۲۷ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۵
کد خبر: ۶۸۷۰۶۹
دلنوشته؛

نماز فرادی، اقتدا به حسین علیه السلام، قربة الی الله(2)

نماز فرادی، اقتدا به حسین علیه السلام، قربة الی الله(2)
شیرین تر از لحظه ی وصال لحظه ای نیست ،آن هم لحظه وصال دو انسان، دو انسانی که در اوج غرور ونشاط جوانی،پیمان زناشویی باهم می بندند.با هزار امید وآرزو، آرزوهای شیرین و...

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا؛

اقتدای قاسم بن الحسن علیه السلام به اما حسین علیه اللام

شیرین تر از لحظه ی وصال لحظه ای نیست ،آن هم لحظه وصال دو انسان، دو انسانی که در اوج غرور ونشاط جوانی،عقد وپیمان زناشویی باهم می بندند.با هزار امید وآرزو، آرزوهای شیرین ورنگارنگ....

کربلا همه چیزداشت .غم، ماتم، عزا،خون، شهادت، نیرنگ، دورنگی، فریب،عشق، مردانگی، گذشت، ایثار، شور، هیجان، لذت وزیبایی وصال،عروس ودامادو...داماد،آری آن هم چه دامادی...! شاخه نورسی از بوستان حسن مجتبی، پسر فاطمه وعلی،قاسم بن الحسن، تنها بازمانده حسن،جگر گوشه حسن،آری گوشه ای از از جگر قطعه قطعه شده حسن...

در معرکه عاشورا،شاید چشم ها به امید تمام شدن جنگ وفائق آمدن لشکریان حسین علیه السلام به جنگ می نگرند،وقلب ها در آرزوی به نظاره نشستن جشن عروسی قاسم....

وقاسم داماد دشت کربلا فرو رفته در اندیشه،در اندیشه چه؟! خدا می داند وبس...

باشتاب از خیمه بیرون می آید. سراسیمه به سمت عمو می دود.به پاهای عمو می افتد.

عمو...عمو ..تورا قسم بخدا به من اذن میدان بده...

حسین جگر گوشه برادر را بلند می کند ..در آغوش می کشد ومی بوید ومی بوسد...قاسمم،آخر،آخر توتنها یادگار حسنی. حسن نازدانه مادرم فاطمه زهرا.تو باید بمانی وشهد شیرین وصال را بچشی ونام برادرم حسن را زنده تر از قبل نگه داری...

قاسم بی تاب تر از پیش گریه می کند. اشک می ریزد وبه عمو می نگرد!عمو جان!مرا از چشیدن شهد شیرین شهادت در رکابت محروم می کنی؟! به خدا قسم شهدی شیرین تر از جان نثاری در رکاب تو نمی شناسم.بگذار دنیا هرچه در آن است به کام دوست داران دنیا شیرین باشد.من شیرینی شهادت در رکاب تورا برگزیده ام....

حسین با بیم وامید، قاسم را تجهیز می کند .قاسم به سمت معرکه پیش می رودوحسین از پشت نظاره گر قامت قاسم...آهی از دل می کشد...آه...چه قدر شبیه برادرم است!

کجایی برادرم،کجایی حسن جان،کجایی که ببینی برادرت حسین چه قدر مضطر شده که شکوفه های باغ مصطفی به داد خواهی برادرت یکی پس از دیگری پر پر می شوند..!!

قاسم می رود ومی رود...شتابان...واز پشت جماعتی که به قاسم می نگرند ونوعروسی که چشم به قامت دامادش دوخته....

قاسم! توچشم به کدامین نوعروس دوخته ای که اینگونه دل باخته ای وپیش می روی؟

قاسم سر به آسمان بلند می کند،قامتی می بندد وتکبیرة الاحرامی،لبخندی می زند و....قربة الی الله وبعد حجله ای که از خون قاسم رنگین می شود...دقایقی بعد این زینب است که هلهله شیون سر می دهد وبر بالین داماد کربلا حاضر می شود وشور وشعفی که در خیمه ها می افتد وجشن ماتمی که بر عروسی داماد شهید بر پا می شود...

قاسم مظهر مردانگی است.با اقامه رکعتی گذشت، اقتدا به حسین ، نوعروس  حلال خود را رها کرد تا درس رهایی از بند نوعروسان حرام و هزار داماد را به همه هستی دهد.تا به گوش عالم برساند که می توان گذاشت وگذشت به راحتی وشیرینی سر کشیدن جرعه ای عسل...آخر او بازمانده امیرالمومنین حیدر کرار علی بن ابیطالب است .که جهان وهر چه در آن است سه طلاقه کرد وپشت پا زد به همه هست ونیست عالم....

 

اقتدای حضرت زینب سلام الله علیها به امام حسین علیه السلام

روزها از پی هم شتابان می روند.کربلایی هست وصحرایی سوزان وپشته هایی از خار وخس وخاشاک...واندیشه ای که سخت مرا به تکاپو انداخته ووجودم را متلاطم ساخته.می اندیشم به اتفاقات کم اهمیت وگاه به سختی بی اهمیت!!

وقتی خار کوچکی به انگشتم فرو می رود،دنیا جلوی چشمانم تیره وتار می شود. آه از نهادم بر می خیزد. زمین وزمان را به هم می زنم تا اندکی آرام گیرم! خداوندا چه جسم ضعیفی دارم وبدتر از آن چه روح حقیری که تاب اندکی نا ملایمتی را ندارد!!

در حیرتم از صبر زینب،از صبر علی،از صبر فاطمه، از صبوری حسن وشکیبایی حسین....نه به درستی که در تحیرماندن من به اینجا ختم نمی شود!اوج حیرتم از صبر زینب است ...خدایا چه صبری به زینب عطا کردی که در برابر،دریا دریا بلا واقیانوس اقیانوس مصیبت وکهکشان کهشان،رنج وغم خم به ابرو نیاورد وچون کوه ایستادگی کرد...

فرق شکافته علی را دید،پهلوی شکسته مادر را به نظاره نشست،درمقابل چشمانش جگر حسن تکه تکه شد....وزینب همچنان پابر جا،ایستاده بر بلندای صبر...نه ، زینب عالمه غیر معلمه ایست که صبر شاگرد همیشه مردود وجا مانده از درس زینب است!

آه...آه ...شبی جانکاه تر از شب عاشورا در تاریخ هستی ثبت نشده .چه دلخراش است یاد آوری خاطرات فراق وجدایی زینب وحسین از هم...

شب عاشوراست،زینب دست بر گردن حسین وحسین خواهر را در آغوش گرفته...نجوایی دارند عاشقانه وعارفانه...خدا می داند وزینب وحسین...

حسین شرح واقعه می کندوزینب آرام آرام اشک می ریزد.حسین دهان خود را به گوش خواهر نزدیک می کند...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، کهیعص...

شگفتا قرآن ناطق برای زاده قرآن ،قرآن میخواند وتفسیرمی کند!خواهرم فردا عاشوراست،جنگ بالا می کیرد.قاسم می رود، علی اکبر..عون..محمد.. عباس....برادرت،رکاب پاهایت،پشت وپناهت،اباالفضل العباس ،برادرمان، عباس هم می رود.خورشید می تابد.گرم تر از هر روز...حسین نفسش به شماره می افتد.مکث می کند به خواهر نگاه می کند ودوباره ادامه می دهد...علی اصغر...علی اصغر..آری اوهم می رود. من می مانم ولشکر حرامیان ...تو می مانی وآل الله..بر من حمله ور می شوند..حسین دوباره مکث می کند.تاب گفتن اصل واقعه را ندارد.لحظه ای به هم نگاه می کنند...

اقیانوس چشم حسین به دریای چشم زینب گره می خورد.لرزه بر اندام بانوی صبر می افتد .حسین نگران از دست رفتن خواهر...رو به آسمان می کند،دست برسینه ما لامال از اندوه خواهرمی گذارد وبه اذن خداوند شمه ای از صبر امامت حسین بر قلب زینب نازل می شود...زینب آرام می گیرد...

مگر حسین به زینب چه عطا کرد که اینگونه آرام گرفت؟!فقط خدا می داند وبس...

زینب وحسین از هم فاصله می گیرند.هر یک به سمتی روانه می شوند.حسین وارد خیمه می شود ودر جمع اصحاب بی همتای خود قصه عشق می گوید وحدیث عشق می خواندودر خیل عاشقان وهم نوا با عاشقان باز قامت عشق می بندد ورکعتی دیگر عاشقانه می خواند.در خیمه ای دیگر زینب آیه ها را مرور می کند تابلکه مرهمی بیابد جهت مداوای زخم جانکاه خود...قرآن می خواند ومی خواند..

آیه ها را پشت هم زمزمه میکند وزینب پس هر آیه، آیه ای می شنود. گویی ندایی ملکوتی در گوشش نجوا می کند: واستعینوا بالصبر والصلاة... واستعینوا بالصبر والصلاة...زینب به پا می خیزد. چنگ به ریسمان محکم نماز می زند وره توشه ای برای فردای خود بر می گیرد وباز آرام می شود..دل دریایی زینب اقیانوس می شود و، وسعت می گیردو،وسیع تر می شود.به قدری وسعت می یابد که همه هستی را در بر می گیرد....وباز آرام می شود....

شب عاشورا با تمام عظمت خود از عاشورائیان عبور می کند وجای خود را به صبح ملکوتی عاشورائیان می دهد....قلم توانایی به تصویر کشیدن وباز گو کردن آنچه را که گذشت ندارد.فقط می توان گفت قطره ای از اقیانوس بی کران صبر زینب را ،گذشت وفداکاری،حلم وبردباریش رابه تصویر کشید،نه بیش از آن را...

خداوندا در حیرتم از صبر حسین که قطره ای از اقیانوس صبر خود رابه زینب چشاند واورا آماده بزرگترین واقعه تلخ هستی کرد..آری در حیرتم از صبرحسین واز صبر خدای حسین ودر حیرتم از صبر واستقامت حقیر وناچیز خود که دل خوش کرده ام انسانم ودر شدائد صبور...!

آیا به راستی من بویی از صبر زینب برده ام؟ نه...آیا بویی از نماز بی مانند زینب برده ام که اینگونه صبورم سازد؟! یا خود را فریفته خود ساخته ام....!؟ باشد تا بیباندیشیم...

ادامه دارد...

لیلا سادات غمیلویی

ارسال نظرات
نظرات بینندگان
منتقم حق
Iran, Islamic Republic of
۲۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۷
آیا می دانید؟؟؟ که واژه فرادی در فارسی به کار بردنش اشتباهه و نشان از بی سوادی منتشر کننده خبر و خبرنگارش هست اگر هم قرا ر باه استفاده بشه باید و باید با الف مقصوره بیاد
0
0