توجه به آنکه با نهج‌البلاغه انس داشته، هیچ شکی در شیعه شدن نداشته است. به قول خودش: «چون نهج‌البلاغه را خوانده بودم، می‌خواستم یا اسلام تشیع را قبول کنم یا بی دین بمانم. »

مهاجرت به ایران

با افزایش شمار دانشجویان مسلمان، فعالیت‌های پروفسور لگنهاوزن نیز بیشتر می‏‌شد. دانشگاه از او می‏‌خواهد که در بخش مدیریت دانشگاه مشغول شود، اما علاقۀ او به درس و تدریس مانع از پذیرش این درخواست می‏‌شود. این اختلاف نظر با مسئولان دانشگاه موجب می‌شود که از دانشگاه استعفاء بدهد. یکی از مقامات دانشگاه از او پرسیده بود بعد از استعفاء چه برنامه‌ای دارید که پروفسور لگنهاوزن بی‌درنگ علاقه به تحقیقات اسلامی در ایران را مطرح کرده بودند.

بر اساس همین هدف پروفسور لگنهاوزن به دنبال راهی برای سفر به ایران بود تا یکی از دانشجویان ایرانی وی را به آقای دکتر خرازی سفیر وقتِ ایران در سازمان ملل معرفی می‏‌کند. پس از این ملاقات مقدمات سفر وی به ایران به قصد اقامت دو ساله و تحقیق و پژوهش در فلسفۀ اسلامی آغاز می‏‌شود. گامِ نهایی سفر به ایران، با دعوت‏نامه‌‏ای از «انجمن حکمت و فلسفه» که با کمک آقای دکتر خرازی فراهم شده بود، پیموده می‏‌شود. در بحبوحۀ حرکت به ایران، در دفتر دکتر خرازی به طور اتفاقی آیت‌الله مصباح را می‏بیند. ایشان پس از گفتگو و آشنایی اولیه، از پروفسور لگنهاوزن می‏‌خواهد که به قم رفته، در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) که آن موقع با نام بنیاد باقرالعلوم (ع) فعالیت می‌کرد مشغول شود. اما به دلیل آماده نشدن به موقعِ دعوت‏نامه رسمی از سوی آن مؤسسه، و دعوت بهنگام انجمن حکمت و فلسفه ایران راهی ایران شده و برای آشنایی بیشتر با فلسفه اسلامی و پاره‌ای تحقیقات مشترک در آن موسسه مشغول می‌شود. در آنجا با اساتید برجسته‌ای نظیر دکتر اعوانی و همکاران دیگر باب آشنایی‌ در زمینه فلسفه اسلامی برای ایشان بیشتر گشوده می‌شود و به توصیۀ دکتر اعوانی و در معیت ایشان خواندن رساله‏‌های فلسفیِ سهروردی را به هر دو زبان فارسی و عربی نقطۀ آغاز قرار می‏‌دهد.

جوایز و افتخارات
پروفسور لگنهاوزن برگزیده نخستین دوره جشنواره بین المللی فارابی در سال 2007 است. این جایزه به خاطر تالیف کتاب اسلام و کثرت‌گرایی دینی (1999) به وی اعطا شد. این کتاب به درخواست انتشارات طه در سال 2000 توسط خانم نرجس جواندل به فارسی ترجمه شد. ترجمه عربی و ترجمه اندونزیایی آن نیز به ترتیب در سال 2000 و 2002 انجام شد.

گزینش مقاله پروفسور لگنهاوزن در سال 2009 با عنوان «در کثرت کثرت‌گرایی دینی» از سوی شورای عالی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در پنجمین دوره جشنواره علامه طباطبایی به عنوان مقاله برگزیده مجله بین المللی حکمت از افتخارات دیگر ایشان است.

پروفسور لگنهاوزن در سال 2010 نیز به عنوان «چهرۀ ماندگار» برگزیده شد. خود وی، این انتخاب را لطف خدا و افتخاری بزرگ دانسته و می‏‌گوید «به خاطر این انتخاب خدا را شکر می‏‌کنم و از مسئولان و کسانی که در این امر دخیل بودند سپاسگزارم. و از اینکه احساس می‏‌کنم مردم ایران نسبت به بنده دیدگاه خوبی دارند احساس وظیفه بیشتری می‌کنم و امیدوارم بتوانم بیشتر خدمت کنم. »

پروفسور لگنهاوزن در سال 1394 نیز به عنوان پژوهشگر برتر سی و سومین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.

فعالیت‏‌های علمی

جز تدریس در مراکز علمی ایران، می‏‌توانیم فعالیت‏های علمی پروفسور لگنهاوزن را در چند دسته بگنجانیم:
الف) دغدغه‌‏ها و دیدگاه‏‌های علمی خاص
در نظر پروفسور لگنهاوزن برخی از مباحث مطروحه در فلسفه از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. در زیر به بعضی از مهم‏ترین آنها اشاره می‏‌کنم:

1.متافیزیک

رسالۀ دکتریِ پروفسور لگنهاوزن دربارۀ یکی از مهم‌‏ترین مباحث متافیزیک، یعنی بحث جوهر بوده است. به گفتۀ خود وی، این بحث همواره دغدغۀ مهم فکری و علمی وی بوده و هست. از زمان مطالعات دکتری معتقد بوده که اگر بخواهیم نظریه‌‏های متافیزیکی به بهترین وجه تبیین و توجیه شود، باید به تحقیق دربارۀ سایر قلمروهای فلسفی، از جمله پیشرفت‏‌های علمی، منطق موجهات و غیره توجه کنیم. نباید پژوهش در متافیزیک را بنیادین بدانیم، بلکه باید آن را توضیحی و روشنگرانه بدانیم. در این باره، وی آموزۀ تشکیک الوجود و حرکت جوهریِ ملاصدرا را دارای اهمیت خاص و بی‏‌همتایی در تاریخ فلسفه جهت توضیح و روشن کردن مسائل دینی، بویژه مباحث عرفانی دین را که وی دغدغۀ حل آنها را داشته، می‏داند.

2.معرفت‌‏شناسی
مطالعات و تحقیقات پروفسور لگنهاوزن دربارۀ مباحث معرفت‏‌شناسی متمرکز بر مباحث مطرح در فلسفه علم و مسائل معرفت‏‌شناختی‌‏ای بوده است که فیلسوفانی چون پیرس، کواین، سلارز، ون فراسن، لاری لائودن، و بسیاری دیگر مطرح کرده‏‌اند. نتیجۀ این تمرکز، تردید و تشکیک در کامیابیِ رویکردهای مبناگروانه در معرفت‏‌شناسی بوده است؛ از نظر وی بهترین راه فهم و تفسیر توجیه معرفتی انطباق دادن آن با هنجارهای معرفتی است. توضیح آنکه با کمی دقت، روشن می‏‌شود که توجیه یک باور یا ادعا، کاری است که در اجتماع و برای افراد جامعه مخاطب صورت می‏‌گیرد. از این نظر، می‏‌توان گفت که توجیه باور یا ادعا، کاری اجتماعی است؛ یعنی باور مورد نظر به یک قلمرو علمی خاص مربوط است و مخاطبان ما در آن قلمرو ملاک یا ملاک‌‏های خاصی برای پذیرش توجیه ما دارند. و این ملاک‌‏ها از یک جامعه تا جامعۀ دیگر و از یک قلمرو تا قلمرو دیگر متفاوتند (برای مثال، ملاک‏‌های پذیرش یک ادعا در ریاضیات متفاوت با ملاک‏‌های مطرح در شیمی یا جامعه‏‌شناسی است). اما در سنت مرسوم معرفت‏‌شناسی سنتی، یعنی در رویکرد مبناگرایان باورها به دو دستۀ کلی تقسیم می‏‌شود و ادعا می‏‌شود که برای توجیه یک باور یا معرفت باید آن باور یا بدیهی باشد یا به بدیهیات که مبنای باورها و معرفت‌‏های نظری است برسند. وقتی که به روند مرسوم در علوم و قلمروهای علمی می‌‏نگریم، مشاهده می‏‌کنیم که این روند سنتی در آنها رعایت نمی‏‌شود، بلکه در علوم مختلف یا از «استنتاج بهترین تبیین» استفاده می‏‌شود و یا از استقراء که در نهایت نتیجه، امری احتمالی است نه یقینی. و این احتمالی یا ظنی بودن نتیجه هیچگاه مانع از رشد آن علوم و ایجاد گفتمان میان متخصصان علوم مختلف نمی‌‏شود. نکته اینجاست که آنها اساساً به روند سنتی توجه نکرده، از آن استفاده نمی‌‏کنند.
اکنون سؤال این است که اگر روند مرسوم در علوم مختلف مبتنی بر کسب یقین نیست، باید چه کنیم. به نظر می‌‏رسد که باید به علوم مختلف و روش‌‏های مورد استفاده در آنها نگریست و از آنها پیروی کرد. از این رو، برای مثال در تاریخ، اساساً تکیۀ اصلی بر استفاده از گزارش‏‌ها و قراینی است که بیشترین تأثیر آنها حصول گمان است. اما این امر در کار آنها خللی وارد نمی‏‌کند و همه مورخان بر همین روند تکیه می‏‌کنند و هرگز در توجیه دیدگاه خود بر روند سنتی که به دنبال حصول یقین است اعتنایی نمی‏‌کنند. در علوم دیگر نیز کم و بیش همین وضع جاری است و هیچ کس به دنبال حصول یقین نیست. پس هنجارهای معرفتی مطرح در علوم مختلف اساساً مبتنی بر مبناگرایی نیست. به نظر پروفسور لگنهاوزن فهم یک مطلب علمی مرجح است نسبت به یقین درباره همان مطلب.

3.فلسفه دین
لگنهاوزن دربارۀ باورهای دینی خود را «عقل‏گرا» می‏‌داند؛ اما با برداشت و تفسیری بسیار وسیع و گسترده دربارۀ هنجارهای عقلیِ حاکم بر باورهای عقلی. به اعتقاد او یکی از الزامات مهم در این باره، به این هدف بازمی‌‏گردد که مجموعۀ واحدی از هنجارهای عقلانیت را بیابیم که بتواند بر استدلال ریاضیاتی، علمی، اخلاقی و دینی حاکم باشد. بر این اساس، لگنهاوزن نتیجه می‏‌گیرد که رد برداشت‏‌های انسان‏انگارانه (تشبیهی) از الوهیت ضروری است.
در سطح الهیات شاید برخی از رویکردهای انسان‏انگارانه (تشبیهی) غیرقابل اجتناب باشد، اما در سطح فلسفی می‏‌توان آن را در امتداد سنت فلسفۀ اسلامی (از ابن سینا تا ملاصدرا و فراتر از آنها) حذف کرد. این امر، در قیاس با آنچه که در قالب محدودیت‌های الهیاتِ تنها به دست می‌‏آید، زمینه را برای یک دفاعیۀ رضایت‏‌بخش‌‏تر فراهم می‏‌کند.
در فلسفه دین، مهم‏ترین سهمِ پروفسور لگنهاوزن ، ارائۀ دیدگاه موسوم به «کثرت‏گراییِ دینیِ غیرفروکاهشی» است. این نظریه، همواره تز اصلی برای نحوۀ پرداختن به مسائل گفتگوی دینی، معنویت، معرفت‏‌شناسیِ دینی و تحقیقات علمیِ متأثر از دین (نظیر علوم انسانی اسلامی) بوده است. همین طرز تفکر بود که به پیشنهادی برای پایه‏‌ریزیِ فلسفه دین اسلامی و حتی فلسفه دین شیعی، انجامید که هر دوی آنها با لحاظ مسائل قابل طرح و نیز روشی که در پاسخ به آنها به کار می‌‏رود انجام گرفت. یکی از مهم‏ترین مسائلِ کثرت‏گراییِ دینی که مورد مداقۀ پروفسور لگنهاوزن بوده است، تفکیک میان انواع مختلف کثرت‏‌گرایی است که به ویژه در مقالۀ «کثرتِ کثرت‏گرایی» انجام گرفته است.
دو نکته در این بخش قابل ذکر است. یکی اینکه پروفسور لگنهاوزن خود اذعان کرده که ایده کثرت‌گرایی دینی غیرفروکاهشی خود را با الهام از آرای استاد شهید مطهری پرورانده و نکته دوم اینکه در فلسفه دین و مخصوصا در گفتمان دینی تاکید وی بر فهم دوجانبه است ؛ نکته‌ای که پیشتر در معرفت شناسی مطرح شد.

4.فلسفه اخلاق
پروفسور لگنهاوزن در فلسفۀ اخلاق از سازگاری میان رویکردهای ارسطویی (بویژه آنگونه که در فلسفۀ اسلامی روایت شده) و رویکردهای کانتی (بویژه با تقریرهای برساخت‏گرایانه دفاع می‏کند و معتقد است که حتی می توان با تلفیقی از تقریرهای هگل درباره فلسفه اخلاق این چرخه تحقیقات را کامل‌تر هم کرد. توضیح آنکه برساخت‏گرایان تصور می‎‏کردند که اگر اخلاق منشأ و ریشه‏ای در واقع نداشته باشد، کاملاً دلبخواهانه خواهد شد؛ کانت در اخلاق این تصور را رد می‏‌کند و معتقد است که عقل انسان تعیین‏‌کنندۀ اصول اخلاقی است و این اخلاق هرچند امری درونی است و نه امری خارجی، از ویژگیِ بین الاذهانی بودن برخوردار است؛ به این معنا که احکام عقل میان همۀ انسان‏ها از بنیان یکسانی برخوردار است؛ بر این اساس می‏توان گفت که اخلاق می‏تواند برساختی یا اعتباری (در مقابل تصور واقع‏گرایان) باشد، اما هرگز دل‌بخواهانه و نسبی نباشد؛ چرا که این برساخت و اعتبار از منشأ عقل بین الاذهانی برخوردار است. در این باره، آثارِ کریستین کورسگارد یکی از منابع الهام‏بخشِ مهم پروفسور لگنهاوزن به شمار می‏‌رود. مهم‏ترین پژوهش و مداقۀ پروفسور لگنهاوزن در این باره، مقالۀ «عناصر برساختی در فلسفۀ اخلاق ملاصدرا» است.
همچنین پروفسور لگنهاوزن معتقد است که استدلال‌‏های رایج دربارۀ نسبی‏‌گراییِ اخلاقی قرین توقیق نیستند، ولی می‏‌توان استدلال‏‌های خوبی را در رد انواع افراطیِ نسبی‌‏گرایی مطرح کرد؛ هرچند که باید نسبت به تعداد معدودی از نسبی‌‏گرایی (به همان معنایی که در آثار کسانی نظیر «جان مک‏فارلین»، «ماکس کولبل» و «لیونل شاپیرو» آمده) تسامح نشان داد. این تحقیق دربارۀ نسبی‌‏گرایی اخلاقی با دیدگاه لگنهاوزن دربارۀ «کثرت‏‌گراییِ دینیِ غیرفروکاهشی» قرین و یکسان است. کار عمدۀ پروفسور لگنهاوزن در این قلمرو، به ویژه دو مقاله است: یکی «پارادوکس و نسبی‏‌گرایی» و دیگری، مقالۀ «حساسیتِ ارزیابیِ زبان دین».
پژوهش پروفسور لگنهاوزن در مقالۀ «حساسیتِ ارزیابیِ زبان دین» وی را به بازگشت به فلسفه دین، بویژه مسائلِ مربوط به «زبان دین» سوق داده است و از این طریق راه حل جدیدی برای نزاعِ قدیمیِ «تخطی و تصویب» در کلام اسلامی پیشنهاد کرده است و از همین جا به توضیح رویکرد خود در فلسفۀ دین پرداخته است.

5.منطق
پژوهش دربارۀ منطق جستجویِ مادام العمرِ پروفسور لگنهاوزن بوده است و ابعادی از آن در دو مقالۀ فوق الذکر نیز انعکاس یافته است. رویکرد وی به مسائلِ مطرح در فلسفۀ منطق، به رویکردِ استوارت شاپیرو (انواع منطق) و نیز به سنتِ استنتاجیِ سلارز، براندوم، مک‏فارلین، پرِگرین و غیره نزدیک است. یکی از نخستین مقالاتی که وی منتشر کرد مقالۀ «New Semantics for the Lower Predicate Calculus» در صدد آن بود که نقش بنیادینی را که در منطق به معناشناسیِ صوری داده شده، رد کند و به جای آن این دیدگاه را مطرح کند که معناشناسیِ صوری، از طریق ترابطِ نظام منطقی‏ای که معناشناسی برای آن مطرح شده، بیشتر یک نقش توضیحی را ایفا می‏‌کند. توضیح اینکه لگنهاوزن نقش بنیادی الگوهای صوری در معناشناسی را رد کرده و به جای آن نقش این الگوها را برای توضیحات و فهم بیشتر مد نظر قرار داده است.

6.تاریخ فلسفه
یکی دیگر از کاوش‌هایِ همیشگیِ پروفسور لگنهاوزن مطالعۀ تاریخ فلسفه است. وی در این باره، تحقیقاتی را دربارۀ فیلسوفانی چون ابن سینا، ملاصدرا، و علامه طباطبایی (در فلسفه اسلامی) انجام داده است. برای نمونه، می‏توان به ترجمۀ انگلیسی او از کتاب آموزش فلسفه اثر آیت‌الله مصباح یزدی اشاره کرد. همچنین، وی مقالاتی را دربارۀ هگل نگاشته است؛ فیلسوفی که از نظر لگنهاوزن منتقد مدرنیته بوده و بازگشت به فلسفۀ ارسطویی (بویژه در علم النفس) را پیشنهاد می‌کند، و در ارائه موضوعات و دیدگاه‌‏های دینی به دیدگاه‏‌های عرفا و کثرت‌‏گراییِ درجه‏بندی شده (ranked pluralism) توجه خاصی دارد. در نوع کثرت‌‏گرایی مورد دفاع لگنهاوزن ، ادیان درجه‌بندی درونی دارند و هر یک بر اساس رتبه‌‏ای که دارد، از برتری و امتیازی برخوردار می‏‌شود و در نتیجه همۀ آنها در جایگاه خود از حقانیت برخوردارند ولی برای مثال، اسلام بالاتر از همه قرار می‏‌گیرد و سپس مسیحیت و بعد یهودیت و همینطور مکاتبی دیگر. این چیزی است که می‏‌توان در قرآن هم اشاراتی به آن یافت. برای مثال، قرآن مسیحیان را به مسلمانان نزدیک‏تر می‏‌داند.

7.فلسفۀ سیاست
پروفسور لگنهاوزن پژوهش‌هایی دربارۀ فلسفۀ سیاست داشته و حاصل آنها را در دوره‌های دکتری تدریس کرده است. وی هم‏‌اکنون مشغول نگارش کتابی مشترک با پروفسور اشمیت (Jochen Schmidt) استاد دانشگاه پادربورن آلمان دربارۀ دیدگاه‏‌های مسیحیت و اسلام دربارۀ شأن انسانی و حقوق بشر است. در این باره، وی منتقد برداشت مرسوم و رایج از کرامت انسانی است. توضیح آنکه امروزه نسبت به بیانیه حقوق بشر دو رویکرد مختلف وجود دارد. رویکرد غالب، پذیرش حقوق بشر بر اساس کرامت ذاتی انسان است. از این نظر، انسان برخوردار از کرامت ذاتی است و این حقوق ریشه در کرامت ذاتی انسان دارد و باید تلاش کرد این کرامت ذاتی را حفظ کرد. رویکرد دوم که در اقلیت قرار دارد، رویکرد برخی از مارکسیست‌‏هاست که معتقد به رد مطلق حقوق بشرند. اما از نظر پروفسور لگنهاوزن ، هیچ یک از این دو رویکرد صحیح نیست. از یک سو، نمی‏توان حقوق بشر مرسوم را کنار گذاشت؛ بویژه بدان جهت که امروزه این بیانیه پایۀ دفاع از مظلومان جهان و طرح شکایت از ستمگران قرار گرفته و حتی جوامع مسلمین نیز بر اساس آنها به طرح دعوا و شکایت از نقض حقوق خود می‏پردازند. اما از سوی دیگر، از نظر وی، این بیانیه از مبنای فلسفی و دینیِ درستی برخوردار نیست و وظیفۀ متفکران بازسازیِ آن و مبانی آن است. برای مثال، وی معتقد است که برخلاف تصور معتقدان به حقوق بشر، انسان از کرامتی ذاتی که منشأ حقوق مرسوم بشری باشد برخوردار نیست، بلکه کرامت چیزی است که انسان می‌‏تواند آن را کسب کند؛ به تعبیر دیگر، کرامت چیزی است که ما موظف به کسب آنیم. با توجه به این نکته، می‏‌توان قوانینی را برای کسب کرامت وضع کرد. با این توضیح می‏توان گفت که قوانین بین المللیِ مربوط به حقوق بشر، باید نه برای حفظ کرامت ذاتیِ انسان، بلکه برای کسب کرامت باشد؛ کرامتی که ذاتی نیست. از سوی دیگر، می‏‌توان گفت که کرامت منشأ وظیفه ما در برابر خداست. وجود برداشت‏‌های مختلف از کرامت و ملاک‏‌های گوناگون در جوامع مختلف برای کرامت را نیز به این نکته بیفزایید. با توجه به ذاتی نبودن کرامت برای انسان، تنوع برداشت‏‌ها از کرامت انسان نیز بیشتر معنا پیدا می‌کند. برای مثال، می‌‏توان گفت که کرامت از نظر مسلمانان این است که با رعایت تقوای الهی به خدا بیشتر و بیشتر نزدیک شویم. اگر کرامت امری ذاتی نیست، باید گفت تفسیر آیۀ «و لقد کرمنا بنی آدم.. . » به کرامت ذاتی یکی از خطاهایی است که از سوی برخی رخ داده است. نمی‏توان از قرآن کرامت ذاتی انسان به معنای مرسوم در لیبرالیسم را استفاده کرد./1324/د102/ب1

مصطفی رستمی
ارسال نظرات