از همراهی آیت الله خویی با امام تا تلاش سکولارها برای تحریف اندیشه سیاسی علمای نجف
مقدمه: ابوالقاسم خویی سال ۱۳۳۰ق در ۱۳ سالگی، همراه با برادرش عبدالله خویی به پدر خود در نجف پیوست؛ او شش سال به تحصیل مقدمات و سطوح عالی حوزه پرداخت و سپس ۱۴ سال در درس استادان علوم مختلف از جمله فقه و اصول شرکت کرد. از این میان، چنانکه خود او در زندگینامه خودنوشت آورده، بیشترین استفاده را از محمدحسین نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی داشته است.
آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی، تا پیش از مرجعیت، بیانیهها و اطلاعیههایی در محکومیت اقدامات حکومت پهلوی صادر کرده، در یک دوره بیش از ده ساله، تقریباً سیاست سکوت را در پیش گرفته و سپس در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در بهمن ۱۳۵۷ش، به حمایت از امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی پرداخته است. سرانجام حمایت خویی از انتفاضه شعبانیه شیعیان عراق، به حصر خانگی او انجامید.
از این رو خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا مصاحبه ای با مهندس خویی نوه آیت الله العظمی خویی انجام داده است که در ادامه متن کامل آن را مطالعه می کنید.
رسا- اگر اجازه بفرمایید یک مقدار به گذشته برگردیم و بحثهای تاریخ شفاهی را از خدمت شما استفاده کنیم.
درباره سیره زندگانی سیاسی حضرت آیتالله خویی، نقل قولها و روایات مختلفی وجود دارد و هر کدام از این جریانات به یک سری خرده رفتار استناد میکنند که وقتی این خرده رفتارها را در کنار هم قرار میدهیم نتیجه درستی ندارد.
حضرتعالی به عنوان فردی که به شکل محسوس و ملموس با حضرت آیتالله العظمی خویی محشور بودید، نگاه ایشان به حکومت بعثی و حکومت صدام حسین به چه شکل بود؟ نحوه تعاملات و اقدامات متقابل چگونه بود؟ طبیعتاً بخشی از شرحی که میخواهید بفرمایید مربوط به شرایط اجتماعی سیاسی آن موقع و عراق است؛ و مردم و فهم مقلدین و شرایط اجتماعی، شرایط بینالمللی، اقتضائات، نحوه همراهی مردم، با جمع همه این شرایط اگر توصیفی از این مسأله بفرمایید ممنون میشوم.
مهندس خویی: یک مطلب را در مصاحبه قبل عرض کردم؛ یکی اینکه تاریخ نوع روابط حوزهها و مراجع تقلید با حکومتهای سیاسی یک تحولی در قرن گذشته دید؛ یک زمانی تقریباً حکومتها ظاهر حکومت اسلامی داشتند؛ خود حکومتهای سلطنتی ایران را در نظر بگیرید، قاجار و افشاریه و ارتباط با عثمانی ها،
در ارتباط با عثمانیها اینطور است که وقتی انگلیسها حمله میکنند، علمای شیعه میایستند و بر علیه انگلیسها قیام میکنند و مقاومت میکنند؛ برخلاف سنیها در دو گروه سعودی، حجاز و شریف حسین در کنار انگلیسها میایستند و با صهیونیستها جبهه ای متحد تشکیل میدهند که حکومت عثمانی را بر اندازند.
شیعههای زجر دیده از تاریخ چند صد ساله عثمانی به عنوان حمایت از اسلام از حکومت اسلامی یا خلافت اسلامی با انگلیسها میجنگند، این جدالی گسترده است.
مسلمانان اندونزی با استعمارگران هلندی میجنگند، نیروهای اسلام و علمای اسلام همه در آن منطقه با اشغالگران در حال جنگ هستند؛ درالجزایر تحت استعمار فرانسه خط اول جبهه مقاومت را علمای اسلام تشکیل میدهند همچنین در مصر، سودان، لیبی.
البته ایران بدلیل حاکمیتهای شیعی بعد از دوران صفویه حالت خاص خود را داشته است که حضور علما و مراجع دینی در دورانهای اولیه یورش غرب به جهان اسلام بطور چشمگیر مشهود است.
عراق شیعی که تا اوایل قرن بیستم میلادی جزو قلمرو عثمانی بود با اکثریت نسبی و رو برشد شیعه شرایط غالبا سختی را به خود دیده بود که پس از تشکیل وهابیت سعودی توسط انگلیسیها هم از گزند بادیه نشینان متوحش نجد در امان نماند.
میخواهم بگویم؛ نفراتی که به حوزه نجف ویا کربلا میآمدند و مشغول تحصیل علوم دینی میگشتند دایره مسئولیت خود را در درجه اول بحث و درس فقه و اصول و تفسیر و رجال و رساله عملیه که در شکل جدیدش با تحولات تکنولوژی چاپ ونشر شایع گردید می دیدند و در این دایره –بجز در چالشهای سنگین که عنوان تهدید بیضه اسلام می یافت -مشارکت عمقی وفعال حوزه هارا محدود می ساخت. استعمارگران انگلیس پس از سرکوب مقاومین شیعه معروف بثورة العشرین اقدام به تبعید مرجع بزرگ شیعه سید ابو الحسن اصفهانی کردند وبازگشت ایشان را مشروط به جدایی از جریانهای سیاسی قرار دادند. ضمن اینکه اساساً در حوزه های علمیه این مشکل بود که بخش مهم گردانندگان حوزه غیر عراقی و غریبه بودند، آقای خویی اساسا عراقی نبوده، آقای سیستانی عراقی نیستند، افراد با نفوذ حاشیه آقای حکیم بیشتر ایرانی بودند.
این را من شرح دادم و نمیخواهم دوباره مفصل وارد این جریان شوم؛ شما تا زمان سقوط عثمانی، شیعیان حالت عزلت داشتند و تحت فشار، اینکه بتوانند کاری کنند، خیلی هنر کردند که بتوانند یک مدرسه و چند طلبه و یک مجلس بحث داشته باشند واین حالت در تاریخ میرود تا شیخ طوسی.
شیخ طوسی مبدأ را ابتدا در کاظمین و بغداد انتخاب کردند و بعد سلاجقه به دنبال ایشان میافتند و کتابخانه ومنبرشان را میسوزانند و ایشان در آن شرایط که نجف هنوز تشکیل نشده است به نجف میروند وپایه حوزه علمیه را پی ریزی میکنند.
این است که اصلاً دایره اینکه من آخوند، عالم و مرجع، آنجا مسئولیتی دارم که آنجا نظام سیاسی برقرار کنم مطرح نبوده است؛ یعنی شاید یکی از بهترین شرایطی که بشود در عراق کاری کرد، در چند سال آخر مرحوم آیتالله حکیم بود؛ یعنی زمانی که بعثیها رفتند و حکومت عارف پیش آمد؛ عارف و بویژه برادرش عبد الرحمان که آمد خیلی آدم ضعیفی بود و آن موقع شرایط طلایی شیعه در عراق بود، هر کاری میشد کرد؛ آقای حکیم به واقع با دو تا فتوا میتوانست عراق را بگیرد، منتها در قاموس بحثهای حوزه، اینکه ما وظیفه داریم برویم و حکومت را بگیریم مطرح نبود.
یک حرکت سیاسی در آن برهه بین یکی از آقازادههای آقای حکیم به نام سید محمد مهدی و علامه عسکری و یکی از عناصر سنی تشکیل شد که حکومتی فدرال بین سه جمعیت شیعی وسنی وکرد حکومت عراق را بدست گیرد که در این جریان بود که بعثیها دوباره سر کار آمدند و باری دیگر قلع و قمع شیعیان اغاز شد.
این نکته خیلی مهم است که در عملکرد درک شرایط سیاسی واجتماعی و عقیدتی مطرح است؛ یک زمانی اینطور بود که ما منتظر میشدیم اگر مطلب و جریانی بیاید اسلام را یا به واژهای که خود فقها میگویند که بیضة الاسلام را تهدید کند، قیام شود، فتوا صادر شود، حرکت شود، برای جهاد بیرون برویم؛ ماسوای این دیگر نقش اساسی تعریف نشده است.
در اصل مطلب اینکه یک زمانی میگویند شما نمازت را میخوانی و زندگی خود را میکنی و ما هم کاری با قوانین ارث و احوال شخصی نداریم، ما متعرض دین نمیشویم؛ یک دوره مثلاً کمونیستها میآیند و اوج میگیرند، باز هم از نجف فتوا در میآید و آقای خویی و آقای حکیم و تمام آقایان نجف در تحریم مکتب کمونیزم فتوا صادر میکنند.
آقای صدر در اوایل زمان عبدالکریم قاسم که مسأله حزب الدعوه از سوی آقای صدر مطرح میشود، میآید و میگوید که ما میخواهیم نظام اسلام را برقرار کنیم؛ نظام اسلام و اسلام اجتماعی و سیاسی را برپا کنیم، آقای خویی خیلی خوششان میآید، تأیید وحمایت هم میکنند و کمک هم میکنند، به عنوان طرحی است که حاکمیت اسلام را تحکیم بخشد.
رسا- این برای چه سالهایی است؟ قبل از حضور امام هست یا بعد از آن؟ جو غالب نجف به همان شکل بود؟
مهندس خویی: عرض کردم بجز مراحل چالشی سنگین همچون حمله انگلیسها به خاک عراق ویا صعود کمونیزم در دوران عبد الکریم قاسم و با شرحی که در پیش آمد حوزه های عراق همان عنوان (علمیه) را داشتند. تشکیل حزب الدعوه در اوایل دهه شصت میلادی به زمانی قبل از حضور امام در نجف باز میگردد اما ین حرکت مسیر سختی را طی نمود وشهید صدر که پس از چند سال از تاسیس این حرکت اعلام جدایی از حزب نمود بخصوص پس از باز گشت بعثیون بحاکمیت عراق واغاز جنگ سبعانه بر علیه اسلامیون وحوزه ها ی علمیه با شرایطی بسیار دشوار مواجه گردید . پس از سقوط حزب بعث وحاکمیت اشغالگران امریکایی واعلام جنگ گسترده بر علیه اسلام سیاسی ویا نهضتی که اصل اسلام شریعت را هدف گرفته است فشار بر حوزه های عراق در جهت دوری از اهداف اصیل اسلامی شکلهای مختلف بخود گرفته است که حذف میراث شهید صدر یک نماد انست.
رسا- تصور اولیهای که رژیم شاه داشت که با فرستادن امام خمینی به نجف، امام در حاشیه قرار میگیرد، تصور اولیهاش تقریباً تصور درستی بوده است؟
مهندس خویی: نمیدانم؛ منتها یک خبری که من دارم و از بیت خودمان دارم، اصرار آمدن امام را خود مرحوم آقای خویی خیلی اصرار کردند، خیلی فشار آوردند.
آن روزها سید موسی موسوی که بعد از آن تهدیداتی که تکفیر شاه از سوی آقای خویی مطرح شد، میرفتند و میآمدند و مثلاً میانه روابط اقای خویی را با شاه یک مقدار از آن حالت تنش بیرون بیاورند، آقای خویی دو مطلب را خیلی اصرار کردند و فشار آوردند؛ یک باجناق مرحوم ابوی به نام آقای شیخ محمد تهرانی داشتیم، که از قدمای فدائیان اسلام بودند و جشنهای نیمه شعبان را راه انداختند؛ در زندان بود و سرطان هم داشت، اصرار کردند که ایشان را آزاد کنند، آزاد هم کردند و بعد از چند صباحی فوت نمودند و یکی هم این بحث آمدن امام به نجف بود.
رسا- در خاطرات گفته میشود که حضرت امام که وارد عراق میشوند، سید محمد شیرازی به استقبال ایشان میروند، حتی بحث نماز را تعارف میکنند که شما این نماز را در حرم اقامه بفرمایید؛ اینکه میفرمایید تنها بیت حضرت آیتالله خویی بود.
مهندس خویی: در نجف بیتی که با نهضت هماهنگ بود فقط آقای خویی بود؛ سید محمد شیرازی وزنی به مقیاس آقای خویی نبود؛ یعنی طلبه جوانی بود که هنوز عنوان مرجعیت نداشت.
حالا حتی در خود جریانهای نهضت و خرداد 1342، آقای خویی در نجف تنها بود؛ حالا تفاصیل این را داریم؛ یعنی مسائل هم این بود که شاه در نجف نفوذ داشت.
حالا اگر نشنیدید بگویم البته بعضی نوشتهاند؛ سفیر با یک بسته بسیار بزرگ پول به منزل مرحوم آقای خویی آمد که اینها وجوهات حضرت شاهنشاه و شخص اول مملکت است؛ ایشان اهل نماز شب هستند و فلان که اینها را میخواهند به شما بدهند.
آقا قبول نکردند و این یکی از نکات بسیار زیبا در تاریخ مرحوم آقای خویی و بیت مرحوم خویی هست و گفتند که ما از شاه وجوهات نمیگیریم؛ سفیر گفت که آقا بخدا فلان وفلان واهل نماز شب هستند و اینها، آقا فرمودند که بردارید بروید خواهش میکنم، نمیخواهم.
ابوی در تودیع سفیر در کوچه همراهی میکرد، تنها شده بودند، ابوی صحبت می کنند درباره یک چک خیلی سنگین، که سفیر میگفت اینها برای اهل علم هست وابوی هم خیلی در این زمینهها حساس بود، گفتند: جناب مشایخی شما سفیر حکومت شاه هستید وبنده یک طلبه عادی در نجف؛ اما اکنون اگر از شما سخنی غیر قابل قبول بشنوم یقینا بشما پاسخگو خواهم بود وگرفتن این چک این حق را از من باز خواهد ستاند ومن خودرا از این حق محروم نخواهم کرد. سفیر عذر خواهی کرد وچک را بجیب خود باز گرداند. حالا میخواهم بگویم که ابوی آن روز ابوی بود که شاید خرج روزمره خانواده خود را تا دهم یا پانزدهم برج بیشتر نداشت.
رسا- یعنی شما میفرمایید که نفوذ دربار شاهنشاهی در نجف مصادیق فراوانی داشته است.
مهندس خویی: بله بدلیل نفوذ حوزه در توده های مسلمان این نفوذ وتلاش در جهت نفوذ حتمی است؛ یعنی اینقدری که مرحوم آقای خویی بلند شد رفت، بعد از اینکه مرحوم امام را زندان کردند، آقای خویی بلند شد و به بیت آیتالله حکیم رفت که یک جلسه بگذارند، اما نگذاشتند.
این حرکت را آقای خویی اصرار داشتند که یک موضعگیری واحدی در نجف انجام شود؛ در قبال جنایات شاه، بویژه بعد از اینکه امام را دست گیر و زندان کردند و ایشان به محاکمه صحرایی تهدید شدند و بعد از آن تبعید مطرح شد، تبعیدش را بعضی از آقایان میگویند که، برخی از آقایان قم هم اصرار کردند که محاکمه صحرایی نشود که مثلاً تهدید به اعدام بود، اینجا را آقای خویی خیلی تلاش کردند؛ آن موقع من کلاس دوم دانشگاه بودم، یعنی دانشگاه را از اعلامیههای روزمره جنایات شاه که چی هست و چی هست و چی هست، زیر و رو کرده بودیم و این جریان که برویم و جلسهای مشترک بشود بین علمای آن روز.
غیر از آن بحث، آقای حکیم یک تئوری را باور داشتند که اگر شاه برود بدتر میشود و این تئوری هم نتیجه تحولات جریانهای سیاسی منطقه بود که در منطقه مثلا شاه فیصل رفت و قاسم آمد؛ حالا در قاسم بحث است که آقای حکیم نسبت به قاسم موضعی همراه ویا مثبت نداشتند بخصوص اینکه حکومت قاسم شاهد رشد الحادی توده ایها گردید؛ این رشد تودهایها منطقهای بود؛ دهه پنجاه و هشت میلادی، شصت تا 65، اوج کمونیست در دنیا بود.
یا مثلا قبل از انقلاب درگیریهایی بین مرحوم شریعتی با مرحوم علامه عسکری خیلی بالا گرفت که حتی یک سری کتابهای شریعتی را برای مرحوم آقای خویی فرستادند که شریعتی را تکفیر کنید؛ حالا شریعتی بخشی از جریان نهضت انقلاب در این جریان بود؛ ما هم آنجا خیلی با آقا عرض کردیم که این کار صلاح نیست یک سری حرفها وتعبیرات ادبی بود که روی اینها نمیشود گفت که کفر گفتی!
رسا- یعنی از طریق تکفیر آقای دکتر علی شریعتی قصد داشتند انقلاب را تضعیف کنند یا انقلاب را به گفتمانهای حاشیهای نسبت بدهند.
مهندس خویی: ما با برخی از یاران آقای عسکری در نجف جلساتی داشتیم؛ دید گاه کلی ایشان همانند خیلی ها که از توازن نیروها بدور بودند خیلی مثبت نبود. به اندازه آشنایی بیشتر با نیروهای مؤثر در صحنه اين امكان برایمان مهیا میشد که وزنه اسلامی حرکت سنگین تر است .
رسا-آن موقع علامه عسکری به کدام یک از این سه آیاتی که بودند نزدیک بود؟
مهندس خویی: آقای عسکری با سید مهدی حکیم خیلی نزدیک بود؛ البته ؛ آقای عسکری در حزب الدعوه هم بود و این جریان سیاسی او که با همکاری برخی اقدام جهت تاسیس یک حکومت فدرال نمود، ربطی به حزب الدعوه نداشت و برای خودشان به عنوان یک طرح پیگیر شدند، بعد که این طرح فشل شد و وسید مهدی حکیم هم تحت تهدید بعثیون از عراق فرار کرد، آقای عسکری بلند شد و به ایران آمد؛ تا زمانهایی این ایده در ایشان هم بود.
بعد از پیروزی انقلاب و زمانی کوتاه از گذرعمر انقلاب اقای عسکری با آشنایی با واقعیتها ومحوریتهای انقلاب وهویت اسلامی آن مواضعی مختلف داشت که حتی جزو معتمدین رهبری و خود نظام سیاسی انقلاب شدند.
رسا- فرمودید که آیت الله خویی در آمدن امام به نجف موثر بودند.
مهندس خویی: قویترین هیأتی که برای استقبال امام به کربلا رفت، ماشین گرفتند و تعداد ماشینبه کربلا برای استقبال از امام رفتند، از بیت آقای خویی رفت و این اقدام به معنای یکپارچگی بود؛ همچنین آیت الله خویی جزو اولین نفراتی بودند که به دیدن امام در نجف رفتند؛ در این باره کلی مجعولات هست؛ مجعولاتی که در بعضی نوشتهها، نوشته شده است.
رسا- جعلیات از کجا نشأت میگیرد؟ قدری صریحتر بفرمایید.
مهندس خویی: این دیگر بحثی است که ما را به آسیب شناسی حواشی میرساند؛ حوزهها چیزهایی از قدیم دارند؛ بیت؛ یعنی خود بیت، صحبتی از حضرت امام هست که میگویند اگر همه را به طرف الله و خدا سوق بدهیم، هیچ اختلافی نمیشود؛ اما گاهی بیت خودش یک هدف میشود؛ یک هدف غایی و نهایی میشود که این واقعاً اشکال است.
در عراق این پدیده از زمان مرحوم حکیم شدت گرفت؛ یعنی اینطور بود که ما یک زمانی میخواستیم در نجف مدرسه دخترانه اسلامی باز کنیم؛ در زمان نوجوانی 21 یا 22 سالگی بود؛ چون خانوادههای روحانی دختران خود را در مدارس دولتی میرفت که پایگاهی فرهنگی واطلاعاتی برای رژیم شود این مدارس ایرانی هم مشکل دار بودند؛ سفارت خواست در نجف مدرسه دخترانه تاسیس کند وبدلیل نگرانیها تصمیم به تاسیس مدرسه اسلامی گرفته تا این فرزندان از طرحهای فساد وافساد رژیم بدور باشند.
یک جلسه رفتیم و با آقای صدر صحبت کردیم، آقا خواهش میکنیم که همشیره بنتالهدی بیایند و مسئولیت داخلی دانش آموزان را بگیرند و رحمتالله علیهما کلاهما، هر دو فوری گفتند چشم و مدرسه باز شد.خانم شهیده بنت الهدی تجربه کلانی در این زمینه در مدارس الامام الجواچ علامه عسکری داشتند.
تاسیس این مدرسه بدور از عکس العمل های احیانا منفی از سوی برخی متحجرین نبود. برخی متعرض به مرحوم ابوی میشدند ؛ که آقا مدرسه باز میکنید؟ کار حرامی است؛ پدر ما هم رحمت الله علیه میگفت که این فلان است، من نیستم؛ اینطور از سر خود باز میکرد که جو در بخشی از حوزویون اینطور بود.
رسا- سئوال این بود که کلی روایات مجعول بود که عرض کردم این روایات مجعول از کجا آمده است؟
مهندس خویی: در همین مسأله مدرسه ما خواستیم که مدرسه بیتی نشود؛ این برای من خیلی روشن بود که یک پروژه بیتی که بیت آقای خویی باشد نشود، عمومی باشد؛ در مراحل اولیه بار مالی مدرسه را ایات عظام خویی وحکیم عهده دار شدند اینقدری هم بود که وقتی مرحوم حکیم برحمت الهی رفتند، د، کل پشتیبانی را مرحوم آقای خویی عهده دار شدند ... متوجه شدیم با شرایط جدید و بعد از فوت آقای حکیم و مدیریت داخلی مدرسه عکس آقای خویی را در اتاق مدیریت مدرسه گذاشتند، ما که میرفتیم و سر میزدیم خودمان عکس را پایین آوردیم ..تلاش براین بود که این طرح در گیر حساسیتهای بیتی نشود .. تمام بچههای روحانیون و بیوتات در آن مدرسه بودند.
بیت ابزار الی الله است، وسیله الی الله است، به مکتب است، به شریعت است؛ اما اینکه خودش هدف شود و هدف بدون چون و چرا شود، یعنی این مشکل تحزب شود، تحزبی که گاهی میگوییم اشکالاتی در تحزب هست، اگر برای این بیت هستی اینطور است، حالا ببخشید، ما این مشکل را در سالهای اول انقلاب هم داشتیم، یعنی گاهی یک روزی ما نیروی عراقی در سالهای اول جنگ برداشتیم وراهی جبهه شدیم، برخی بد سلیقه ها میگفتند که آقا مقلد چه کسی هستی؟ این بحث مقلد که روزهای اول مطرح شد، یک نمادی از این حالت بود که با فرض اینکه انسان مسلمان باید ساخته شود انسان متدین واشنا با حلال وحرام و اینکه چقدر واقعاً به اسلام خدمت میکند؟ با اسلام هم پا و هم قدم است؟ یا اینکه بیاییم مسأله تقلید را عنصر اصلی ارزشیابی فرد قرار دهیم که اگر مقلد آقای حکیم شدید انتم الفائزون و اگر نه که مشکل داری؛ این هست؛ این یک اسراف در ارزشیابی ها هست.
گاهی این سؤال پیش می اید كه چرا مواضع مرحوم اقای خویی بعد از 42 تغییراتی داشته است
دوستانی که در بیوتات بودند، بویژه جوانهایی که بعضا خودرا جزو انقلابیون حوزوی قلمداد می کردند ، یک حرکتهای تند jتبليغاتي افراطی وغیر دوستانه داشتند عنوان این افراطگریها تعلق تحزب وار بزعامتهای بیتی است . یعنی من خودم گاهی میشنیدم که یرخی جوانهای احساسی میگفتند ما تمامی این اقایان را یعنی مراجع بزرگوار را –بغیر از امام - همه اینها را باید از نجف بیرون کنیم ..
وقتی قرار باشد که اینطور صحبت شود، تشکیلات درست میشود، جناح بندی رایج میگردد قصه درست میشود، روایت راست ودروغ درست میشود، روایت در این چارچوب ساخته میشوند میشود که بین رهبران دینی شکاف وفاصله بوجود آید و...
یکی از دوستان چند روز پیش یک چیزی از کتاب آقای خاتم یزدی آورد، من واقعاً تعجب کردم؛ سال 72 یکی از بدترین چالشهای مرحوم آقای خویی با بعثیها بود، سر تصویرها بود و بعد هم گرفتن آخوندها و روحانیان بود و برنامهریزی برای ریشهکن کردن آن مقطع که حوزه را بزنند و آقای خویی در آن جریان جنگید، واقعاً جنگید؛حالا این در کتابهای روایتی طور دیگری نوشته شده است.
من یک چیز دیگری دیدم خیلی عجیب، باز هم به نقل از یکی از این آقایانی که خیلی در مسائل بیتی حماسه دارند که مرحوم امام وقتی به بیت آقای خویی برای پس دادن بازدید، وقتی از اتاق آمدند، چهرهها گرفته بود و بعد آقای خویی گفتند که اگر این قدرت به دستش برسد، همه جا را آتش خواهد زد، به والله کذب است، دروغ است.
من میدانم چه کسی روایت کرده است و چطور رفته است، میدانم آدم داغ و در این مسائل حماسه دارد؛ دو نفر از آقایانی که در آن جلسه بودند (من خودم در آن بازدید مرحوم امام نبودم) پرسیدم؛ گفتند که اصلاً جعل است، صد در صد؛ آقا مصطفی آمد جک گفتند، خندیدند، خیلی با خوش رویی و اینها، اصلاً چنین حرفی نبود؛ اصلاً این حرف اصلی ندارد، اما چطور درست شده است، الله اعلم.
رسا- از رفتار و ارتباط شخص امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خویی بفرماید؛ از ارتباطات و تعاملاتشان، رفت و آمدشان و رفتار دو بیت بفرمایید.
مهندس خویی: حالا یک نکته جالب بگویم؛ روزی که مرحوم امام به کویت رفتند، فرستادند کویت و بعد از آن هم برگشتند، من وارد منزل آقای خویی شدم، مرحوم مادر بزرگ که خدا رحمتش کند، دیدم نشسته اند کناری و گریه میکنند که چرا این سید را اینطوری اذیت میکنند.
واقعاً روابط خیلی گرم بود؛بحث، بحث همین جوانهای خیلی داغ بود، و این مشکل را بعضی وقتها با بیت آقای صدر هم داشتیم.
رسا- مصادیقی را از ارتباط حضرت امام و حضرت آیتالله خویی اشاره فرمودید، یک مقدار تفصیلیتر بفرمایید.
مهندس خویی: تا زمانی که قبل از اینکه تقریباً بین این حواشی، مسائل تنش دار شود، رفت و آمدها خیلی زیاد بود؛ یعنی رفت و آمدهای خانوادگی تا آخر آخرش هم ماند، یعنی مرتب خانواده مرحوم امام در خانه مرحوم آیتالله خویی بودند و اینها میرفتند، خانواده آقای اشراقی میآمدند، تمام بچهها، حالا در این بحثها نمیروم که بحث مناسبت شد، دختر بدهیم، دختر بگیریم، چکار کنیم، روابط در این حد بود.
بعدها، مثلاً عرض کنم که در سالهای 62 که سالهای تبعید ایرانیان بود، آقای خویی خط خود را داشت، با صدام حسین مرتب میفرستادند، تهدید میکردند، حرف میزدند و چکار میکردند.
از سالهای 72 به بعد که اعدامهای بچههای مسلمان شروع شد، بچههای اسلام که شروع شد، جبهه، جبهه آقای خویی بود.
من یک روز بیت آقای خویی در بغداد پیاده میشوم، پدر ما سه بار به بغداد برای جلوگیری از پنج نفر از سران حزب الدعوه که گرفتهاند رفته است و دستور اعدام برایشان صادر کردهاند؛ چند بار هم که رفتند قبول نکردند، وارد شدم و دیدم که آقا خیلی برافروخته هستند، چشمهایشان قرمز بود از بس ناراحت شده بودند، سید موسی آمده بود و گفته بود:« که سید شما دخالت نکن، اینها جاسوسهای ایران یعنی شاه هستند»، و به اینها گفتم که شیخ عارف من افضل العلما، من احسن العلما، شیخ عارف یک روحانی بود که وکیل آقای حکیم بود و وکیل آقای خویی هم در بغداد شد از فعالان بود؛ پاشو برو بیرون از خانه بیرون انداختمش، گفتم که این حرفی که اینها جاسوس هستند، این نظر تو و حکومت تو است، پاشو برو بیرون و اینجا ننشین.
و این چیزها را زیاد داشتیم؛ با دایی صدام حسین، یک بار نزدیک به جنگ رسید که فحاشی میکرد، به شیعه و ایران و اینها فحاشی میکرد.
یک سال قبل از انقلاب که آخرین راهپیمایی پیاده روی اربعین شکل می گرفت ، سیصد چهارصد نفر از بچههای هیأتی را گرفتند و بردند و تهدید کردند که اعدام میکنیم؛ پدرم پیش بکر رفتند، آنجا هم یک چالش سنگین شد که آنها گفتند که اینها مفسد فی الارض هستند و پدر جواب دیگر داد و روزمره این بود، حالا آنکه میشد، میشد و آنکه نمیشد، در خانه میآمدیم، یک خانمی بود در یک مجموعه شش تا بچههایش را صدام حسین به اعدام محکوم کرده بود، مجموعه 96 نفره، شش تا با هم؛ این زن رفت و تمام دنیا را زیر و رو کرد و یکی از بچهها آمد، میآمد پیش مرحوم آقای خویی و در اندرون مینشستند و گریه میکرد، آقا هم گریه میکردند، آن خانم زار زار گریه میکرد، آقا بچههایم ششتا؛ همه را در یک شب 96 نفر مهندس، دکتر را اعدام کردند.
یعنی بیت، مرحوم امام یک نوع رابطه سیاسی بین بیت و دولت بود.
آقای دعایی آنجا در رادیو گوینده بود؛ با ما، بعضی روزها با هم میرفتیم و میآمدیم، یعنی از بغداد که به نجف برمیگشت، ما یک روز با آقای دعایی کل کل کردیم و صحبت شد؛ زمانی که مرحوم هاشمینژاد در مشهد در زندان اعدام شد، درست در زمانی که جوانها را در زندانهای عراق میکشتند، اسلامیها را؛ کشتارهای خیلی وحشتناک و تعداد کلان؛ تمام بغداد پر شد.
به آقای دعایی گفتم کاری نکنید که بر جرائم نظام سرپوش گذاشته شود. آقای دعایی گفتند که بروید کشور دیگر بر علیه بعثیها این حرفها را بزنید.
میخواهم بگویم که موضع را ببینید که جو اینطوری بود که طلبهها را میگرفتند.
رسید به اینجا که در ظاهر توافق شد و آمدند به مرحوم امام گفتند که از این به بعد حق نداری بر علیه شاه دخالت کنی و حرفی بزنی، مرحوم امام هم قبول نکردند، در واقع انقلاب از اینجا شروع شد.
شاید یکی از دلایلی که اصلاً عملی نبود که ما بعد از حکیم، چرا و چطور شد که تقلید به طرف مرحوم آقای خویی رفت، یک کارهای عجولانهای آن وقت شد و متصدی آن هم سید موسی موسوی بود، که مثلاً تلاش که برای مرجعیت امام کاری شود، یک مقدار ناشیانه بود، برداشتند آن کتاب حکومت ولایت فقیه را، کتاب حکومت اسلامی را، با مقداری پول به وکلای آقای حکیم فرستادند، نگرفت، نشد؛ خود سید موسی موسوی هم
سید موسی، نوه آقا سید ابوالحسن است، قبلاً از نمایندگان زمان شاه بود، نماینده شاه در خیلی از مسائل سیاسی بود .. بعدها تغییر موضع داد وجزو مخالفین نظام پهلوی شد، زمانی راهی مصر شد و در انجا دستگیر گردید و تصمیمی بود که تحویل شاه داده شود ک، باز هم نجف دخالت کرد و آزادش کردند.
رسا- در آن فضای حوزه علمیه نجف، درس امام به چه شکل برگزار شد، دروس خارجشان به چه شکل برگزار شد؛ در واقع درس و بحث امام به چه شکل بود و آوازه علمی ایشان و جایگاه علمی و فقهی ایشان در نجف به چه شکل بود؟ با توجه به اینکه امام بعد از یک فاصله به محل اصلی حوزههای علمیه وارد شدند که محل بسیار پر رونقی هست که حضرت آیتالله خویی و دفترشان و درسشان فعال هست؛ اگر قدری درباره جایگاه علمی حضرت امام خمینی (ره) بفرمایید ممنون میشوم.
مهندس خویی: شرایط سیاسی غالب بر هجرت امام به نجف اشرف بخش مهمی از اولویت عنوانی به مرحوم امام را تشکیل می دهد جو سیاسی مقابله و پیگیری مسأله مقابله با شاه و رژیم پهلوی، هویت در صحنه عربها و عراقیها، بیشتر آن چهره را منعکس میکرد.
آن بخش از جوامع حوزوی که مبارزه سیاسی را در کنار هویت دینی پذیرا بودند طبیعتا با حرکت امام همخوانی داشتند، برای ما خیلی جذاب بود؛ زمانی که کتاب حکومت اسلامی در بحثهای مرحوم امام مطرح شد، یک شوری در این جوانها افتاد که این دیدگاه، دیدگاه جدیدی است و بچهها خیلی با شور و شوق در صحنه افتادند اما به هرصورت به این نکته باید توجه داشت صحنه مبارزه عراقیون جهادگر با صحنه ای که امام رحمت الله علیه با آن درگیر بودند یکی نبود ..واین خود یک فاصله عملی بین دو مجموعه در مطالب مطروحه بوجود می آورد. مضافا به اینکه عناصر وابسته به بیت مرحوم امام که از دولت عراق وامکانات در اختیار بر علیه رژیم شاه استفاده می کردند از یک حاشیه امن نسبی برخوردار بودند که این حاشیه امن برا ی مبارزان بر علیه رژیم بعث فراهم نبود.
در نجف یک روزی اقای جلال فارسی نجف بود، جلال میآمد و میرفت، با من خیلی رفیق بود؛ از من خواست که یک دیداری با آقای صدر برایش بگذاریم، به آقای صدر گفتم، روزهای سخت فشار بعثیها بود، گفت نه وضع خراب است، خلاصه فعلاً به آن جبهه نمیشود نزدیک شد، این احتیاط بود؛ یعنی زیاد اینطوری قاطی نبودند.
اما در سطح حوزه و درس وبحت وضعیت بگونه ای دیگر بود؛ یعنی شاگردان مشترک و دوستان مشترک زیاد بودند؛ منتها حجم وسابقه مرحوم آقای مرحوم خویی در نجف قوی بود، در واقع برخلاف اختلافهای قابل مطرح شدن در زمینه های سیاسی روابط فقهی ازانسجام بیشتری برخوردار بود هرچند که گاهی سایه اختلاف سیاسی بر عنوانهای فقاهتی نیز اثر گذار هست.
این است که در مسائل و محتواهای فقهی تدریس و بحث و پرورش طلاب چیزی غیر عادی مطرح نبود، ایشان درس خودشان را داشتند، رفت و آمدشان را داشتند.
نفرات زیادی بودند که حضور مشترک در دو بیت داشتند .. از فعالان سیاسی ونیز عالمان وابسته به دو بیت، آقای دعایی جزو نفراتی بود که خیلی در بیت آقای خویی حضور داشت و با مرحوم ابوی خیلی رابطه صمیمی داشت، با اینکه نفر شاخص بیت، حداقل در امور سیاسی بود؛ اما اینکه در بحثهای فقاهتی، من چیزی نمیدانم که روشن باشد.
پایان بخش اول
خیلی استفاده کردم
برای سایر بزرگان و علما هم از این دست مصاحبه ها نیازه واقعا
ممنون از خبرگزاری رسا
بی زحمت از این مصاحبه های علمی زیاد کارکنید
د، کل پشتیبانی
تصحیح شود لطفا