۰۵ دی ۱۳۸۹ - ۱۱:۲۹
کد خبر: ۹۳۹۷۱
شهادتنامه یکی از یاران امام

عطر حسینی

ورود کاروان ابي عبدالله الحسين به سرزمين کربلا


خبرگزاری رسا ـ کربلا حدیث جاودانگی است که کمال انسانیت را در برگ های تاریخ به تصویر می کشد. آنجا که عده ای در معرکه عشق، حماسه آفریدند و در رقص خون سرودند که « کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ ».[1] دور کعبه کربلا طواف نمودند و حاجی عشق شدند. کمترین نصیب یاران عاشورا از کهن سالان گرفته تا جوانان، نوجوانان و حتی کودکان شهادت در کنار سرور شهیدان عالم بود.

آنانکه در روز عاشورا در یک نبرد نابرابر به فیض عظیم شهادت و دیدار حق نائل آمدند. یارانی که هر کدام جلوه ای از جمال مولای خود حسین بن علی (علیه السلام) را دیدند محو در جلوات او شدند. اگر چه که دلهای مُهر خورده در آن سوی میدان از درک این جلوه ها محروم بودند؛ «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها؛ آنها دلها [عقلها]یى دارند که با آن اندیشه نمى‏کنند و نمى‏فهمند و چشمانى که با آن نمى‏بینند و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند».[1] مولانا در همین رابطه که هر کس نمی تواند از اداراکات پیرامون خویش بهره گیرد، می گوید:

حسن یوسف عالمی را فایده گرچه بر اخوان عبث بد زایده
لحن داوودی چنان محبوب بود لیک بر محروم بانگ چوب بود
آب نیل از آب حیوان بد فزون لیک بر محروم و منکر بود خون
هست بر مؤمن شهیدی زندگی بر منافق مردن است و ژندگی [3]

آری، یوسف (علیه السلام) جمال زیبا و لربایی داشت، اما در نگاه و چشمنان برادران نه! لحن و صدای داوود برای عده ای بعضی قوت جان بود، اما همه گوشها توان شنیدن آن را نداشت. آب رود نیلد در کام سبطیان (یاران موسی ـ علیه السلام ـ ) گوارا بود اما برای قبطیان (یاران فرعون) به رنگ خون و غیر قابل شرب. شهادت نیز برای مردان خدا حیات ابدی و آرامش در جوار دوست و برای دشمنان خدا، فنا و نابودی.

شهادت یاران در نگاه حسین (علیه السلام) یکسان و یکرنگ بود. عاشورا از این بُعد نیز جلوة برادری و کرامت انسانی است. از جمله شهدای کربلا پیرمرد 90 ساله ای است که در عاشورا مصداق این یکرنگی است. سید الشهداء او را آنسان خدمتکار سیاه پوست و کهن سال را در لحظه شهادت آنچنان در آغوش محبت می کشد که فرزند خویش علی اکبر را می نوازد. امام محمّد باقر از حضرت امام زین العابدین (علیهما السلام) روایت می کند که فرمود: «هنگامى که گروهى در میدان جنگ آمدند تا اجساد شهیدان را دفن نمایند، جسد این غلام یعنى جون را بعد از ده روز در حالى یافتند که بوى مشک از آن می وزید».[4]

«جَون» آزاده‏اى از تبار محرومان، غلام آزادشده ابى ذر غفارى بود که همراه سالار شهیدان در کربلا قدم در طریق سعادت نهاده بود. از آن حضرت اجازه میدان خواست. امام حسین (علیه السّلام) با دنیایى از مهر و ادب رو به او کرد و فرمود: «یا جون! انت فی اذن منى فإنما تبعتنا طلبا للعافیة، فلا تبتل بطریقنا...؛ اى جون! شما اینک آزاد آزادى، راه خویش را بگیر و از این سرزمین برو؛ تو براى آسایش و راحتى و تأمین زندگى و امنیّت، همراهى و همکارى ما را برگزیده‏اى، از این رو سرنوشت خویش را به سرنوشت ما گره مزن. دوست من! جهاد و جانبازى و شهادت ما را براى خویش انتخاب مکن، برو به سراغ زندگى‏ات خدا یار و نگهدارت باد».

پاسخ این غلام در این لحظه سرشار از آگاهى، اندیشه، آینده نگرانه و در یک کلام پر بصیرت است. گفت: «یا ابن رسول اللَّه! أنا فی الرّخاء الحس قصاعکم و فی الشّدّة أخذلکم؟! و اللَّه انّ ریحى لنتن، و حسبى للئیم، و لونى لأسود، فتنفّس علىّ بالجنّة، فتطیب ریحى، و یشرف حسبى، و یبیّض وجهى، لا و اللَّه لا افارقکم حتى یختلط هذا الدّم الأسود مع دمائکم؛ اى فرزند گرانمایه پیامبر، من در روزگار خوشى و آسایش بر خوان نعمت شما نشستم و از نعمت‏هاى مادّى و معنوى شما بهره‏ها بردم و به دنیاى آگاهى و روشن اندیشى و آزادگى بال گشودم. آیا این از جوانمردى است که اینک شما را در میدان دفاع از حقّ و مرزهاى دین خدا رها کنم و بروم؟

لا و اللَّه لا أفارقکم...,؛ به خدا سوگند چنین نخواهد شد؛ این نه رسم وفاست و نه راه و رسم جوانمردى و آزادگى. حسین جان! من سیاه پوستم، و رنگ و بوى پیکرم ناخوشایند و رنگ و بوى دیگرى است، همان گونه که حسب و نسبم. اجازه دهید تا بوى بهشت و نسیم دل انگیز آن بر من وزیدن کند تا هم پیکرم عطرآگین گردد و هم چهره تیره‏ام به سفیدى گراید و هم حسب و نسبم با عمل شایسته و جهاد و فداکارى در راه حق و عدالت پرشرافت شود. حسین جان! نه! به خداى سوگند از شما جدا نخواهم شد، راه دیگرى نخواهم‏ رفت، از شما فاصله نخواهم گرفت تا خون من سیاه پوست، با خون پاک و پاکیزه شما بندگان پاک و برگزیده خدا و فرزندان گرانمایه پیامبر که هر دو در راه خدا ریخته مى‏شود بیامیزد و من به نیکبختى جاودانه و افتخارى که هماره در آرزوى آن بودم نایل آیم. نه! هرگز از شما جدا نخواهم شد.

امام او را در آغوش گرفت، مورد مهر و محبّت قرار داد و به او اجازه جهاد و فداکارى داد. جون با شهامت و شجاعت پای به میدان نهاد، رجز خواند و به مبارزه تا به شهادت رسید. هنگامی که امام خود را کنار پیکر به خون خفته او رسانید و بر بالین او نشست، دست‏ها را به آسمان گرفت و گفت: «اللّهم بیّض وجهه، و طیّب ریحه، و احشره مع الابرار، و عرّف بینه و بین محمّد و آل محمّد؛ بار خدایا! چهره‏اش را سپید و نورانى و پیکرش را عطرآگین و خوشبو ساز. او را با نیکان و شایستگان محشور فرما و میان او و خاندان وحى و رسالت آشنایى و دوستى در سراى دیگر قرار ده‏».[5]

این کلام آخر جون است: «لا و اللَّه لا أفارقکم حتّى یختلط هذا الدّم الأسود مع دمائکم». به راستی اگر کسی از حسین (علیه السلام) جدا نشود و هم خون امام گردد، به عطر حسینی معطر خواهد شد. و چه عطری بهتر از عطر حسینی...




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] قصص: 88.
[2] اعراف 179.
[3] جلال الدین محمد بلخی؛ کلیات دیوان شمس؛ ص 216.
[4] بحار الانوار، ج 45، ص 23.
[5] مقتل الامین، ص 88؛ بحار الانوار، ج 45، ص 23؛ در سوگ امیر آزادی، گویا ترین مقتل کربلا، ص 232.


702/ح
ارسال نظرات