۳۰ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۸:۴۳
کد خبر: ۱۲۳۴۹۵
پدیدارشناسی روش متألهان دین ‎پژوه؛

درآمدی بر روش‎ بایسته مواجهه مسلمانان با غرب

خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام رهدار گفت: در روش هرمونوتیک هیچ ملاک مشخص و قابل آزمونی برای ادعای هم‎‎افقی و هم‎سخنی محقق با متن (یا آورنده متن) ارایه نمی‎شود و این مسأله تنها در حد ادعا باقی می‎ماند.
حجت الاسلام رهدار

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، حجت الاسلام احمد رهدار، در مقاله‌ای به نشریه پنجره به روش بایسته مواجهه مسلمانان با غرب پرداخته است. متن این پژوهش بدین شرح است:

در مقاله قبل شرح یکی از نکات روشی درباره شناخت غرب (پرهیز از اعتنای صرف به روشهای پژوهشی غربی)و اتخاذ موضع مناسب نسبت به آن را از نظر گذراندیم. در آخر نیز مهم‎ترین و رایج‎ترین روش‎های شناختی غرب در قرون اخیر را تیتروار مورد اشاره قرار دادیم، اما در این مقاله برخی از ملاحظاتی را که بر این روش‎های شناختی قرون اخیر وارد است از نظر خواهیم گذراند و در مقالات بعد موارد باقیماندهاز نکات روشی درباره شناخت غرب را شرح خواهیم داد.

1 - 1) روش تحلیل گفتمان
اصطلاح تحلیل گفتمان - که آن را نخستین‎بار زلیک هریس، زبان‎شناش انگلیسی در 1952 و با رویکردی صورت‎گرایانه و ساختارگرایانه به جمله و متن به‎کار برد - از اواسط دهه‎ 1960 در پی تغییرات گسترده علمی - معرفتی به‎مثابه یک گرایش بین رشته‎ای، در رشته‎‎هایی همچون انسان‎شناسی، قوم‎نگاری، جامعه‎شناسی خرد، روان‎شناسی ادراکی و اجتماعی، شعر، معانی و بیان، زبان‎شناسی و سایر رشته‎‎های علوم اجتماعی و انسانی علاقه‎مند به مطالعات نظام‎مند ساختار، کارکرد و فرآیند تولید گفتار و نوشتار، ظهور کرده است. بسیاری از زبان‎شناسان، تحلیل گفتمان (شامل تحلیل ساختار زبان گفتاری مانند گفت‎وگوها، مصاحبه‎‎ها و سخنرانی‎ها) را نقطه مقابل تحلیل متن (شامل تحلیل ساختار زبان نوشتاری مانند مقاله‎ها، داستان‎‎ها و گزارش‎ها) دانسته‎اند. امروزه، تحلیل گفتمان برخلاف تحلیل‎‎های سنتی زبان‎شناسانه، دیگر نه فقط با عناصر نحوی و لغوی تشکیل‎دهنده جمله، بلکه علاوه‎بر آن، با عوامل بیرون از متن، یعنی بافت موقعیتی‎، فرهنگی، اجتماعی و... نیز سروکار دارد. بنابراین، می‎توان گفت تحلیل گفتمان چگونگی تبلور و شکل‎گیری معنا و پیام واحد‎های زبانی را در ارتباط عوامل درون‎زبانی (واحد‎های زبانی، محیط بلافصل زبانی مربوطه و نیز کل نظام زبانی) و عوامل برون زبانی (زمینه اجتماعی - فرهنگی) بررسی می‎کند. به‎عبارت دیگر، فن تحلیل گفتمان - که بر پایه اصولی چون آماده‎سازی و تجزیه گفتار، جست‎وجوی وابستگی‎‎های کارآمد در عبارات و بین عبارات، بررسی وابستگی‎‎های کارآمدی داخل جمله‎‎ها و تبدیل جمله‎‎ها به واحد‎های کوتاه، طبقه‎بندی و رمز‎گذاری روابط دوگانه‎ جملات و تحلیل وابستگی‎‎ها استوار است - به‎دلیل ناکارآمدی دیگر روش‎‎های تحلیل محتوا در دست‎یابی به لایه‎‎های پنهان متن و فراتر رفتن از سطح عینیت‎‎ها، وارد حوزه‎ بررسی پیام‎‎های ارتباطی شده است و پیشرفت خود را بیشتر مدیون تلاش‎‎های دانشمندانی چون میشل فوکو، ژاک دریدا، میشل پشو و منتقدی چون آلتوسر، گرامشی و اصحاب مکتب فرانکفورت است. با این‎همه، این روش از نقص‎‎ها و نقد‎هایی رنج می‎برد که برخی از آن‎‎ها عبارتند از:
1) در تحلیل‎‎های گفتمانی، ‎ در مقام شکل‎گیری گفتمان، ‎ سوژه سیاسی، بسیار حایز اهمیت است. سوژه‎‎های سیاسی رهبرانی هستند که در ایجاد یا تبدیل فضای استعاری یا مجازی یک گفتمان به تصوری اجتماعی و جا انداختن آن نقش به‎سزایی دارند. تأکید زیاد تحلیل‎‎های گفتمانی بر سوژه‎‎های سیاسی باعث می‎شود تا از بررسی دیگر جوانب و عوامل شتاب‎دهنده و گفتمان‎ساز از جمله فرهنگ، ایدئولوژی و... غفلت شود.
2) گفتمان در حقیقت پساساختارگراست و در پساساختارگرایی، زیرساختی وجود ندارد، اما ساختار موجود تا زمانی که رسوب شده باشد، کاملا تثبیت می‎شود و وقتی که در شرایط گذار قرار می‎گیرد، کنش‎گران و بازیگران می‎توانند ساختارشکن باشند. به‎نظر می‎رسد، تحلیل‎‎های گفتمانی بین ذات‎گرایی و ضد‎ذات‎گرایی دچار نوسان هستند. به‎عنوان مثال؛ به‎رغم این‎که تحلیل‎‎های گفتمانی خود را پساساختارگرا می‎دانند و هیچ امر ثابتی را به‎مثابه امر ذاتی نمی‎پذیرند، اما حداقل در برخی موارد شاهد ذات‎گرایی آن‎‎ها هستیم و این امر نشان می‎دهد که ولو در سطحی خاص، ناگزیر از ذات‎گرایی هستیم. به‎عنوان مثال؛ تحلیل گفتمانی فوکو درباره انقلاب اسلامی ایران - که آن را روح یک جهان بی‎روح می‎نامد - مستلزم پذیرش یک ارزش و امر ثابت است. این در حالی است که در پساساختارگرایی هیچ ارزشی وجود ندارد، بلکه ارزش‎‎ها در گفتمان شکل می‎گیرند و هیچ ارزش ماقبل گفتمانی وجود ندارد. این‎ درحالی است که تحلیل‎‎های گفتمانی لاکلا و موفه درباره دموکراسی به‎گونه‎ای است که دموکراسی به مثابه ارزش تلقی می‎شود. در این‎جا این سؤال جدی قابل‎طرح است که اگر گفتمان‎‎ها همواره شناورند و هیچ ارزش ذاتی وجود ندارد، ‎ چگونه دموکراسی ارزش ثابت تلقی می‎شود؟

3) مبنای ضد‎اصول‎گرایانه (ضدمبناگروانه) تحلیل‎‎های گفتمانی با اشکال مواجه است؛ زیرا بالبداهه انسان‎‎ها از حداقلی از فهم‎‎های مشترک برخوردارند و نمود بارز این امر را می‎توان در فعال شدن مذهب در تمامی جهان در قرن 21 مشاهده کرد. اساسا گفتمان زمانی درست است که در یک جا وجود داشته باشد و در جای دیگر نباشد؛ چون اگر در همه‎جا باشد، ضرورتا بر پایه و مبنای مشترکی خواهد بود و این امر، با تحلیل‎‎های گفتمانی ناسازگار است. سنت‎گرایان معاصر (شووان، بورکهارت، کوماراسوامی، نصر و...) نیز با همین استدلال بر تحلیل‎‎های گفتمانی انتقاد وارد کرده‎اند. استدلال آن‎‎ها که به توپی (منشأ هستی) - پره - طوغه (ظواهر دانش) معروف است، بر این اساس استوار است که انسان‎‎ها فطرتی دارند که در ارتباط با منشأ هستی شکل می‎گیرد و به همین دلیل، ضرورتا بخشی از دانش‎‎ها و معارف آن‎‎ها مشترک است.
4) نظریه تحلیل گفتمان به لحاظ فلسفی از آن‎جا که به‎دلیل کیفی بودن، تفسیر متن را به محقق واگذار می‎‎کند، نسبی‎گراست و به‎رغم این نسبیت‎گرایی، به‎دلیل ناتوانی در تحلیل پدیده‎‎های فراگفتمانی آن‎‎ها را فاقد معنای مستقل تلقی می‎کند.

2 - 1) روش هرمونوتیک
هرمونوتیک‎ به‎ مثابه یک‎ روش‎ برای کسب‎ علم‎، بیش‎تر ناشی از تفکرات و مباحث زبان‎شناسان و دانشمندان اروپایی از قرن هجده به بعد است؛ اشخاصی‎ چون‎ فریدریش آست، اُگوست‎ وُلف‎، شلایر ماخر، ویلهلم‎ دیلتای، مارتین هایدگر، گئورک گادامر و... در دایره متفکران این روش هستند این روش‎، در حقیقت واکنشی‎ بود به‎ جریان پوزیتیویسم‎ که‎ درصدد بود تا علوم انسانی را به تبع علوم‎ طبیعی‎ مانند زیست‎شناسی‎، طبیعیات‎، فیزیک‎، زمین‎شناسی‎، جانورشناسی‎ و... با تکیه‎ بر روش‎ آزمون‎ و تجربه‎، فهم و تبیین کند. مهم‎ترین اعتراض به این جریان از جانب دیلیتای مطرح شد؛ وی به‎دلیل تفاوت‎‎های بارز میان علوم انسانی و طبیعی، درصدد کشف روشی متفاوت برای فهم علوم انسانی برآمد. برخی از تفاوت‎های بارز میان علوم انسانی و طبیعی، عبارتند از:
1) برخلاف این‎که جهان انسانی تابع اراده انسان است، جهان‎ طبیعت‎ مستقل‎ از اراده‎ و معرفت‎ انسان سیر می‎کند. به‎عبارت دیگر؛ علوم انسانی مجموعه احتمالات و شرطیات ناشی از اراده و علم انسانی هستند، در حالی‎که برخلاف این علوم طبیعی‎ نوعی‎ ضرورت‎ و موجبیت‎ مستقل از اراده و علم انسانی دارند.
2) برخلاف ابژه‎‎های علوم انسانی که انسان‎‎های دارای اراده‎، اختیار، آگاهی‎ و انگیزه‎ هستند، ابژه‎‎های علوم طبیعی اشیای بدون جان، اراده و آگاهی‎اند. این مسأله باعث پیش‎بینی‎ناپذیری ابژه‎‎های علوم انسانی و متقابلا پیش‎بینی‎پذیری ابژه‎‎های علوم طبیعی می‎شود. به‎عبارت دیگر؛ در علوم انسانی، به راحتی ابژه و سوژه به وحدت می‎رسند (چراکه در آن‎‎ها هم‎ فاعل‎ و هم‎ مفعول ‎پژوهش‎، انسان‎ است‎) این در حالی است که در علوم طبیعی ابژه و سوژه از تفکیکی روشن‎تر برخوردار هستند.
3) برخلاف علوم انسانی که با درون‎نگری‎ و نیت‎ و انگیزه‎خوانی ابژه تحقق‎ پیدا می‎کند، علوم طبیعی‎ با تجربه‎ بیرونی‎ و عینی‎گرایی‎ محقق می‎شود. به‎عبارت دیگر؛ روش علوم انسانی، تفهمی بوده و از طریق فرو رفتن‎ در روحیات‎ و احساسات‎ درونی‎ ابژه ممکن می‎شود. این در حالی است که روش علوم طبیعی تبیینی بوده و از طریق علت‎یابی عینی‎ ممکن می‎شود.
4) برخلاف علوم انسانی که شناخت پدیده‎‎های آن مستلزم این است که در کنار متن، به زمینه و زمانه شکل‎گیری پدیده‎‎ها و از همه مهم‎تر انگیزه‎‎های شکل‎دهنده آن‎‎ها نیز توجه شود‎، برای شناخت پدیده‎‎های علوم طبیعی تنها توجه به متن (ماده) کفایت می‎کند.
با همه تفاوت‎‎هایی که به‎روشنی میان علوم انسانی و طبیعی وجود دارد، و نیز با همه کارآمدی‎‎ها و مزیت‎‎های نسبی‎ای که روش هرمونوتیک در تحلیل علوم انسانی دارد، خود این روش نیز از برخی نقد‎ها و نقص‎‎ها رنج می‎برد که مهم‎ترین آن‎‎ها عبارتند از:
1) اصحاب هرمونوتیک از قدیم تاکنون از قبیل پیروان مکتب گنوسیک، مانویان، صوفیان (تأویل‎گرایان)، انجمن‎‎های سری، جادوگران (برخی کیمیاگران قدیم)، پیش‎گویان (میشل نوستراداموس، جوردانو برونو و...)، هرمونوتیکین‎‎های مدرن (فریدریش آست، اوگوست ولف، شلایر ماخر، ویلهلم دیلیتای، مارتین هایدگر، گنورگ گادامر و...) همه تحلیل‎های‎شان را مشوب به راز می‎کنند. رازگونه بودن تحلیل‎‎های هرمونوتیکی اعتماد مخاطبان را تقلیل می‎دهد.
2) در روش هرمونوتیک هیچ ملاک مشخص و قابل آزمونی برای ادعای هم‎‎افقی و هم‎سخنی محقق با متن (یا آورنده متن) ارایه نمی‎شود و این مسأله تنها در حد ادعا باقی می‎ماند. ضمن این‎که اصحاب هرمونوتیک به‎نحو متناقضی از سویی دیگر مدعی می‎شوند محقق باید برای فهم متن، از ارزش‎‎های خود فاصله گیرد و هم‎افق ارزش‎‎های آورنده متن شود و از سویی دیگر ادعا می‎کنند که بخش‎ بزرگی‎ از تأویل‎‎ها و ادراکات ما در حوزه ناآگاه‎ ذهنی‎ ماست‎ که هرچند به‎ ساحت آگاهی‎ ما نمی‎رسند، ولی‎ در تأویل‎‎ها و ادرکات‎ ما تعیین‎کننده‎اند. به‎عبارت دیگر؛ بنا بر ادعای‎ اصحاب هرمونوتیک‎، آن‎چه‎ را که‎ انسان درک‎ می‎کند‎، فارغ‎ از مفاهیم ‎پیشین‎ ناخودآگاهی‎ او نیست، در این صورت، محقق‎ تنها می‎تواند خود را از ارزش‎های‎ حوزه آگاهی‎‎اش تهی سازد و طبقه‎بندی‎های‎ ارزشی‎ ذهنی‎ او در حوزه‎ ناآگاه‎ هم‎چنان‎ در ادراک‎ و تأویلش تأثیر‎ خواهند گذاشت.
3) توجه‎ بیش‎ از اندازه‎ روش هرمونوتیک به‎ کیفیت‎گرایی‎ و درون‎گرایی‎، آن‎ را از تکرارپذیری‎ و قابلیت‎ بررسی ‎توسط دیگران‎ که‎ از خصایص‎ روش‎های‎ علمی است‎، دور می‎سازد. با‎عبارت دیگر؛ روش هرمونوتیک، سوژه‎‎ها را هرچه بیش‎تر از سنجش‎‎های کمی دور می‎سازد.

3 - 1) روش پدیدارشناسی
پدیدار‎شناسی یا فنومنولوژی مکتب و روشی است که توسط ادموند هوسرل به هدف نظام بخشیدن به فلسفه و علوم انسانی پایه‎گذاری شده و به‎دنبال پژوهش و آگاهی مستقیم نسبت به پدیدار‎هایی است که بی‎واسطه در تجربه ما ظاهر می‎شوند. پدیدار‎شناسی استعلایی هوسرل، پدیدارشناسی وجودی و اگزیستانسیالیستی مرلوپونتی و سارتر و نهایتا پدیدارشناشی هرمونوتیکی مارتین هایدگر، گادامر و پل?ریکور سه نوع پدیدارشناشی در قرن بیستم هستند که در فراسوی فلسفه از جمله در جامعه‎شناسی، زیباییشناسی، روان‎شناسی (آلکساندر پفندر و...)، فلسفه ریاضیات (اسکار بکر شاگرد هوسرل و...) و فلسفه حقوق (آدُلف رایناخ و... ) کاربرد داشته و در جنبش‎‎های فلسفی - فرهنگی‎ از قبیل هرمونوتیک، ساختارگرایی، فرمالیسم ادبی، شالوده‎شکنی و بخش عمده‎ای از «فلسفه قاره‎ای» تأثیر جدی داشته‎اند. حتی بسیاری از متألهان نیز امروزه روش پدیدارشناسی را به‎عنوان یکی از روش‎‎های مهم دین‎پژوهی در مطالعات خود به‎کار می‎برند. هدف هوسرل از پدیدارشناسی تحصیل یقین فلسفی و خروج فلسفه آلمان از نسبی‎گرایی و یأس‎آلودگی از طریق ریاضی کردن فلسفه و آزاد کردن آن از پیش‎فرض‎هاست. هوسرل و کانت هر دو پدیدار را برای اشاره به دنیای تجربه و مشاهده به‎کار می‎برند؛ اما کانت با طرح پدیدار در مقابل شیء فی نفسه می‎خواهد بین آن‎چه بی‎واسطه در تجربه می‎آید و آن‎چه در واقع موجود است اما در تجربه ما نمی‎آید، جدایی افکند. این در حالی است که هوسرل، مشکل فلسفه را در همین تمایز و جدایی و دوگانگی می‎داند و معتقد است تمایز میان پدیدار (فنومن) و واقع (نومن) وقتی است که ما به تجربیات خود شک می‎کنیم. در حقیقت، هوسرل برعکس کانت با در پرانتز نهادن عالم واقع (نومن) و به تعبیری با مسکوت گذاشتن آن، می‎خواهد از راه شناخت پدیدار‎ها به یک یقین کامل و تردید‎ناپذیر دست یابد. وی برای این مقصود، سه مفهوم تعلیق (برای شناخت جهان، باید فقط به نمود و پدیدار اشیاء که به شهود ما در آمده توجه کرد و جهان به مثابه «بود و نومن» باید در پرانتز نهاده شوند)، حیث التفاتی (هر شعور یا وجدانی، شعور و وجدان داشتن نسبت به امر خاص، یعنی امری است که به آن توجه و التفات کرده‎ایم و برای ما پدیدار شده است) و شهود ذات (بر خلاف کانت که ذات و واقعیت و نفس‎الامرِ شیء را غیرقابل شناخت می‎داند، ذات شیء همان چیزی است که به شهود ذهنی رسیده و پدیدار شده است) را به‎کار می‎‎گیرد. به عقیده وی، کار پدیدارشناسی توصیف پدیدار‎ها است. برخی از ملاحظات و نقد‎های وارد بر روش پدیدارشناسی عبارتند از:
1) این نظریه توجه کمی به مبنای بیولوژیکی رفتار دارد. از همین‎رو، به‎عنوان مثال؛ شوتز مطالعات روان‎شناسانه را کاملا انکار کرده و آن‎‎ها را فردی و غیرقابل پیش‎بینی می‎داند. به‎عبارت دیگر؛ پدیدارشناسی مثل ساختارگرایی اجتماعی به‎دلیل بی‎توجهی به فرآیند‎های روان‎شناسانه قابل‎انتقاد است. (تک‎بعد‎نگر).
2) با وجود گذشت چندین دهه از تأسیس پدیدارشناسی و تحولات بسیاری که از هوسرل تا مرلوپونتی پدید آمده، تاکنون تعریف روشنی از این‎روش به دست نیامده و از همین‎ رو محکوم به ناپایداری و عدم ثبات شده است (ابهام معنایی).
3) ادعای شناخت ذات بدون ملاک و سنجه ارزیابی، ادعایی واهی و گزاف است. به‎عبارت دیگر؛ چگونه می‎توان دانست که دو پدیدارشناس، با اعمال روش پدیدارشناسانه به نتایج واحدی خواهند رسید؟ اساسا هنگامی که نمی‎توان صحت و سقم دعاهای دیگری را تعیین کرد، گفتن این‎که «هر دو درست می‎گوییم» چه معنایی دارد؟ هر تصوری هم که از علم داشته باشیم، معیار «صحت» یک ادعا هرگز نمی‎تواند کاملا شخصی باشد (فقدان معیار صحت)
ادامه دارد.../916/د102/ع

ارسال نظرات