۲۹ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۰
کد خبر: ۷۳۱۴۹۸
از لابلای خاطرات محافظ امام:

روایتی از مردمداری حاج سید احمد خمینی/ روزی که حاج احمد آقا آرزوی شهادت کرد!

روایتی از مردمداری حاج سید احمد خمینی/ روزی که حاج احمد آقا آرزوی شهادت کرد!
حاج احمد آقا خود را رابط بین مردم و امام می ­دانستند و حرف مردم را همانطور که مردم می­ گفتند و می­‌خواستند به حضرت امام منتقل می­‌کردند.

همزمان با سالروز رحلت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی، فرزند امام(ره) و مشاور امین ایشان، حاج حسین سلیمانی، محافظ امام خمینی(ره) طی یادداشتی که به صورت اختصاصی در اختیار پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار داده، به روایت خاطراتی از سیره حاج احمد آقا پرداخته است. این یادداشت را در ادامه می خوانید.

 

نزدیک شدن به 25 اسفندماه، سالروز رحلت مشاور امین امام راحلمان (سلام الله علیه)، مرحوم حاج سید احمد آقای خمینی(ره) مرا بر آن داشت که  به ذکر نمونه­­ ای از روش و منش عملی این مرد صبور و پركار که بیشتر عمر خود را در خدمت امام و برای امام و هدف های امام گذراند، اشاره کنم.

مرحوم حاج احمد آقا همواره نسبت به مردم حساسیت ویژه ­ای داشتند؛ به طور مثال اوقاتی که همراه ایشان به شهرهای مختلف سفر می­ کردیم و مردم از حضورشان در منطقه مطلع می ­شدند، خود را موظف می­ دانستند که در میان آنها حاضر شوند و به شنیدن درددل‌­ها و مشکلات مردم مشغول می ­شدند. معمولا تا انتهای کار پیگیر حل مشکلاتشان بودند. در سفری که به اتفاق ایشان به شیراز رفتیم، در میانۀ راه توقفی در یکی از روستاهای اطراف شهر شیراز داشتیم. پس از اطلاع برخی اهالی از حضورشان ، بسیار ساده و بی آلایش وارد خانه روستاییان شد و با اصرار آنها میهمان سفره سادۀ ناهارشان گردید.

از جمله نکاتی که همواره در هنگام حضور در میان مردم به آنها می­ گفت: «امام همیشه شرمنده شما مردم است و از سفارش­ های مکرر ایشان به مسئولین این است که خدمت به مردم عبادت است  و اگر کسی در خدمت به مردم کوتاهی کند گناه کبیره مرتکب شده است». یا اینکه «امام همیشه به فکر شما مردم و نگران این است که شما در سختی به سر نبرید.»

حاج احمد آقا  خود را رابط بین مردم و امام می ­دانستند و حرف مردم را همانطور که مردم می­ گفتند و می­‌خواستند به حضرت امام منتقل می­‌کردند. همواره در دیدارهای عمومی حضرت امام با اقشار مختلف مردم به پاسداران سفارش می­‌کردند که مردم معطل یا اذیت نشوند و در اکثر اوقات دیدارهای اقشار مختلف مردم با حضرت امام را ایشان تنظیم می­‌کردند.

در تاریخ اول بهمن ماه 1365 به اتفاق حاج سید احمد آقای خمینی جهت اموری که امام به ایشان محول کرده بودند به قم عزیمت کردیم و صبح و بعد از ظهر به دیدار برخی از علما و اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم رفتیم. بعد از ظهر همان روز حوالی ساعت 5 بعد از ظهر در حال برگشت از منزل یکی از علماء بودیم که نزدیک سه راه بازار - جایی در مرکز شهر و نزدیک حرم- صدای غرش هواپیماهای جنگی عراقی همراه با صدای شلیک پدافندهای ضد هوایی و انفجارهای پی در پی به گوش رسید.

ما حدود 300 متری سه راه بازار بودیم. حاج احمد آقا در همین حین به من فرمود: حسین آقا! همین کنار بایست. و از ماشین پیاده شدند و به آسمان نگاه کردند. گرد و غبار آسمان را فرا گرفته بود و دود سیاهی منطقه را پوشانده بود. مردم وحشت زده فرار می­ کردند. شیون زنان و کودکان به گوش می ­رسید. مادری فرزندش را گم کرده بود و با صدایی بلند او را صدا می­زد. پسر بچه­ ای مادرش را گم کرده بود و با گریه به سمت محل اصابت موشک­ ها می دوید. همه در اضطراب بودند. افراد بسیاری دنبال گمشدۀ خود می­ گشتند و نمی ­توانستند محل را ترک کنند. صدای آژیر آمبولانس ­ها به گوش می ­رسید. در همان روز حدود 100 نفر از مردان، زنان و کودکان قمی به شهادت رسیدند. مرحوم حاج سید احمد آقا با دیدن این صحنه ­ها دستان خود را به سرش می‌­زد و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود فریاد زد: «مردم را به خاک و خون کشیدند... مردم را کشتند...»

عمامه و عبای خود را درآورد و در ماشین گذاشت و برای کمک به مجروحین حادثه به سمت آنها حرکت کرد. من در این لحظه با اصرار و خواهش بسیار و با این دلیل که دیگران هستند و کمک می‌­کنند مانع رفتن ایشان می‌­شدم و می‌­گفتم:  صلاح نیست شما بروید... از نظر امنیتی درست نیست... و ایشان را با زحمت بسیار از منطقه حادثه دور کردم و به سمت تهران حرکت کردیم.

در مسیر مشاهده می­ کردم که حال خوبی ندارند و نگران حال مجروحین بودند و اظهار ناراحتی می­ کردند. از جمله می­ گفتند: عده زیادی از مردم شهید شدند؛ چه خوب بود ما هم کمی جلوتر بودیم و یکی از آن بمب‌­ها به ماشین می­‌خورد و شهید می‌­شدیم!

به جماران که رسیدیم سریع به سمت دفتر حرکت کردیم و ایشان با تماس‌­های مکرر با مسئولین از تعداد شهدا و حال مجروحین و وضعیت رسیدگی به آنها پرس و جو کرده و سفارشات لازم را انجام می‌­دادند.

چند روز بعد ایشان تعریف می ­کردند که فردای آن روز، قضیۀ بمباران قم را به حضرت امام(ره) گزارش می‌دادم. از جریان بمباران با خبر بودند اما از حضور من در محل بمباران خبر نداشتند. در همین حین که من وقایع آن لحظه را برای ایشان تعریف می­‌کردم ناراحتی را در چهره ایشان مشاهده کردم و اشک در چشمانشان حلقه زد و فرمودند: « مردم قم همیشه مظلوم بودند و حالا هم مظلوم هستند».

در طول سال‌های حضور در کنار ایشان این صفت برجسته اخلاقی یعنی کنار مردم بودن، غمخواری در سختی­‌ها،  حساسیت نسبت به کوتاهی‌­ها و پیگیری حل مشکلات شخصی مردم، که همه به تاسی از پیر و مرادش حضرت امام خمینی(ره) بود، نه تنها برای من بلکه برای همه کسانی که از نزدیک با ایشان همراه بودند، واضح و مبرهن بود. خداوند با اولیائش محشور گرداند.

 

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات