۱۰ مهر ۱۳۹۱ - ۲۰:۱۰
کد خبر: ۱۴۰۸۴۶

نقدی بر نظریه ابطال‌پذیری پوپر

خبرگزاری رسا ـ حجت‎الاسلام والمسلمین خسروپناه گفت: نظریه ابطال‎پذیری پوپر بیشتر در علوم طبیعی کاربرد داشته باشد و در علوم انسانی بیش از آن‎که از این نظریه برای کشف انسان استفاده شود، تلاش می‎کند تا به جعل نظریه بپردازد.
حجت الاسلام و المسلمين خسروپناه
 به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از نشریه پنجره، کارل پوپر در سال 1945 اثر پرآوازه و تأثیرگذار «جامعه باز و دشمنانش» را منتشر کرد. پوپر، افلاطون را یک اندیشمند خودکامهگرا میپنداشت که حامی جزمگرایی بوده و جامعه بسته را ترویج مینمود. او همچنین هگل را مورد حمله قرار داد؛ چراکه وی را یک مطلقگرای خطرساز میدانست. البته در این کتاب، کارل مارکس نیز مورد هجمه انتقادی پوپر قرار گرفته و بهدلیل کلگرا و موجبیت گراییاش محکوم شده است. از نظر پوپر نظریات مارکس راجع به انقلاب و از بین رفتن نهایی سرمایهداری نمیتوانند گزاره‎‎هایی علمی باشند، چراکه ابطالناپذیر بهنظر میرسند. در گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه رییس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به علل توجه به پوپر در ایران پرداختیم که اکنون از نظر شما میگذرد.

در ابتدای بحث بفرمائید که فلسفه معاصر غرب دارای چه ویژگی
‎‎هایی نسبت به دوره‎‎های ماقبل آن است؟
فلسفه غرب چندین دوره را پشت سر گذاشته است. دوره اول، دوره یونان باستان است که از تالس شروع و به ارسطو ختم شد. دوره بعدی هلنیسم نام دارد که حدود 800 سال طول
کشید و از 400 سال قبل از میلاد مسیح (علیهالسلام) شروع شد و تا 400 سال پس از آن ادامه یافت. دوره سوم، دوره قرون وسطی است که از قرن پنجم تا قرن پانزدهم میلادی طول کشید و شخصیت‎‎هایی مانند آگوستین قدیس، آنسلم قدیس، توماس آکویناس و... در این دوره حضور داشتند. بعد از قرون وسطی، دوره رنسانس و فلسفه جدید شروع میشود که تقریبا دوره رنسانس از پایان قرون وسطی تا آخر قرن شانزدهم طول ‎‎کشید. قرن هفدهم و هجدهم دوره جدید است که در آن فیلسوفان تجربهگرای انگلیسی و عقلگرایان فرانسوی برجسته بودند و البته بعدا این دو فلسفه در آلمان توسط کانت تلفیق شد و فلسفه استعلایی شکل پیدا کرد و بعد از آن هم فیلسوفان آلمانی مانند شوپنهاور و هگل این راه را ادامه دادند. قرن نوزدهم و بیستم دورهای است که فلسفه معاصر غرب بهوجود آمد. در فلسفه معاصر، دو مکتب فلسفی مهم ظهور کرد؛ یعنی در واقع فرق فلسفه معاصر با فلسفه‎‎های گذشته این بود که فلسفه دیگر شخصمحور نبود و اشخاص مختلفی مدیریت مکتب را برعهده داشتند. آخرین فیلسوف غربی که مکتب فلسفی جامعی داشت، هگل بوده است. لذا در قرن نوزدهم و بیستم، بیشتر شاهد مکاتب فلسفی هستیم و دو مکتب پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم نیز مربوط به این دوره است.


نقش کارل پوپر در فلسفه معاصر غرب تا چه اندازه پر رنگ است؟ یعنی او بیشتر به
عنوان فیلسوف علم و بهخاطر مکتب ابطالگرایی مشهور است یا بهخاطر نظریاتش در لیبرال دموکراسی؟!
مکتب پوزیتیویسم ابتدا توسط «آگوست کنت» مطرح شد و سپس توسط حلقه وین، پوزیتیویسم منطقی شکل گرفت که نوعی تجربهگرایی افراطی بود. همچنین اگزیستانسیالیسم که از فلسفه‎‎های معاصر است، به پدیدارشناسی هوسرل و هرمنوتیک فلسفی هایدگر میانجامد. پس از هایدگر، «گادامر» و شاگردانش «دریدا» و «ریکور» این راه را ادامه میدهند.


بعد از این
که پوزیتیویسم منطقی شکست خورد و به انزوا کشیده شد، پوپر و «ویتگنشتاین» (متقدم) دوباره پوزیتیویسم را احیا کردند ولی بعدا خودشان جزء منتقدان پوزیتیویسم شدند و ویتگنشتاین (متأخر) بحث تحلیل زبانی و نظریه بازی‎‎های زبانی را مطرح کرد.


پوپر هم نظریه
ای در فلسفه علم به نام «نظریه ابطالگرایی» ارائه داد. در واقع میتوان گفت تخصص اصلی پوپر در فلسفه علم است که نظریه ابطالگرایی را در مقابل پوزیتیویسم مطرح کرد. پوزیتیویست‎‎ها معتقد بودند که استقراء و تجربه توان اثبات نظریه‎‎ها را دارد و در واقع معیار معناداری گزارهها، تجربه است و معیار اثباتپذیری گزاره‎‎های معرفتی هم تجربه است. در واقع پیشفرض این ادعا پذیرش ماتریالیسم و اصالت ماده بود البته برخی از اهالی حلقه وین مانند «رایشنباخ» و سپس «راسل» طرفدار تأییدگرایی شدند و معتقد بودند که با استقراء و تجربه، اثبات گزاره‎‎های علمی امکانپذیر نیست و تنها میتوانیم گزاره علمی را «تأیید» کنیم. ادعایشان هم این بود که هر پژوهشی باید با تجربه شروع شده و پایان پذیرد و هیچ پیشفرض غیر تجربی هم نباید در تحقیقات تجربی دخالت داشته باشد.
 پوپر در مقابل این دیدگاه ایستاد و بحثی تحت عنوان گزاره‎‎های علمی و شبه علمی را مطرح کرد و معتقد بود که معیار معناداری «تجربهپذیری» است؛ البته تجربهپذیری نه برای اثباتپذیری، بلکه تجربهپذیری برای ابطالپذیری؛ یعنی تا زمانی که تجربه، ادعایی را ابطال نکند ولی قابلیت ابطالپذیری تجربی داشته باشد، این گزاره معنادار است. در واقع گزاره علمی گزارهای است که قابلیت ابطالپذیری تجربی را داشته باشد. این ادعایی بود که پوپر مطرح کرد، البته شاگردش «لاکاتوش» هم او را با طرح نظریه برنامه پژوهشی به نقد کشاند. 

در واقع پوپر هم در کتاب «منطق اکتشاف علمی» و هم در کتاب «حذف
‎‎ها و ابطالها» میخواست بگوید: «گزارههای علمی مجموعهای از حدس‎‎ها و ابطال‎‎ها هستند؛ یعنی هر عالمی با پیشفرض‎‎های خودش نسبت به کشف طبیعت حدسی میزند و بعد تلاش میکند با روش تجربی این حدس را ابطال کند و تا زمانی که ابطال نشده پذیرفته شده است.» البته تصریح میکند که چه بسا ما با دو نظریه مواجه شویم که هر دو نظریه تجربهپذیر و ابطالپذیر باشند، ولی تاکنون هم ابطال نشدند و هم هیچکدام بر دیگری ترجیح ندارد. پوپر اعلام میکند که در این موقع، «قرارداد» عالمان است که یکی را بر دیگری ترجیح میدهد؛ یعنی در واقع میتوان گفت نظریه حدس‎‎ها و ابطال‎‎ها در نهایت به نوعی قرارداد اجتماعی میان عالمان منتهی میشود و در واقع نظریات علمی به این معنا، اعتباری هستند و از کشف واقع خارج میشوند که معمولا به این جنبه از بحث پوپر کمتر توجه میشود. بنابراین میتوان گفت پوپر جایگاه مهمی در فلسفه علم دارد که در مقابل پوزیتیویسم منطقی ایستاد و نظریه ابطالگرایی تجربی را مطرح کرد.


البته طبیعتا پوپر از سردمداران لیبرالیسم هم هست و به
شدت مدافع تفکر لیبرالیسم است و با تفکر سوسیالیسم و مارکسیسم مخالفت کرده و نقدهایی دارد و در واقع تمام کسانی که بهنحوی با لیبرالیسم و حتی با دموکراسی یونان باستان مخالفت کردند را بهعنوان طرفداران جامعه بسته معرفی میکند و خودش از جامعه باز دفاع میکند. البته اینها تئوری‎‎هایی بوده است که در راستای اهداف حاکمیت آمریکا و صهیونیست‎‎ها قرار گرفته و آنها از نظریات او استفاده میکردند.

اگر شما بخواهید نقد
هایی بر اندیشه‎‎های ابطالگرایی یا لیبرال دموکراسی او داشته باشید، چه مطالبی را بیان میکنید؟
باید توجه داشت با اینکه پوپر طرفدار ابطالگرایی تجربی است، ولی نظریه لیبرالیستی که در مورد جامعه باز و دشمنان ارائه میدهد، اصلا قابلیت ابطال‎‎پذیری تجربی ندارد؛ یعنی در واقع بر اساس ذوق و قرارداد این موضوع را پذیرفته است. پس بهنظر میرسد نظریه ابطالپذیری پوپر بیشتر در علوم طبیعی کاربرد داشته باشد و در علوم انسانی بیش از آنکه از این نظریه برای کشف انسان استفاده شود، تلاش میکند تا به جعل نظریه بپردازد.


دانشمندان علوم انسانی در تولید نظریه علوم انسانی به
جای اینکه طبیعت انسان را کشف کنند، بیشتر سعی میکنند که نظریه‎‎ها را جعل کنند اما با این وجود بهعنوان نظریه تجربی به جامعه معرفی میکردند و اگر کسی با این نظریه مخالفت کرد، میگویند که با تجربه مخالفت کرده است که مخالفت با تجربه هم نوعی مخالفت عقلی و عقلایی است؛ در حالیکه اینطور نبوده و عمده نظریاتی که در حوزه علوم انسانی مطرح میشود، مبتنی بر ابطالپذیری تجربی نیست.

معمولا همه فیلسوفان معاصر غربی در ایران معرفی نشده
اند. چگونه اندیشه‎‎های پوپر وارد ایران شد؟
اصولا در جامعه ما از زمانی که روشنفکری بهعنوان پدیده جامعهشناسی سیاسی مطرح شد - یعنی تقریبا از چند سال قبل از مشروطیت و اوج آن،که در زمان مشروطیت بود و بعد در دوره پهلوی و همچنین در دهه 70 به بعد در جمهوری اسلامی ایران- همیشه شاهد این بودیم که نوعی غربزدگی در روشنفکران ما وجود دارد و غربزدگان هم نسخه درمان دردهای ایران را یک فیلسوف غربی میپنداشتند. مثلا مدتی گمان میکردند که حلال مشکلات فکری، فرهنگی و اجتماعی و علمی ایران، دکارت است. اگر اندیشه‎‎های دکارت معرفی شود، مشکلات حل میشود؛ مثلا محمدعلی فروغی بسیار تلاش کرد تا دکارت را در ایران معرفی کند و برای این کار آثارش را ترجمه کرد. در مقطع دیگری که گرایش‎‎های سوسیالیستی در کشور ما مطرح شد، عدهای از روشنفکران گمان میکردند که حلال مشکلات، «هگل» است و لذا اندیشه‎‎ها و آثار هگل و همچنین آثار شارحان هگل ترجمه میشد. همواره این وضعیت وجود داشته است.


بر اساس این
روند روشنفکران بعد از انقلاب اسلامی فکر میکردند مهمترین مانع رشد جامعه ایران، اندیشه‎‎های سوسیالیستی و مارکسیستی است و باید به نقد آنها پرداخت، ولی نقد را از دریچه اندیشه‎‎های پوپر شروع کردند. در واقع سر ماجرا در این بود که پوپر منتقد مارکسیسم بود و انقلابیون و متدینان ایران نیز با او مخالفت میکردند و لذا طرح پوپر و اندیشه‎‎های پوپر بهعنوان منتقد مارکسیسم و سوسیالیسم میتوانست جذابیت انقلابی داشته باشد ولی از طرف دیگر پوپر تنها ادعای سلبی نداشت که به نقد سوسیالیسم و مارکسیسم پرداخته باشد؛ ادعای ایجابی هم داشت و میخواست لیبرالیسم را مطرح کند. لذا کسانی که به معرفی پوپر پرداختند با یک تیر، دو هدف را نشانه گرفتند: هدف اول نقد مارکسیسم و هدف دوم طرح لیبرالیسم بود. بنابراین برای اینکه به نقد مارکسیسم بپردازند (مارکسیسم که ادعا میکرد یک مکتب علمی و تجربی است)، از فلسفه علم و ابطالپذیری تجربی پوپر استفاده کردند تا نشان دهند که مارکسیسم، مکتبی علمی نیست؛ چراکه ادعای آن ابطالپذیر نیست. از فلسفه علم پوپر برای نقد دیالکتیک و نقد سوسیالیسم و مارکسیسم استفاده شد، اما از طرف دیگر تلاش کردند تا به اثبات لیبرالیسم هم بپردازند؛ غافل از اینکه همان اشکالی که با کمک فلسفه علم پوپر بر مارکسیسم وارد است، به همان شکل بر لیبرالیسم نیز وارد است؛ یعنی ادعاهای لیبرالیسم هم ابطالپذیر و تجربهپذیر نیستند. بنابراین از این جهت یک اشکال مشترکالورودی هم برای لیبرالیسم و هم برای سوسیالیسم وجود دارد ولی طرفداران پوپر از اندیشههای وی برای نفی سوسیالیسم و مارکسیسم استفاده کردند؛ برای اینکه از آن به مثابه پلی استفاده کنند تا به لیبرالیسم برسند و بنابراین با طرح لیبرالیسم خواستند در مقابل جمهوری اسلامی ایران و حکومت اسلامی بایستند و در واقع به نقد نظریه ولایت فقیه از این زاویه بپردازند./971/
پ202/س
ارسال نظرات