۱۶ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۳:۰۹
کد خبر: ۷۱۸۸۳۹

لزوم نظارت بر فعالیت و پوشش شاخ‌های اینستاگرام

لزوم نظارت بر فعالیت و پوشش شاخ‌های اینستاگرام
نمی‌توانستم نسبت به سرنوشت دختران و پسران جامعه‌ام بی‌تفاوت باشم. من چون خودم به جهنم رفتم و برگشتم! و شمّه‌ای از عذاب‌های آن را دیدم، چون می‌دانم آن طرف چه سختی‌هایی در انتظار انسان است، دلم نمی‌خواهد هیچ‌کس بسوزد.

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ تصور می‌کردیم پویشی با موضوع «لزوم نظارت بر فعالیت و پوشش شاخ‌های اینستاگرام» که در مدت 11 روز با حمایت خوب مخاطبان خبرگزاری فارس و سامانه فارس من، 5068 امضا کسب کرده، باید توسط یک مادر یا پدر نگران یا یک گروه فعال فرهنگی اجتماعی ثبت شده باشد که با رصد دائمی فضای مجازی ازجمله اینستاگرام، از عمق آسیب‌های این فضای رهاشده و بی‌سامان بر روح و روان و زندگی فرزندان جامعه احساس خطر کرده‌اند. تماس با سردبیر این پویش اما با یک غافلگیری همراه بود چراکه ما را به یک دختر جوان خوش‌فکر رساند که مدت‌هاست پاشنه‌های همتش را برای کمک به نوجوانان و جوانان همشهری و هموطنش ورکشیده. اما این تمام داستان این پویش نیست.

«مهدیه»، دختر دغدغه‌مند البرزی برایمان گفت در میدان ساماندهی فضای مجازی پیشقدم شده تا هیچ‌کس مثل خودش به دوری از خدای از همه مهربان‌تر مبتلا نشود و هیچ نوجوان و جوانی مثل او،‌ به دست خودش رنج گرفتاری در عذاب جهنم را تجربه نکند! سردبیر خاص این پویش، از روزی که به لطف خدا و عنایت اهل بیت(ع) از جهنم خودساخته‌اش برگشت، با خود و خدایش عهد کرد با بذل عشق و محبت، دست بچه‌های سرگشته جامعه را در دست خدا و امام زمان(عج) بگذارد؛ همان‌ها که بی‌صبرانه منتظر بازگشت این دختران و پسران نوجوان و جوان هستند. با گفت‌وگوی ما با این دختر فعال و خوش‌فکر همراه باشید تا با جزییات قصه خواندنی و ایده‌های جذابش بیشتر آشنا شوید.

*این اولین بار نیست که پویشی با محوریت ساماندهی فضای مجازی و نظارت بر فعالیت‌های شاخ‌های اینستاگرامی در سامانه فارس من ثبت می‌شود. شما چه حرف جدیدی در این زمینه داشتید که وارد این میدان شدید؟

- من با یک تجربه آزموده، برای ثبت این پویش اقدام کردم. من، گذشته ناخوشایندی داشتم،‌ رنج‌های زیادی کشیدم، به جهنم رفتم و برگشتم... به همین دلیل از وقتی که از خدا طلب هدایت کردم و توفیق توبه نصیبم شد و با عنایت حضرت مهدی(عج) هدایت شدم،‌ دلم می‌خواهد از هیچ کاری برای آشتی دادن امثال خودم با خدا دریغ نکنم چون دوست ندارم هیچ‌کس مثل خودم آنطور بسوزد و رنج بکشد...

*پس از همان اول برایمان بگویید. مگر شما چه سبک زندگی داشتید که کارتان به توبه کشید؟

- تا 10 سال قبل،‌ در خانه ماهواره داشتیم و نشستن پای برنامه‌های آن، بدون آنکه بفهمم،‌ آرام آرام مرا از همه اعتقاداتم دور کرد. اجداد ما همگی از سادات بودند؛ متدین،‌ اهل ذکر و اهل انفاق. اصلاً بری بودند از گناهان. اما هرچه بیشتر می‌گذشت، من بیشتر از آن پیشینه موجه دور می‌شدم. من از بچگی خیلی عاشق خدا بودم. خیلی برایم دغدغه بود خدا را بشناسم. به همین خاطر هم، رشته فلسفه را انتخاب کردم. اما ماهواره کم‌کم جهت فکری مرا تغییر داد و کلی سئوال و شائبه در ذهنم ایجاد کرد. تا آنجا که از خودم می‌پرسیدم: حضرت مهدی(عج) کیست؟ اصلاً چرا من باید مرجع تقلید داشته باشم؟ و سئوالاتی شبیه اینها.

از طرف دیگر، چون کلاس زبان انگلیسی هم می‌رفتم، راحت می‌توانستم از طریق اینترنت با کاربران کشورهای دیگر ارتباط برقرار کنم. اینطور بود که با تمام دنیا راجع به خدا صحبت می‌کردم تا خدا را از دیدگاه آنها بشناسم؛ مثلاً با استاد دانشگاه مینه سوتا در آمریکا، با کاربر کمونیست در چین، با سرباز اسراییلی در عراق! با یک جوان ارتدوکس در اروپا و... یعنی با هرکس از هر آیین و فرهنگی که بود، حرف می‌زدم تا خدا را بشناسم؛ از کافر و آتئیست گرفته تا بودایی و هندو.

*این بحث و گفت‌وگو و تحقیق‌ها که به خودی خود،‌ بد نیست...

- بله اما در این مسیر، آنقدر ابهامات و شائبات در ذهنم پررنگ شد که از مسیر اصلی دور شدم. ته قلبم، خودم هم از این اتفاق ناراحت بودم. حکایت «از نیستان چون مرا ببریده‌اند»، بودم. مدام در دلم می‌گفتم: خدایا من از روز الست به تو بله گفتم و عاشقت شدم. پس چرا پایش نایستادم؟ خلاصه زندگی‌ام به هم ریخت. به مدت یک سال،‌ مدام خواب می‌دیدم دارم در یک پرتگاه سقوط می‌کنم اما یک نفر دستم را می‌گیرد. حال و روزم،‌ خیلی آشفته بود. برای مثال، انگار یک باند در گوشم گذاشته بودند و موسیقی‌هایی که گوش می‌کردم، موقع اذان صبح از طریق آن باند به طور واقعی در گوشم پخش می‌شد و نمی‌گذاشت برای نماز صبح بیدار شوم. یا موقع نماز که قنوت می‌گرفتم، انگار کف دستم مانیتور گذاشته باشند، آن تصاویر ماهواره‌ای که دیده بودم، پیش چشمم پخش می‌شد!... در آن روزهای سرگردانی اما بالاخره خدا دستم را گرفت.

*چه اتفاقی افتاد؟

- یک روز دختر خاله‌ام و دختر عموهایش سراغم آمدند و گفتند: «ما برای روز عرفه،‌ عازم مشهد هستیم. تو هم با ما بیا.» اما من آنقدر پرت شده بودم و بیراهه رفته بودم که گفتم: ول کنید بابا، حوصله دارید. من نه پول مشهد رفتن دارم، نه حالش را. اما آنها سفت ایستادند و گفتند: «می‌بریمت.» بالاخره با اصرار آنها به مشهد رفتم و چه زیارتی شد...! آن زیارت با تمام زیارت‌های قبلی‌ام فرق داشت. انگار یک جرعه معرفت در وجودم ریخته بودند که در آن سفر، سراسر اشک شدم. طوری شده بود که همراهانم دیگر از دستم کلافه شده بودند و مدام می‌پرسیدند: «چرا اینجوری شدی؟!» خودم هم نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده. فقط می‌فهمیدم یک چیزهایی تغییر کرده. مثلاً دیگر طاقت شنیدن موسیقی‌های سابق را نداشتم و حالم بد می‌شد.

 وقتی به خانه برگشتم، بیمار شدم. با چیزی شبیه آنفولانزا، ۲۰ روز در بستر افتادم. شب آخر، یک خواب تکلیفم را روشن کرد. یک فرد نورانی در خواب به من گفت: «دخترم! بلند شو نماز شب بخوان.» فردای بعد از آن نماز،‌ انگار دیگر اراده انجام هیچ کاری از خودم نداشتم. اینطور بود که به خواست خدا، 40 روز توبه من شروع شد. در آن روزها فقط ادراکات قلبی‌ام به من می‌گفت چه باید بکنم. مثلاً احساس می‌کردم در روز فقط اجازه دارم یک لیوان چای و یک خرما بخورم. اینطور بود که در آن مدت، 13 کیلو وزن کم کردم و دیگر تمام خانواده متوجه تحول من شدند. مدتی که گذشت، باز هم خوابی دیدم که مسیرم را روشن‌تر کرد. گفتند: «آن وسیله‌ای که باعث گمراهی امت پیامبر در شرق و غرب عالم می‌شود و آنها را به دوزخ می‌کشاند، ماهواره است. آن را از خانه‌تان بیرون ببرید.»

*این کار را کردید؟ نتیجه چه بود؟

- بله. انگار دعاهای خانواده و به‌ویژه خواهرم که در تمام آن سال‌ها دل‌نگران من بود، به ثمر نشسته بود. بعد از آن ۴۰ روز سخت برزخی که خیلی چیزها دیدم و رنج‌های زیادی کشیدم، حسی به من می‌گفت خدا توبه‌ام را پذیرفته و فرصت جبران به من داده است. بنابراین شروع کردم به جبران گذشته. جبران نماز و روزه‌های قضا، 5 سال طول کشید. اما در این نقطه متوقف نماندم. با قرآن و نماز شب و دعا مأنوس شدم و در کنارش شروع کردم به مطالعه درباره امام زمان(عج)، مکاتب انحرافی مثل فراماسونری، دشمن‌شناسی و... آرام‌آرام که بدی‌ها از خانه‌مان بیرون رفت و عبادت و دعا و مطالعات مفید جایش را گرفت، کلی اتفاقات عجیب و غریب در زندگی‌ام افتاد و برکات و توفیقات عجیبی نصیبم شد؛ مثلاً واسطه ترک اعتیاد یک نفر می‌شدم،‌ یا کمک می‌کردم کسی از زندان آزاد شود، یا از یک خانواده بی‌سرپرست حمایت می‌کردم.

مداومت در دعاها به‌ویژه دعای فرج، ارتباط قلبی مرا با آقا امام زمان(عج) بیشتر و بیشتر کرد و کم‌کم انگار درک می‌کردم آقا(عج) از من چه انتظاراتی دارند. گذشت تا اینکه در تعطیلات عید نوروز امسال که بیرون رفته بودم، با دیدن وضعیت نامناسب حجاب گروه زیادی از خانم‌ها و دخترها، خیلی غصه‌دار شدم. با خودم گفتم عمومیت این موضوع،‌ نمی‌تواند اتفاقی باشد و به طور حتم این ماجرای خدشه به حجاب، یک برنامه هدفمند است و از جایی سرچشمه می‌گیرد. بنابراین شروع کردم به تحقیق و بررسی.

*خب، آن تحقیقات شما را به کجا رساند؟

- ازآنجاکه همیشه ارتباط بسیار خوبی با بچه‌ها دارم، شروع به گفت‌وگو با نوجوانان کردم. در همان صحبت‌های صمیمانه که از آن دختران نوجوان می‌خواستم برایم بگویند این مدل پوشش‌های جدید را از کجا می‌گیرند و الگویشان کیست،‌ رسیدم به شاخ‌های مجازی. از هرکدام از نوجوانان ۹ تا ۱۷ ساله فامیل، کوچه و خیابان و پارک پرسیدم، گفتند ما صفحه پریسا و سورنا و فاطی و... در اینستاگرام را دنبال می‌کنیم و این مدل لباس یا مو را آنجا دیدیم و خوشمان آمد و دلمان خواست خودمان را شبیه آنها کنیم.

وقتی به این صفحات مراجعه کردم، دیدم ای دل غافل، چه افتضاحی است. آنجا به خودم گفتم طبیعی است که این نوجوانان کم‌سن و سال، جذب این صفحات شوند و هرآنچه آنجا می‌بینند، تقلید کنند. این یک قاعده است که می‌گوید هرچه در ذهن می‌پرورانی، کم‌کم به عملت تبدیل می‌شود. به همین دلیل است که تاکید دارم باید هم بر پوشش و هم فعالیت این افراد شاخص اینستاگرام که بر ذهن نوجوانان ما تاثیرگذارند، نظارت شود. البته در این 5، 6 ماه، خودم هم بیکار ننشستم...

*برایمان از فعالیت‌هایی که در این زمینه داشتید بگویید.

- من تجربیات خوبی در زمینه امر به معروف و نهی از منکر دارم و بارها در پارک و تاکسی و مترو، در کنار نوجوانان و بزرگسالان نشسته‌ام و در گپ و گفت دوستانه، وظیفه‌ام را در زمینه تذکر لسانی انجام داده‌ام. اما در مسئله حجاب و پوشش، ماجرا فراتر از این حرف‌هاست و گفت‌وگو با تمام افراد گذری، برای من امکان‌پذیر نیست. به ذهنم رسید باید حرکت بزرگتری انجام دهم. اینطور بود که در نامه‌ای به امام جمعه کرج،‌ از ایشان درخواست کردم با فراخواندن تمام نهادها ازجمله مساجد و پایگاه‌های بسیج،‌ ترتیبی بدهند که بتوانیم یک پویش سراسری عفاف و حجاب در کرج اجرا کنیم. که منتظر نتیجه این نامه هستم. اما به این بسنده نکردم. یک شب در نماز استغاثه به امام زمان(عج) از آقا طلب یاری کردم و گفتم: آقا! شرمنده‌ام که درباره تذکر لسانی، کوتاهی می‌کنم. شما راهی پیش پای من بگذارید که بتوانم به صورت ریشه‌ای، در این زمینه قدمی بردارم و به شما کمک کنم... بعد از آن بود که ایده ثبت پویش در سامانه فارس من به ذهنم رسید.

*همچنان مشتاقم آن انگیزه اصلی را در شما پیدا کنم. دوست دارم بدانم چه حسی شما را وا داشته اینطور دلسوزانه برای سعادت دنیا و آخرت هم‌نوعان‌تان قدم بردارید.

- خب، من نمی‌توانستم نسبت به سرنوشت دختران و زنان جامعه‌ام بی‌تفاوت باشم. من چون خودم به جهنم رفتم و برگشتم و شمّه کوچکی از عذاب‌های آن را دیدم، چون می‌دانم در آن دنیا چه سختی‌هایی در انتظار انسان است، دلم نمی‌خواهد هیچ‌کس بسوزد. دلم نمی‌خواهد هیچ‌کس سالیان سال در آن عوالم سخت برزخی بماند. به همین دلیل،‌ همه نوجوانان را مثل خودم می‌بینم. نشانه‌هایی هم دیدم که مطمئن شدم در مسیر درستی قدم گذاشته‌ام. مثلاً یک شب که در فضای مجازی به چت‌کده‌های نوجوانان و جوانان سر زدم و برایشان احادیث زیبایی از قول خداوند ارسال کردم، تأثیر عجیبش را دیدم. احادیثی که مضمون‌هایی از این قبیل داشت؛ «ای بنده من! من عاشق تو هستم. تمام دنیا را برای تو آفریده‌ام و تو را برای خودم. دوستم داشته باش و...» همین حرکت ساده من باعث شد تعداد زیادی از آن بچه‌ها، آن گروه‌ها را ترک کردند. یعنی همین اتفاق کوچک،‌ جرقه‌ای برای تغییر در آنها شد.

فقط هم این نبود. فردا صبحش خواهرم گفت: «تو کاری کرده‌ای؟» گفتم: چطور؟ گفت: «باید کار خوبی انجام داده باشی»! اصرار که کردم، گفت: «دیشب خواب دیدم داشتی قالیچه‌های کوچک خیلی قشنگی را در یک جوی روان رها می‌کردی. دختران و پسرانی هم آن طرف آن جوی بودند که قالیچه‌ها را می‌گرفتند و با خوشحالی می‌رفتند.»

*یعنی همین حرکت ساده شما،‌ تا این حد در سرنوشت آن نوجوانان تأثیر داشت؟

- این بچه‌ها آنقدر تشنه‌اند که باورتان نمی‌شود. بگذارید یک خاطره برایتان بگویم. یک بار که رفته بودم پارک محله، در گوشه‌ای از پارک چند دختر نوجوان با پوشش نامناسب دیدم که چند پسر احاطه‌شان کرده بودند و داشتند برایشان ایجاد مزاحمت می‌کنند. دخترها را صدا کردم و گفتم: وقت دارید چند دقیقه با هم گپ بزنیم؟ گوشه‌ای نشستیم و کلی گفتیم و خندیدیم. در میان همان بگو و بخندهای دوستانه، وقتی دیدم آمادگی ذهنی دارند، کلی نکته‌های جدی هم برایشان گفتم؛ از قصه آدم و حوا و مأموریت شیطان، تا نور چهارده معصوم(ع) و برنامه‌هایی که دشمنان برای مردمان خاورمیانه دارند. نمی‌دانید آن بچه‌ها چطور با علاقه به حرف‌هایم گوش می‌دادند و سئوال می‌کردند. نشان به آن نشان که 4 ساعت تمام با هم صحبت کردیم! آخرش هم شماره مرا گرفتند، بغلم کردند و بوسیدند. هنوز هم با هم در ارتباط هستیم و شاید باور نکنید چقدر تغییر رویه داده‌اند. مسجدی شده‌اند و حتی در پایگاه بسیج محله هم ثبت نام کرده‌اند.

این‌ها مصداق همان فرمایش حضرت علی(ع) در نهج البلاغه است که می‌فرمایند: از اینکه اقدام به کاری کنید، نترسید. این حس را شیطان در دل شما می‌اندازد. یعنی ترسی که شیطان برای انجام آن کار به شما القا می‌کند، از سختی اینکه شما خودتان را در دل آن ماجرا بیندازید، بیشتر است... این موضوع به تجربه به من و دوستانم ثابت شد. مثلاً وقتی در مترو این حرکت را انجام دادیم، نمی‌دانید دختران و خانم‌ها چطور با آغوش باز از ما استقبال کردند...

*ماجرا چه بود؟ در مترو چه حرکتی انجام دادید؟

- به خانم‌های فروشنده مترو که شال و روسری‌شان افتاده بود و ظاهر مناسبی نداشتند، نامه‌ای از طرف امام زمان(عج) هدیه دادیم. باید بودید واکنش‌هایشان را می‌دیدید. اشک می‌ریختند، تشکر می‌کردند، ما را بغل می‌کردند... همه‌شان تشنه‌اند؛‌ این یک واقعیت است. همه‌شان دلشان می‌خواهد یکی پیدا شود دستشان را بگیرد و از تار عنکبوتی که شیطان دورشان تنیده، بیرون بکشدشان. فقط منتظر یک تلنگر هستند. امثال ما به‌اصطلاح حزب‌اللهی‌ها اما متاسفانه می‌ترسیم وارد این میدان شویم. شیطان ما را می‌ترساند و اینطور به ما القا می‌کند که: «اگر چیزی بگویم،‌ عکس‌العمل بدی نشان می‌دهد،‌ بد و بیراه می‌گوید و...»

*البته حتماً تأیید می‌فرمایید که در این حرکت‌های ارشادی،‌ نوع مواجهه آمران به معروف هم، اهمیت زیادی دارد. هم رفتار و گفتارشان مهم است و هم،‌ محتوایی که می‌خواهند ارائه دهند...

- کاملاً درست است. من هرکدام از نوجوانان و جوانان را، یکی مثل خودم می‌بینم؛ یک مهدیه سرگشته که دنبال راه نجات می‌گردد. از خودم می‌پرسم: اگر من جای او بودم، دلم می‌خواست با من چطور برخورد شود؟ همان ملاحظات را در مواجهه‌ام با آن نوجوان رعایت می‌کنم و با زبانی که دوست دارد، با او صحبت می‌کنم. درمجموع، تلاش می‌کنم با روی خوش،‌ برخورد دوستانه و با احترام و محبت،‌ سر صحبت را با همه باز کنم. بنابراین گفتار درست، اهمیت بسیار زیادی دارد. خداوند می‌فرماید: از در خانه که بیرون می‌آیی،‌ چشمت به هرکس افتاد، بدان همه بهتر از تو هستند؛‌ مگر اینکه گناه و فسادشان آشکار شود. تازه، آن موقع هم تاکید کرده که با آن فرد هم باید مدارا کنی. یعنی حتی به گناهکار هم حق توهین و بی‌احترامی نداری...

بنابراین اگر دغدغه امر به معروف داریم، باید همه را در آغوش بگیریم و بگوییم: «دوستت دارم، عاشقت هستم. خدا هم دوستت دارد. بیا این طرف»... درباره ارائه محتوای مناسب هم، با شما هم‌عقیده‌ام. ما اهمیت این موضوع را آن روز که نامه امام زمان(عج) را به خانم‌های فروشنده مترو دادیم، کاملاً درک کردیم...

*راستی مگر در آن نامه چه نوشته بودید که تا این حد، تاثیرگذار و خاطره‌انگیز شد؟

- در آن نامه از قول آقا(عج) خطاب به دریافت‌کننده نامه نوشته بودیم: «می‌دونی من هزار بار از پدر و مادر به تو مهربان‌تر هستم؟ می‌دونی به خاطر من، به اون نعمت‌هایی که دوست داشتی، می‌رسی؟ می‌دونی دنیا و آخرتت به خاطر من سعادتمند میشه؟ می‌دونی منم که همیشه توی سختی‌های زندگی در کنارتم؟ می‌دونی منم که همیشه شب تا صبح برات دعا می‌کنم؟ وقتی گناهانت رو می‌بینم، برات اشک می‌ریزم و استغفار می‌کنم. می‌دونی...»

نمی‌دانید دخترها و خانم‌هایی که نامه را می‌خواندند، چطور اشک می‌ریختند! واکنش‌هایشان طوری بود که خود ما غافلگیر می‌شدیم. تازه آنجا بود که متوجه می‌شدیم آنها چقدر تشنه بوده‌اند و شاید کوتاهی امثال ما، بازگشت و حال خوب آنها را به تأخیر انداخته است. پویشی که در سامانه فارس من ثبت کرده‌ام هم، با همین نگاه است...

*چطور؟ شما در این پویش درخواست کرده‌اید بر فعالیت و پوشش شاخ‌های اینستاگرامی نظارت شود. این‌ها چه سنخیتی با هم دارد؟

- بله. من درخواست کرده‌ام به فعالیت‌های این افراد رسیدگی شود اما در عین حال، نگران سرنوشت خود آنها هم هستم. به همین دلیل، مدام به بخش نظرات ثبت‌شده مخاطبان ذیل پویش سر می‌زنم و لابه‌لای آنها خطاب به همین افراد به‌اصطلاح شاخ‌های اینستاگرام می‌نویسم: حواستان هست با آنچه عرضه می‌کنید، زندگی نوجوانان و جوانان را به هم می‌ریزید؟ به آغوش خدا برگردید. خدا و حضرت مهدی(عج) منتظر شما هستند. حواستان باشد که یک وقتی می‌رسد که به شما می‌گویند: «إقرا کتابَک». آن وقت در محضر خدا چطور می‌خواهید پاسخگوی گمراه کردن میلیون‌ها نفر باشید؟ اما هنوز فرصت هست...

می‌دانید چرا این پیام را تکرار می‌کنم؟ با خودم می‌گویم شاید خدا توفیقی بدهد و این پویش به دست خود این شاخ‌های اینستاگرامی هم برسد. به همین دلیل این پیام را تکرار می‌کنم که این افراد با دیدن بازخوردهای مردمی، از رحمت خدا ناامید نشوند. من برای آنها هم حس دلسوزی دارم...

*برگردیم به پویشی که ثبت کرده‌اید. پایان این گفت‌وگو فرصت مناسبی است که بگویید انتظار دارید نتیجه این پویش چه باشد.

- همه دائماً می‌گویند فضای مجازی باید مدیریت شود. اما در عمل که نگاه می‌کنی، انگار یک حصار بی‌تفاوتی، کل جامعه را گرفته و هیچ‌کس حرکتی در این زمینه انجام نمی‌دهد. در حالی که هرکس باید به سهم خودش، یک گوشه این کار را بگیرد و یک تلنگر بزند تا این حصار شکسته شود. امام خامنه‌ای هم همین را از ما انتظار دارند. ایشان گفتند اول مطالبه‌گر باشید. بعد، آتش به اختیار و بعد، به جهاد تبیین بپردازید. من هم با این پویش می‌خواستم اول، روح مطالبه‌گری را در مردم زنده کنم که متوجه شوند اینکه جامعه دارد به سمت طلاق و فساد و بی‌حیایی و پوچی نوجوانان‌شان می‌رود، سرچشمه‌اش کجاست. خواستم تلنگری باشد برایشان که متوجه شوند وقتی فرزند نوجوان‌شان را در اتاق خصوصی‌شان با یک گوشی تنها می‌گذارند و درواقع آنها را در یک فضای نابسامان رها می‌کنند، چنین عواقب ناخوشایندی دارد. بنابراین می‌خواستم در درجه اول، تلنگری باشد برای خانواده‌ها که هشیار شوند و برای ساماندهی فضای مجازی، خودشان مطالبه‌گر شوند. در درجه بعد هم، دلم می‌خواهد ان‌شاءالله خود شاخ‌های اینستاگرام هم از این پویش مطلع شوند و در رویه خود تجدیدنظر کنند چون یک روز باید جوابگوی گمراهی مردم باشند.

البته در صدر همه اهدافم، رضایت خدا و آقا امام زمان(عج) است. واقعیت این است که داریم به زمان ظهور آقا نزدیک می‌شویم. این بشارت همه علماست که به خواست خدا در سرازیری ظهور قرار گرفته‌ایم. من با قلبم احساس می‌کنم که آقا(عج) دارند می‌گویند: بجنبید. کاری کنید... مدتی قبل یکی از اعضای خانواده‌ام خواب دیده بود آقا امام زمان(عج) از سر کوچه‌مان می‌گذرند. همین‌که نگاه آقا به او افتاده بود، گفته بودند: «فلانی! ظهور نزدیک است. هر کاری از دستت برمی‌آید، انجام بده.» به اعتقاد من، آقا دارند این را به همه ما می‌گویند اما متاسفانه نمی‌شنویم...

انتهای پیام/  

ارسال نظرات