۰۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۵
کد خبر: ۱۷۸۶۸۶

منبرحماسی بهلول، قیام گوهرشاد را رقم زد

خبرگزاری رسا ـ همان ده دقیقه شد یک ساعت و ربع!‌ شاید هم بیشتر، اما منبری رفت که همه را تکان داد؛ ایام وفات نبود، اما روضه حضرت زهرا(س) را خواند و همه را گریاند و خودش هم گریه کرد و واقعا همه را تحت تاثیر بسیار عمیق خود قرارداد.
بهلول

به گزراش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، روزهایی که برما می گذرد، یادآور رحلت یکی ازخروش آوردگان سترگ بر دین ستیزی رضاخانی است. فقید سعید، مرحوم شیخ محمد تقی بهلول گنابادی بامنابر پرشورخود، شعله قیام مردم علیه دین ستیزی رضاخانی رابرافروخت وبهای آن را باتحمل 30 سال زندان درافغانستان پرداخت.

روایت نابی که پیش روی شماست، خاطرات حضرت آیت‌الله سید محمد علی شیرازی فرزند مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی ازپیشتازان قیام گوهرشاد است که برای پژوهنگان تاریخ،بس بدیع وآگاهی بخش تواند بود.

آشنایی شما با مرحوم بهلول از چه زمانی شروع شد و ایشان را چگونه شناختید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین(ع).شناخت ما برخاسته از شناخت مرحوم والد نسبت به ایشان بود، والا وقتی که ایشان منشاء تحول بود یا در تحولات سیاسی زمان خودش دخالت و نقش داشت که ما نبودیم. شناخت بنده نسبت به ایشان بعد از نجات از زندان افغانستان و آمدن به نجف اشرف در دوره یا اواخر حکومت عبدالسلام عارف یا اوایل حکومت برادرش عبدالرحمن عارف بود. ایشان به دلیل رابطه تنگاتنگی که در قضیه مسجد گوهرشاد با مرحوم آیت‌الله‌العظمی شیرازی داشت، به آنجا آمد و به بیت ما وارد شد. مرحوم آقا بر اساس علائق قبلی، فوق‌العاده به ایشان اظهار علاقه کردند، در حدی که یکی از آقایان گفت این علاقه‌ای که من بین آقا و بهلول می‌بینم فراتر از علاقه معمولی، که در حد عاشق و معشوقی است. مرحوم آقای شیرازی بسیار به مرحوم بهلول اظهار علاقه می‌کردند، او را در بر می‌گرفتند و بسیار به او احترام می‌کردند.

علتش چه بود؟ شما در کتاب «چهره پر فروغ» وارد تفصیل موضوع نشده‌اید، ولی واقعه مسجد گوهرشاد را که نقل می‌کنید، می‌نویسید «صرف‌نظر از نحوه ورود و خروج بهلول به قضیه مسجد گوهرشاد» که این جمله می‌تواند معنای خاصی داشته باشد. با این همه علت علاقه ابوی بزرگوارتان به مرحوم بهلول چه بود؟

آنچه را که در آنجا نوشته‌ایم با حساب نوشته‌ایم و هنوز هم بر همان موضع هستیم، ولی الان نمی‌خواهم وارد آن بحث بشوم. علت علاقه ابوی این بود که ایشان مآلاً آقای بهلول را دوست می‌داشت، نه آن گونه که حالا در گفته‌ها و نوشته‌ها، شخصیت ایشان به گونه‌ای طرح می‌شود که گوئی طراح واقعه مسجد گوهرشاد. مرحوم آقا اعتقادشان این بود که حماسه‌ای که در گفتار بهلول وجود داشت، آن شب توانست آن صحنه را بیافریند و چون مذاق مرحوم آقای شیرازی در ارتباط با مقابله‌ با ظلم و ظالمین و حکومت‌های ظالم و جنایتکار ،این بود که باید اقدام شود و حرکتی صورت بگیرد و با حکومت‌ها تقابل به وجود بیاید، ولو اینکه منجر به خونریزی و کشته شدن و از میان رفتن افراد بشود، لذا از حادثه مسجد گوهرشاد که هم خودشان شخصا دخیل بودند و از بدو تحصن‌ها و حرکت و قیام، جزو به وجود آورندگان آن واقعه بودند، بهلول را جزء متمم می‌دانستند.

ایشان می‌گفتند: آن شب، من او را به منبر فرستادم، چون دیدم همه آقایانی که آن شب‌ها به منبر رفته‌اند، منبرهایشان جنبه ارشادی و وعظی و به تعبیر خود مرحوم والد، جنبه بزمی دارد نه جنبه رزمی! آنان مردم را هدایت و ارشاد و نصیحت می‌کردند، در حالی که در شرایط آن روز، ما نیاز به یک رزم‌آفرین داشتیم که بتواند مردم و حتی خشم رژیم را برانگیزد و تحرکی را به وجود بیاورد و من چون با روحیات بهلول آشنا بودم و می‌دانستم که کلام و سخنش تاثیر دارد و می‌دانستم که چگونه حماسه می‌آفریند، آن شب به آقایان حاضر در جلسه‌مان گفتم امشب مقتضی است که بهلول منبر برود. او هم رفت و در صحبت‌هایش به رژیم و شاه پرخاش کرد و تندی منبر باعث شد که رژیم آن شب به حضار حمله کند. شاید هم رژیم از ابتدا چنین برنامه‌ای داشت و لذا صحبت‌های داغ بهلول متمم قضیه بود. بعد هم که فرار کرد و رفت.

 

در مقطع 30 ساله‌ای که بهلول در افغانستان بود، آیا مرحوم ابوی پیگیر قضیه‌اش بودند که بدانند او کجاست و چه می‌کند؟

بله، از رهگذر علما و شخصیت‌های افغانستان همواره جویای احوال او بودند. بعد از فوت مرحوم آیت‌الله آسید حسن اصفهانی، ارتباط مرحوم والد با افغانستان، هم ارتباط تقلیدی بود- چون بسیاری از مردم آنجا از ایشان تقلید می‌کردند- و هم با علمای افغانستان ارتباط وسیعی وجود داشت، چون اغلب آنان تحصیلکرده‌های حوزه علمیه نجف اشرف بودند و با مرحوم آقا ارتباط داشتند. ایشان در مسئله کشف حجاب افغانستان و حکومت ظاهرشاه هم اقداماتی کرده بودند و نقش داشتند و لذا در جریان مسائل سیاسی افغانستان بودند و از این نظر پیگیر مسئله بهلول هم بودند. آقایان علمای افغانستان هم در اوایل کار اطلاع دقیقی از بهلول و وضعیت او نداشتند و فقط می‌دانستند که در زندان است. وقتی سرانجام بهلول پس از 30 سال به نجف وارد شد، مرحوم ابوی به اعتبار تداوم آن علاقه درونی که از قبل نسبت به او داشتند، او را با آغوش باز پذیرفتند و از دیدارش شوق و شور و مسرت و خوشحالی فراوانی داشتند. مرحوم بهلول آن چند ماهی را که در نجف بود، کلا در منزل ما اقامت داشت.

تمام کسانی که می‌خواهند خاطرات آن دوران را نقل کنند، می‌گویند که با مرحوم بهلول در بیت آیت‌الله شیرازی ملاقات می‌کردند. شما از آن دوران چه خاطراتی دارید؟

همین ‌طور است. نزدیک ایام محرم و اواخر ماه ذی‌الحجه بود که مرحوم بهلول آمد. روال مرحوم آقا در نجف این بود که در ماه محرم به کربلا مشرف می‌شدند و در آنجا عزاداری می‌کردند. شب اول محرم بود که مرحوم آقا به کربلا رفتند و 13 شب در آنجا ماندند و طبیعی بود که مرحوم بهلول را همراه خود بردند. در آنجا مرحوم‌آقا فرمودند: چه خوب است که ما اینجا منبری را برای آقای بهلول ترتیب بدهیم.

آیا منبر بهلول در کربلا گرفت؟

درکربلا در ایام دهه محرم و وقتی که زوار ایرانی می‌آمدند، رسم بود که در صحن مطهر امام حسین(ع)، در هر گوشه‌ای خیمه‌ای برپا می‌شد، مثلا در گوشه‌ای شیرازی‌ها بودند، گوشه‌ای دیگر اصفهانی‌ها و به همین ترتیب یزدی‌ها و تهرانی‌ها‌ و دیگران. در این خیمه‌ها تکیه‌هایی تشکیل می‌شد و کسانی منبر می‌رفتند. زمانی که مرحوم آقا به کربلا مشرف می‌شدند، در صحن مطهر و در گوشه‌ای که تکیه و خیمه شیرازی‌ها و قبر میرزا محمدتقی شیرازی بود، در سالن بزرگی مجالس عزاداری برگزار می‌شد.

منظورتان میرزای شیرازی کوچک است؟

میرزا محمد تقی شیرازی رهبر انقلاب عراق ،1920‌نه میرزای شیرازی واقعه تنباکو. مرحوم آقا در اینجا نماز جماعت برگزار می‌کردند. شیرازی‌ها در آنجا تکیه داشتند و قرار شد آقای بهلول در آنجا منبر برود. آنها دو سه نفر منبری را دعوت می‌کردند و مرحوم بهلول از شب اول یا دوم محرم به مدت 9 روز منبر می‌رفت. طبیعی بود که در سخنانش در منبر متعرض اوضاع ایران و به اعتبار سوابقی که داشت، متعرض شاه و پدرش هم می‌شد. چهار یا پنج روز از منبر ایشان بیشتر نگذشت که از طرف مقامات امنیتی و پلیس عراق خدمت مرحوم آقا آمدند که منبر رفتن ایشان در اینجا مصلحت نیست و برخلاف رویه سیاسی ماست. در آن مقطع رابطه عراق با ایران خوب بود و روابط رژیم آنجا با رژیم شاه به گونه‌ای بود که علاقمند نبودند کسی علیه شاه سخن بگوید، بر همین اساس مانع منبر ایشان شدند و منبر ایشان بیش از شب پنجم یا ششم محرم ادامه پیدا نکرد، ولی البته ایشان آنجا بود.

آقا در منزل بسیار بزرگی که به حاج احمد بنای کویتی تعلق داشت، اقامت داشتند و در آنجا روضه مفصلی را برگزار می‌کردند و‌ آقای بهلول صبح‌ها در آنجا منبر می‌رفت. صحن حرم یک محل عمومی بود و مأموران می‌توانستند جلوگیری کنند، ولی منزل ملک خصوصی بود و نمی‌توانستند متعرض شوند. البته سختگیری‌ها در عراق در آن دوره به شدت بعدها نبود، لذا در آنجا مرحوم بهلول منبر می‌رفت؛ تا زمانی که مرحوم آقا به نجف برگشتند و ایشان هم برگشت و در منزل خود ما بود. گاهی هم به مدرسه ما می‌رفت. طبیعی بود که طلاب و اساتید حوزه در منزل ما با ایشان دید و بازدید داشتند و گروه گروه به دیدنش می‌آمدند. ایشان هم به‌نحو مرتبی به دیدار بزرگان و مراجع از جمله مرحوم آقای شاهرودی، مرحوم آقای خوئی و مرحوم امام می‌رفت.

همه اذعان دارند که رابطه ایشان در نجف با آیت‌الله شیرازی بسیار نزدیک بود. رابطه ایشان با امام چگونه بود و چقدر مورد قبول قرار گرفت؟

من نمی‌توانم برای قبول ایشان توسط امام میزانی را تعیین کنم. ظاهر قضیه این بود که رفت و آمد داشت، اما در باره اینکه چه مقدار مورد قبول امام بود و نحوه رفتار امام با ایشان چگونه بود، نمی‌توانم اظهارنظری بکنم. عده‌ای از آقایان فضلا همیشه ایشان را احاطه و خاطراتش را ثبت و ضبط می‌کردند. ایشان به خود بنده گفت که در مقطعی که در زندان بودم، 250 هزار بیت شعر سرودم و همه آنها را حفظ هستم و حدود 50 هزار بیت دیگر هم شعر اعم از فارسی و عربی حفظ هستم. وقتی این مطلب در حوزه مطرح شد، جمعی از فضلا به فکر افتادند که اشعار ایشان را ضبط و پیاده و چاپ کنند. یادم هست هادی آقا خوئینی، داماد مرحوم میرزا محمد باقر زنجانی از فحول و بزرگان حوزه نجف که عده زیادی از فضلای ما از شاگردان مبرز و پرورش‌ یافتگان درس ایشان هستند، آقای رضوانی و یکی از کسبه نجف که آن روزها یکی از عرفا و از افراد دوره‌ دیده مرحوم آسید علی قاضی کبیر و به قول خیلی‌ها اهل نظر و اهل نفس بود، عصر‌ها در منزل ما جمع می‌شدند و دستگاه بزرگ ضبطی را می‌آوردند و مرحوم بهلول شعر می‌خواند و آنها ضبط و بعد آنها را پیاده می‌کردند. یادم هست که تا 80 هزار بیت شعر ایشان را ضبط و پیاده کردند، اما نفهمیدم بعدها این اشعار چه شد.

چاپ نشد؟

چاپ که نشد هیچ، نگرانی و افسردگی من از این است که کاملا ضبط و پیاده هم شد، معلوم نشد چه شد! هشتاد هزار بیت کم نیست. اینکه می‌گویند مثنوی هفتاد من کاغذ، واقعیتی است. دفاتر زیادی شد. باز این را هم نمی‌توانم بگویم که آیا آنچه که ضبط شد، پیاده هم شد یا نه، ولی اکثر آنها پیاده شد، چون چند نفر بودند که این کار را می‌کردند.

آیا ایشان در بیت کاری هم می‌کرد؟

خیر، همان جا می‌نشست و افراد از ایشان سؤالاتی می‌کردند و ایشان هم در قالب داستان پاسخ می‌داد. خیلی به تاریخ مسلط بود و تاریخ را خیلی خوب می‌دانست. از احوالات شخصی خود می‌گفت. آن وقتی که حالش خوب بود، آنچه را هم که خود ساخته بود، بیان می‌کرد. ایشان زیارت جامعه کبیره، زیارت عاشورا، دعای کمیل و ادعیه‌ای از این قبیل را حفظ بود و متونی را در مقابل اینها و در جهت عکس اینها تنظیم کرده بود، مثلاً در برابر حدیث کسا، حدیث لحاف و در برابر دعای ندبه، دعائی را درست کرده بود. خلاقیت عجیبی داشت که بتواند جملات معاکس ادعیه را به گونه‌ای که خللی به آنها وارد نشود، ترتیب بدهد.

گذران زندگی‌اش چگونه بود؟

ایشان در 24 ساعت فقط یک وعده یا در 48 ساعت سه وعده غذا می‌خورد. غذایش عمدتا نان و ماست بود و به آن علاقه داشت و معتقد بود که همین برای بدنش کافی است. ترید ماست درست می‌کرد و می‌خورد. البته وقتی نوش جان می‌کرد، زیاد بود که بعضی‌ها شوخی می‌کردند و می‌گفتند ایشان دو وعده دیگر را در همین یک وعده خلاصه می‌کند و می‌خورد! اهل برنج و گوشت و این چیزها نبود، مگر اتفاقی، وگرنه به همان نان و ماست اکتفا می‌کرد.

یکی دیگر از خصوصیات شخصی ایشان این بود که نفس خاصی داشت در آرام کردن بچه‌های گریان و بی‌قرار. بچه‌های کوچک دل درد سه ماهه‌ای دارند که همه اطبای کودکان هنوز نفهمیده‌اند که علتش چیست و درمان چندانی هم ندارد و باید دوره آن سپری شود، ولی آقای بهلول چنین بچه‌ای را که بغل می‌کرد، بچه آرام می‌‌شد و هفت هشت نه ماهی را که خانه ما بود، اقوام که از حضور ایشان اطلاع پیدا کرده بودند، بچه‌های کوچک را که می‌آوردند. مرحوم بهلول می‌گفت او را به من بدهید و او را شب نزد خود نگه می‌داشت. نمی‌دانم چه می‌کرد یا چه دعائی می‌خواند که بچه حتی یک بار هم گریه نمی‌کرد. خود ایشان می‌گفت که من در زندان افغانستان هم که بودم این کار را می‌کردم. بچه‌های زیادی را که بی‌قراری می‌کردند، نزد من می‌آوردند و من آنها را آرام می‌کردم و برمی‌گرداندم. چه سرّی بود؟ نمی‌دانم. خصوصیت جسمی، روحی یا نفس او بود؟ نمی‌دانم، اما این از ممیزات ایشان بود.

یک چیزی که شاید گفتنش چندان لطفی نداشته باشد، ولی به هر حال خاطره است. در بیرونی منزل ما در پذیرایی‌های خصوصی رسم بود که یک کاسه گوجه سبز و زردآلو می‌گذاشتند. ایشان مقداری گوجه میل کرد. بعد که همه گوجه خوردند و تمام شد، ایشان هسته‌ها را نوش جان کرد. گفتم: «آقای بهلول! اینها را چطور می‌خورید؟» گفت: «اینها خیلی برای معده خوب است. معده اینها را هضم و رد می‌کند، من هیچ ناراحت نمی‌شوم» کارهای مخصوص به خودش داشت.

یک وقت‌ها صبح زود از حرم می‌آمد و در می‌زد. می‌خواهم میزان علاقه مرحوم آقا را به مرحوم بهلول نشان بدهم. صبح زود هنوز مستخدم‌ها نیامده بودند که در را باز کنند. مرحوم بهلول که در می‌زد، نحوه در زدنش معلوم بود. مرحوم آقا در حیاط بودند و خودشان با شتاب می‌رفتند که در را باز کنند. حتی ما هم که می‌گفتیم برویم در را باز کنیم، می‌گفتند: نه! خودم می‌روم،این بهلول است. مرحوم آقا مسئله مبارزه با رژیم برایشان ملاک بود و لذا به دلیل سابقه سیاسی مرحوم بهلول بسیار به او احترام می‌گذاشتند. در ارزش‌گذاری به افراد، روی مبارزات آنها خیلی تکیه داشتند و کسانی که با پهلوی اول و با محمدرضا پهلوی مبارزه کرده بودند، بسیار برای آقا محترم و گرامی بودند. البته این احترام را برای همه مبارزین قائل بودند. مثلا در افغانستان کسانی که علیه کشف حجاب مبارزه می‌کردند، برای مرحوم آقا محترم بودند. ایشان می‌گفتند اینها برای خدا مبارزه می‌کنند و خدا به مجاهدین شأن و ارج بالائی داده و لذا بدیهی است که ما هم باید برای آنان احترام ویژه‌ای قائل باشیم. مبنای ایشان این بود، حالا امروز در اینجا یک مقدار مسائل و دیدگاه‌ها و ارزیابی‌ها عوض شده، امر علیحده‌ای است.

یک وقتی در کوران حوادث، در اوائل سال‌های 42 و 43 و تبعید مرحوم امام خمینی به ترکیه و باقی مسائل، مرحوم آقا پیام بسیار تندی در حمایت از ایشان و نکوهش شاه دادند. یک آقائی که نمی‌خواهم اسم او را بیاورم و همه او را می‌شناسند، خدمت مرحوم آقا رسید و گفت: «آقا! تا این حد؟ شما که خودتان را برای آقای خمینی کشتید. بس است.» مرحوم آقا گفتند: «ایشان خودش را برای اسلام می‌کشد، من هم خودم را برای او می‌کشم!» اول تعبیرات این گونه بود، بعدها بود که مسائل به شکل دیگری درآمد و نه در مورد شخص ایشان که در بسیاری از موارد نظرها عوض شدند. روی همین حساب بود که بهلول را هم بسیار احترام می‌کردند و عزیز می‌داشتند.

چه شد که بهلول به رغم آن سوابق در مواجهه بارژیم شاه به ایران برگشت؟

یک آقایی به نام آسید محمد موسوی شاه عبدالعظیمی، واعظ تهران «رحمه‌الله علیه» درنجف حضور داشت. این سید با دستگاه امنیتی شاه مرتبط، ولی محوری برای رفع گرفتاری‌های افراد بود و علما وقتی از او کاری را می‌خواستند، می‌رفت و کار هم انجام می‌شد. از نظر موقعیت مثل مرحوم آقای فلسفی نبود، ولی به هرحال کار از دستش بر می‌آمد. حتی خودش می‌گفت که برای بردن مرحوم آسید احمدآقا به نجف تلاش‌هائی کرده بود. آن سال هم ایشان به کربلا آمده بود و آن طور که من شنیدم، ایشان زمینه بازگشت بهلول را به ایران فراهم کرد. آنچه در این زمینه می‌گویم از مشهوداتم نیست، بلکه جنبه اطلاعاتی دارد. ایشان برای بردن مرحوم بهلول به ایران مأموریت داشت.

بهلول زودتر از مرحوم ابوی شما به ایران آمد؟

بله، ‌یکی دو سالی زودتر آمد.

چگونه با آن سابقه‌ای که در مسجد گوهرشاد و با رضاشاه داشت، توانست به ایران برگردد؟

افرادی خواستار شده بودند. ایشان جز صحبت و سخنرانی علیه رضاشاه کاری نکرده بود، یعنی وارد مبارزات عملی نشده بود و پس از بیش از 30 سال زندان و تبعید هم که دیگر منشاء اثری نبود. رژیم تا وقتی که حرکتی عملی علیه او نمی‌شد، آن‌قدرها سختگیری نمی‌کردند. در جریان نهضت امام هم بهلول کار خاصی نکرد و موضع‌گیری خاصی نداشت. بهلول رابطه عاطفی شدیدی با خواهرزاده‌هایش که تنها اقوام باقیمانده او بودند، داشت. در آن تاریخ جمله‌ای از بهلول معروف شده بود که وقتی سر مرز وارد شد و با او صحبت کردند و متقاعد شد که دیگر صحبت سیاسی نکند .

رابطه خودجنابعالی بامرحوم بهلول چگونه بود؟چه خاطرات شخصی ازایشان دارید؟

طبیعتاً‌ گاهی که همدیگر را می‌دیدیم، احوالپرسی می‌کردیم. بهلول با داماد ما،مرحوم حاج شیخ احمد سعیدی قوچانی رفیق بود و بنده چند بار که برای زیارت به قم مشرف شده بودم و منزل همشیره بودم، او را در آنجا دیدم. یک بار هم سئوالی روایتی از او کردم. در دعای ندبه اشتباهی هست که همه می‌خوانند و رد می‌شوند و توجه هم نمی‌کنند که از نظر بنده جمله نادرستی است، ولی هیچ یک از بزرگان، علما و خطبا به این اشتباه توجه نکرده‌اند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و صل علی رسوله و سیده ‌الاکبر. در منزل آیت‌الله سعیدی نجفی گفتم: «آقای بهلول! به نظرم این عبارت درست نیست. شما که حافظ ادعیه هستید، این عبارت به نظر شما چه جور است؟» گفت: «به نظر من عبارت ناقص است.» اللهم صل علی محمد و آل محمد و صل علی محمد جده و رسوله و سیده‌الاکبر. گفتم: «ما چون عادت کرده‌‌ایم بلافاصله بعد از صلی علی محمد بگوئیم و آل محمد، این عبارت را در این دعا گذاشته‌ایم و اشتباه است.» ایشان نگاهی کرد و گفت: «بله، درست می‌‌گوئید.» و یک جمله را اضافه کرد. این اشتباه ثبت شده و در همه مفاتیح‌های چاپ شده غلط است. بعدها ما در اینجا کتاب صحیفه المهدی‌ که آقای قهری چاپ کرده، آوردیم و دیدیم عبارت را به شکلی که گفتیم چاپ کرده است.

آیا بهلول بعد از فوت مرحوم ابوی نزد شما می‌آمد؟

خیلی کم. اولا سکونت دائمی در جائی نداشت و کم به مشهد می‌آمد و ما هم یک برخورد معمولی می‌کردیم. حسینیه ما بسته بود و ما کل جلساتمان را در منزل برگزار می‌کردیم. یک روز جمعه بود که آمد. جمعیت پر بود. آشیخ احمد هم در مشهد بودند و گفتند: «در حرم بهلول را دیدم. پرسید کجا می‌روی؟ گفتم برای روضه می‌روم منزل آسید محمد علی. ایشان هم گفت من هم می‌آیم». قرار بود آقای امینی که از اساتید حوزه است، منبر برود. بنده مانده بودم که چه کنم. از یک سو تأدّباً باید به آقای بهلول تعارف می‌کردم که منبر برود و از یک سو به احترام مرحوم ابوی نمی‌خواستم این کار را بکنم. گفتم: «آقای بهلول! چقدر خوب بود که زودتر می‌دانستیم شما امروز می‌آئید و تقاضا می‌کردیم شما منبر بروید، ولی از قبل معین شده که آقای امینی منبر بروند. حال نمی‌دانم چه کار کنم؟» ایشان گفت: «اجازه بدهید فقط عرض ارادتی ‌کنم و از منبر پائین می‌آیم. بیش از ده دقیقه صحبت نخواهم کرد».

همان ده دقیقه شد یک ساعت و ربع!‌ شاید هم بیشتر، اما منبری رفت که همه را تکان داد. ایام وفات نبود، اما روضه حضرت زهرا(س) را خواند و همه را گریاند و خودش هم گریه کرد و واقعا همه را تحت تاثیر بسیار عمیق خود قرارداد. من با خود گفتم: «الحمدلله که پیرمرد منبر رفت و ادای احترامی به او شد و مجلس هم به فیض کامل رسید». دیدم که در همان سن تسلط ایشان بر کلام و سخن گفتن به قوت سابق بود. آدم بسیار عاطفی‌ای بود. دید ایشان نسبت به اصالت، شخصیت و تعصب و سابقه مرحوم آقای بهلول همواره مثبت بود. می‌فرمودند سوابق افراد هیچ وقت نباید فراموش شود./971/د101/ی

ارسال نظرات