۰۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۸
کد خبر: ۲۲۲۹۸۹
تأملی در حوزه سینمای اندیشگی و سیاسی غرب(بخش نخست)

آخرالزمان در دنیای سینمایی هالیوود/ چرایی هالیوودی کردن فرجام جهان

خبرگزاری رسا ـ‌ سوء استفاده‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا، از مسئله‌ی آخرزمان و مصادره‌ی این تفکر به نفع خود و آمریکایی – هالیوودی کردن فرجام جهان، چیزی است که به تکرار در فیلم‌های به خصوص دهه‌های اخیر هالیوود به چشم می‌خورد.
هاليوود

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، تلاش برای تحلیل و بررسی یک فیلم در قالب محتوایی یک ژانر و حتی زیرژانر خاص؛ انگیزه‌ای برای شکل‌گیری بسیاری از نظریه‌ها و روش‌های تحلیلی و زیباشناسانه و یا نقادانه در زمینه‌ی فیلم و فیلم‌سازی بوده است. اگر چه این تنها می‌تواند در حد و اندازه‌ی یک مدعا باقی بماند؛ اما گاهی دیده‌شده که تصویرسازی و فیلم را به عنوان عینیتی انکارناپذیر و ابزارمحور در هنر مدرن و به عنوان یک هنر تکوین یافته و درحال تکامل، اما با یک روح ثابت و کالبد متغییر که توانمندی‌های زیادی در درون خود نهفته دارد، تحلیل کرده‌اند.


گاهی نیز فیلم و سینما را بر اساس ساختار تکنولوژیکی و صنعت سینما و عوامل پیش، حین و پسا تولید آن (یعنی همان خط مشی و اسلوبی که در بیان تاریخ سینما از آن بهره گرفته می‌شود؛) بررسی و تحلیل کرده و یا بر حسب تأثیرپذیری و یا تأثیرگذاری بر خردجمعیِ انسانی و وفاداری به شعور شهروندی (میزان جمعی بودن یک رسانه – البته اگر فیلم را نه یک ابزار که یک رسانه ارتباطات جمعی و تأثیرگذار در و بر وقایع تاریخِ اجتماعی یک ملت و یا یک کشور به حساب آوریم- بستگی به میزان اثر گذاری و حتی اثر پذیری آن، از و بر مخاطب دارد) مورد بحث قرار داده‌اند.

 

بحث آخرالزمان در فیلم‌های هالیوودی
از حادثه‌ی 11 سپتامبر در سال 2001 به این سو، جهت‌گیری غالب فیلم‌های هالیوودی معطوف به موضوع آخرالزمان بوده و هست و فیلم‌های بسیاری از این دست را می‌توان برای این مدعا مثال زد، فیلم‌هایی از قبیل نستراداموس   (2000) ،، سری فیلم‌های هری‌پاتر 1 تا 6  (2009 - 2001)، کد داوینچی (2006)، آینده (2007)، من باقیمانده هستم (2007)، 2012زمانی برای تغییر (2010)، 2012(2011)، مردعنکبوتی 4(2012) و ... . اما جایگاه ایران در این قسم از فیلم‌ها چیست؟! ناگفته پیداست که ایران با مذهب رسمی تشیع اسلامی و ایدئولوژی انتظار ظهور منجی‌اش، برای نظریه‌پردازان آخرالزمانی هالیوودی، به مثابه یک مزاحم تلقی می‌شود. چرا که ایران خود را به عنوان کشوری مسلمان و نماینده‌ی اسلام فعال شناسانده است؛ و نه صرفاً اسلام ساکن و خنثی.

 


 

بحث دیگری که در سینمای هالیوود معمولاً به آن پرداخته می‌شود و در این پژوهش نیز نگاهی گذرا به آن شده است، بحث آخرالزمان و آرماگدون است. پیش از بیان نتیجه‌ی این بحث باید متذکر شوم که هدف هالیوود، ابزاری کردن بسیاری از مسائل و تم‌ها برای درآمد بیشتر، منافع مالی- فرهنگی مظاعف برای ایالات متحده‌ی آمریکا و ... است؛ و این به نوعی همان نمای بیرونی امپریالیسم فرهنگی نیز می‌تواند باشد؛ یعنی همان همزادپنداری مخاطب با قهرمان فیلم، که به کمک نفوذ بر ذهن ناخودآگاه مخاطب است که می‌آید و نظراتش را تفهیم می‌کند.


بنابه گفته برخی از اندیشمندان رسانه و سینما همچون «ریچارد سلاتکین » در بازار تداوم یافته‌ی اسطوره‌ها و قهرمانان، تداوم و حضور برخی از گونه‌ها را باید کلید اصلیِ شناختِ ژرف‌ترین و پایدارترین دل‌مشغولی‌های فرهنگ دانست؛  یا به عبارتی دیگر ، این اسطوره‌ها هستند که به مخاطب می‌فهمانند یک شیوه‌ی رفتاری خاص را دوست بدارد، به آن پایبند شود و به خاطر و ذهن بسپاردش و یا تقبیهش کند و از زندگی و فرهنگ واژگانی و حتی سنن و هنجارهای روزمره‌ی خود نیز حذفش کند. اسطوره‌ها البته با حقایق تجربی خاصی مربوط هستند؛ اما این رابطه، رابطه‌ای دیالکتیکی است و نهادهایی که در اسطوره‌ها توصیف می‌شوند ممکن است با نهادهای موجود در عالم واقع کاملاً درتضاد باشند.  

 

اما درهرحال اسطوره نماینده‌ی واقعیت‌های تجربی خالقش است چراکه هر کارگردانی معمولاً در قلمرو رویدادها، تجربه‌ها و تاریخ جامعه‌اش زندانی است؛  و برای اینکه به آن‌ها معنا و هویت ببخشد، سعی می‌کند هر بار درقالب یک اسطوره به آن‌ها نظمی جدید بدهد؛ یا به عبارتی فیلم‌ساز در تلاش است که تضادهای بیرونی جامعه‌اش و حتی نداشته‌های هویتی‌اش را در قالب اسطوره‌سازی یا همان بازنمایی اسطوره‌های کهنِ سنتیِ- حتی سایر فرهنگ‌ها و جوامع - در قالب سوپر قهرمان‌ها و اسطوره‌های امروزی، عینیت ببخشد و برای خود و جامعه‌اش سند و هویت جعلی و یا شاید حتی نزدیک به واقعیت خلق کند.

 

 

 

و این در حالی است که  مخاطب نیز نمی‌تواند نسبت به فیلم و اسطوره‌پردازی‌اش بی‌طرف بماند، یعنی نمی‌تواند خنثی عمل کند، بلکه بایستی یا طرفدار باشد ویا از خود ضدیت نشان بدهد. درعین حال اشخاصی که به سینما می‌روند، با دیدن فیلم‌های ژانر و دیدن اسطوره‌ها، به پالایش اجتماعی نیز می‌رسندو به نحوی تخیلی با اَعمالِ چهره‌های اسطوره‌وار همذات پنداری می‌کنند.  این درحالی است که با توجه به تعبیر مک لوهان از سینما به عنوان رسانه‌ی گرم، مخاطب سینما، یک فیلم سینمایی را بدون بازسازی و تخیلات اضافی درک می‌کند؛  یعنی معمولی‌ترین و سطحی‌ترین لایه‌ی فیلم است که مخاطب فوراً آن را احساس کرده و نسبت به آن از خود واکنش نشان می‌دهد ؛ و اتفاقاً همین سطحی‌ترین لایه‌ی فیلم است که تأثیرات فرهنگی و حتی ضد فرهنگی خود را خیلی سریع به مخاطب سطحی‌نگر منتقل می‌کند.


حال این مسئله پیش می‌آید که توهم و شکایت راجع به این‌گونه فیلم‌ها از کجا ناشی می‌شود. در جواب بایستی خاطرنشان کرد، توهم و شکاکیت در رابطه با اینگونه فیلم‌ها مختص کشورهایی است که دارای نوعی روحیه‌ی خشن و متعصبانه‌ی ملی-مذهبی ویا یک ایدئولوژی بسیارقدرتمند آخرزمانی هستند و هم‌واره درصدند به نوعی از دل هر اندیشه‌ای، نوعی ضدیت نسبت به خود را بیرون بکشند. و این مهم، زمانی حادتر می‌شود که مقصد پذیرنده‌ی این تفکر، در کنار توهم و احتمال ضدیت دیگران نسبت به خود، به نوعی نسبت به حقانیت خود نیز شک داشته باشند.


البته سوء استفاده‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا، از مسئله‌ی آخرزمان و مصادره‌ی این تفکر به نفع خود و آمریکایی – هالیوودی کردن فرجام جهان، چیزی است که به تکرار در فیلم‌های به خصوص دهه‌های اخیر هالیوود به چشم می‌خورد . ایالات متحده و صنعت فیلم‌سازی‌اش از به راه انداختن این‌چنین موجی در صدد رسیدن به چهار هدف مهم است:


1. ترساندن سایر ملل از وقوع یک همچین حادثه‌ای که در آینده، مثلاً سال 2012 میلادی ، 2020  میلادی و ...  اتفاق خواهد افتاد.
2. و در ادامه، تأمین منافع امنیتی و ملی ایالات متحده که این خود به نوعی توجیه‌کننده‌ی سیاست خارجی ایالات متحده و اشغال عراق و افغانستان و ... و حتی به نوعی ضدیت با ایران است.
3. حتی اگر آخرزمان درسال 2012 ، 2020 و ... اتفاق نیفتد، تاریخ جعلی دیگری مثل 2030 برای پایان جهان خلق می‌کنند و حتی مثلاً سال 2200 میلادی را زمان فرجام جهان القا می‌کنند.
4. و این به آن‌ها کمک می‌کند که آخرالزمان را آنگونه که خود می‌خواهند ترسیم کنند، حال دلش می‌خواهد اتفاق بیافتد و یا نیافتد. و متعاقب منجی اصلی و ناجی ملل را آمریکایی فرض می‌کنند.

 


نکته قابل تأمل درباره این تصویرسازی این است که اگر مثلاً ایالات متحده و صنعت رؤیاسازی اش، مثلاً سال 2012 را پایان جهان فرض می‌کنند، پس چرا برای سال 2020 میلادی خودش برنامه‌ریزی می‌کند و سند چشم‌انداز تنظیم می‌کند؟! و این تنها می‌تواند این مفهوم را تداعی کند که ملت آمریکا تنها ملتی است که با کمک ابرقهرمانانِ مافوق بشری‌اش،  از مهلکه‌ی آخرزمان جان سالم به در می‌برد و ملت‌های دیگر هم اگر می‌خواهند روی زمین باقی بمانند و در وحشت آخرزمانی سوار بر کشتی نجات نوح‌وار ساخت آمریکا شوند، بایستی قدرت مطلق ایالات متحده را به رسمیت شناخته و با این کشور همراه شوند و در کنار این کشور و در زیر سایه‌اش باشند.


و اما در این بین یکی از معدود کشورهایی که خود نیز داعیه‌ی آخرزمانی دارد، ایران است که با تکیه بر مذهب شیعه‌ی اسلامی سعی در تبیین نوعی نامتعارف از آخرزمان و ظهور منجی و مغایر با تصویرسازی‌های هالیوود دارد، از این منظر می‌توان تفاوت‌های آخرزمان شیعی-ایرانی و آخرزمان هالیوودی را اینگونه برشمرد:


1. در آخرزمان شیعه، مهدی موعود(عج) می‌آید که حضرت مسیح(ع) نیز در رکابش است.  اما در آخرالزمان هالیوودی، زنده‌کردن مجدد جنگ‌های صلیبی مطرح است.
2. در آخرزمان شیعه، گشایش نوح‌وار امور توسط مهدی(عج) و با رهبری مهدی موعود(عج) همراه است. اما در آخرالزمان هالیوودی، رهبری بر عهده‌ی قهرمانان آمریکایی است.
3. درآخرزمان شیعه، خدا وجود دارد و خداست که مهدی موعود(عج) را برای نجات انسان‌ها فرو می‌فرستد ولی در آخرزمان هالیوودی خدا نقشی ندارد.

دکتر مرتضی اشرافی

/803/ت300/س

 

ارسال نظرات